eitaa logo
محـبان اݪمهدے
314 دنبال‌کننده
2هزار عکس
689 ویدیو
9 فایل
˓ ﷽ برگرد که بر بهارمان میخندند یه عده به حال زارمان میخندند انقدر نبودنت به طول انجامید که دارند به انتظارمان میخندند🙂💔 "کپـی؟:باذکـرصلـوات‌آزاده🗝🔒 محبان مهــ☘️ـــدی:)🌏
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محـبان اݪمهدے
‹بِٮـــمِ‌‌اللّٰھ‌الرَّحمٰـنِْ‌الرَّحیـٓم› 🖐🏻!
برای،سلامتی و تعجیل حضـرت صـاحب الـزمان عج @mohebban_mahdii_313
هر وقت پریشون بودی و غمگین یاد حرف تماماً پدرانه و آرامش‌بخش امیرالمومنین(ع) بیفت و مرور کن که فرمایش می‌کرد «در برابر دنیایی که گرفتاری آن مانند خوابهای پریشان شب می‌گذرد، شکیبا باش»((: @mohebban_mahdii_313
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅مهـــم‌ترین وظیفه هر انسان، ☜ که هـــرروز باید وقت جداگانه‌ای برایش اختصاص دهد! () @mohebban_mahdii_313
استاد رائفی پور4_5983186139668808211.mp3
زمان: حجم: 2.79M
🎵 🔻😭 👤 استاد رائفی پور•. 🔔نشر بدین 📝 "اشک آهو برای امام زمانش💔" @mohebban_mahdii_313
محـبان اݪمهدے
✨ #پارت5 -میگی چکارکنم؟ -حالا یه کاریش میکنیم.من با توأم خیالت راحت. -ممنون داداش. بالاخره خواستگ
پوزخندی زد و گفت: _راحت باش... (به خودش اشاره کرد) بگو من لیاقت تو رو ندارم. بلند شدم و گفتم: _دیگه بهتره بریم داخل. برگشتم سمت پله ها که برم بالا،با یه حرکت ناگهانی اومد جلوم،با دستش مانع رفتنم شد. صاف تو چشمهام نگاه کرد و گفت: _چکار کنم لایقت بشم؟چکار کنم راضی میشی؟ باتعجب و اخم تو چشمهاش خیره شدم که شاید بفهمم چی تو سرشه. ازچیزی که میدیدم ترس افتاد تو دلم،نگاهش واقعا ملتمسانه بود. تعجبم بیشتر شد.گفت: _هرکاری بگی میکنم.به کسی نگاه نکنم خوبه؟ریش داشته باشم خوبه؟ دستشو برد سمت دکمه یقه ش وگفت: _اینو ببندم خوبه؟ -یعنی برداشت شما از من و عقاید و تفکراتم اینه؟!! پله ها رو رفتم بالا.پشت در بودم که گفت: _بذار بفهمم تفکرات و عقاید تو چیه؟ نمیدونستم بهش چی بگم،.. ولی مطمئن بودم حتی اگه تغییر کنه هم حاضر نیستم باهاش ازدواج کنم... از سکوت و تعلل من برای رفتن به خونه استفاده کرد و اومد نزدیکم و گفت: _بذار بیشتر همدیگه رو بشناسیم. -در موردش فکر میکنم. اون که انگار به هدفش رسیده باشه خوشحال گفت: _ممنونم زهراخانوم. بعد با لبخند درو باز کرد و گفت: _بفرمایید. یه دفعه همه برگشتن سمت ما... از نگاه هاشون میشد فهمید چی تو سرشونه. خانم و آقای صادقی خوشحال نگاهمون میکردن. مامان و بابا اول تعجب کردن بعد جواب نگاه های خانم و آقای صادقی رو بالبخند دادن. نگاه محمد پر از تعجب و سؤال و نگرانی و ناراحتی بود... بالاخره خانواده ی صادقی رفتن.منم داشتم میرفتم سمت اتاقم که بابا صدام کرد: _زهرا -جانم بابا -بیا بشین نشستم روی مبل،رو به روی محمد.بابا گفت:نظرت چیه؟ به چشمهای بابا نگاه کردم ببینم چی دوست داره بشنوه. نگاهش سؤالی بود و کمی نگران.حتما فهمیده سهیل اونی که باید باشه نیست. محمد گفت: _بابا شما که سهیل رو دیدید.فهمیدید چه جور آدمیه.این... بابا پرید وسط حرفش و گفت: _بذار خودش جواب بده. مامان گفت: _آخه زهرا هیچ وقت با خواستگارش جوری حرف نمیزد که پسره خوشحال بیاد تو خونه! همه ساکت بودن و به من نگاه میکردن ولی محمد کلافه سرش پایین بود.گفتم: _من نمیدونم چرا آقای صادقی اون طور رفتار کرد.من فقط بهش گفتم درمورد پیشنهادش فکرمیکنم. بلندشدم که برم،مامان گفت: _یعنی فقط از اینکه بهش فکرکنی اینقدر خوشحال شد؟!! شانه بالا انداختم و گفتم: _چی بگم؟فقط همین بود. چندقدم رفتم و برگشتم،بالبخند گفتم: _شاید اینقدر جاهای مختلف رفته خواستگاری همون اول بهش نه گفتن از اینکه من به پیشنهادش فکر کنم خوشحال شده. همه لبخند زدن و محمد پوزخند زد.منم رفتم تو اتاقم. مریم اومد پیشم و گفت: _چی شده؟محمد خیلی ناراحته! -خودم هم نمیدونم چرا سهیل اونطوری رفتار کرد.فردا یه سرمیام خونه تون،باید با تو و محمد حرف بزنم. -خوشحال میشیم. اینکه خواستم بعدا با محمد صحبت کنم آروم ترش کرده بود. وقتی داشت میرفت... ادامه دارد... {محیصا}
گفٺ:آرزوٺ چیہ؟! گفٺم:شھادٺ🙂🕊 @mohebban_mahdii_313
⅕:⅕
محـبان اݪمهدے
برایتان اینگونه آرزو میکنم: آن زمان، که درمحشر خدا بگوید چه داشتی؟! حسین"ع" سربلند کند و بگوید حساب شد! مهمان من است....🙂❤️ @mohebban_mahdii_313
برهنگی حقوقِ زن نیست . .🚶🏾‍♂!' . . @mohebban_mahdii_313
➺•🍃🌼 تو را نَدارَم و دِلتَنگَم و دِلَم قُرص است که انتِهایِ خوشِ صَبر و انتِظـار تویی...❤️🌿 به امیدے ڪه ببینم رخ زیباے تو را '' @mohebban_mahdii_313
هدایت شده از .
بعداز پیدا شدن شاهزاده های افشاریه و زندیه و قاجار نوبت به سلجوقی رسیده😂 رسما دیونه خونس.. ³¹³(پایگاه ظهور)³¹³ "| |" ³¹³ | @montaghem1_313 |³¹³ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌