‹💚🌱›
چراخـٰانمهاشـھیدنمیشن!؟
-چونبہشھـٰادتاحتیـٰاجندارند،آنآقـٰایون
هستندکہبـٰایدشھیدبشنتـٰابہسعادتبرسند!
خانمهایڪتحملبکننددرخانہ،
اجریڪشھیدرابہآنهـٰامیدهند . .
دیگہنمیخوادکارزیادۍکنند؛؛
خانمهـٰاواقعاامکاناتمعنوۍشـٰانبالآست،
فقطبـٰایدبدانندکهڪجابایدچہکارکنند...!🌿"
#استادپناهیان
@mohebban_mahdii_313
یا صاحب الزمان!
جوانان برای خرسندیات جان در دایره شهادت گذاشتند و مردانمان موی در ساحت انتظار، سپید کردند
و پیران مان بی تاب لحظهی دیدارت از سرای دنیا کوچیدند.
و دریغا که نیامدی یا مهدی!
@mohebban_mahdii_313
هدایت شده از .
#پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرمایند:
یا علی (علیهالسلام) اگر بندهای به #اندازهای که حضرت نوح در قومش بود #عبادت کند،
و اگر به #اندازه کوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا #انفاق کند،
و خداوند عمرش را به قدری طولانی کند که هزار بار به #زیارت خانه خدا پیاده برود و #بین صفا و مروه مظلومانه شهید شود،
اما #ولایت تو را نداشته باشد، اصلاً #بوی بهشت به مشامش نمیرسد و داخل #بهشت نمیشود.
منابع:
المناقب، الموفق الخوارزمی، ص ۶۸ ح ۴۰
³¹³(پایگاه ظهور)³¹³
"| #حدیث |"
³¹³ | @montaghem1_313 |³¹³
#نردبان شهادت💫
این عکسی که مشاهده میکنید معروفه
به نردبان شهادت...
تمام افراد حاضر در عکس شهید شدن ....
عکس جالبيه ...
جالبتر اینه که نردبان ته نداره ...
یعنی میشه یه پله هم واسه ما گذاشته باشن....!!
@mohebban_mahdii_313
یک شماره بین ۱ تا ۱۸ انتخاب کنید و روی پیوند زیر بزنید و ببینید....
۱. digipostal.ir/cofa3zi
۲. digipostal.ir/cmdgvds
۳. digipostal.ir/cu961hs
۴. digipostal.ir/cabb62c
۵. digipostal.ir/c87kide
۶. digipostal.ir/ceiv42d
۷. digipostal.ir/csenas8
۸. digipostal.ir/cezkkiq
۹. digipostal.ir/c0enl2t
۱۰. digipostal.ir/ck0hv4j
۱۱. digipostal.ir/cfir815
۱۲. digipostal.ir/cjt5fhz
۱۳. digipostal.ir/cwbze98
۱۴. digipostal.ir/cwpcc6j
۱۵. digipostal.ir/cjarjqv
۱۶. digipostal.ir/cpexi3q
۱۷. digipostal.ir/cufmm0j
۱۸. digipostal.ir/c3fxydo
حتما امتحان کنید
ضرر نمیکنید
@mohebban_mahdii_313
محـبان اݪمهدے
رسـد روزے ڪه در سجـده بگویم رسیـدم ڪربلا الحمدالله... _ یڪ عدد ڪربلالازم
آرزو دارم ببینم آب مینوشد حسین😔🌱
@mohebban_mahdii_313
محـبان اݪمهدے
سلام وقت همگی بخیر🙂🌿 مثل اینکه بیشترا گفتن ک رمان خوندن ی رمان دیگ بزارم دی ادامشو نمیفرستم ولی خب
یکی از درخاس اعضا این بود ک بیشترا اینو خوندن،یِ رمان دیگ بزارین ولی خب ممکنه بعضیاتون نخونده باشین
مابا کانال شمیم وصال تبادل کردیم اونجا هم همین رمانو میزارن خوندن ممکنه بعضیاتون
ولی بعد ک تموم شد این رمان،رمان دیگ ایم میزارم
برای کنجکاویتون ادامه همین رمانو میدم🙃🌿
محـبان اݪمهدے
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے🌸 ✨ #پارت7 وقتی داشت میرفت لبخندی زد و گفت: _مراقب دلت باش. همه ش به فکر سهیل
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے
✨ #پارت8
نگاهش نمیکردم.گفتم:
_بله.
-میشه لطف کنید صداشون کنید؟
-الان صداشون میکنم.
رفتم تو دفتر بسیج و به حانیه گفتم یکی بیرون کارت داره.
حانیه دوستم بود.
گفته بود داداش مجرد نداره.دوباره با بقیه خداحافظی کردم و پشت سر حانیه رفتم بیرون.
چند قدم رفتم که حانیه صدام کرد.برگشتم سمتش.گفت:
_خونه میری؟
-آره
-صبرکن با امیـن میرسونیمت.
-نه،ممنون.خودم میرم،خداحافظ.
-نگفتم میخوای برسونیمت یا نه.گفتم میرسونیمت.
از لحنش خندهام گرفت.
بهش نزدیکتر شدم.نزدیک گوشش گفتم:
_میخوای با نامزدت دور بزنی چرا منو بهونه میکنی؟
لبخندی زد و گفت:
_بیا و خوبی کن.
بعد رو به پسری که کنارش بود گفت:
_ابوطیاره تو کجا پارک کردی؟
پسر گفت:
_تا شما بیاین من میام جلوی در.
بعد رفت.به حانیه گفتم:
_نگفته بودی؟خبریه؟
-آره،خبرای خوب.به وقتش بهت میگم.
سوار ماشین شدیم....
حانیه که خونه ما رو بلد بود به پسر جوان آدرس میداد.
مدتی باهم درمورد کلاسها صحبت کردن بعد حانیه برگشت سمت من و بی مقدمه گفت:
_ایشون هم امین رضاپور داداشمونه.
خنده م گرفت،اما خندهمو جمع کردم و یه نگاهی به حانیه کردم که یعنی آره جون خودت.
حانیه گفت:
_راست میگم به جون خودش.امین پسرخاله مه و برادر رضاعی من.
گیج شده بودم!
سوالی به حانیه نگاه کردم.لبخند میزد.معنی لبخند حانیه رو خوب میدونستم.
تو دلم گفتم خدایا قبلنا میذاشتی تکلیف یکی رو معلوم کنم بعد یکی دیگه میفرستادی.
تو فکر بودم که حانیه گفت:
_زهرا خانوم رسیدیم منزلتون،پیاده نمیشید؟! میخوای یه کم دیگه دور بزنیم؟!
بعد خندید.
من یه نگاهی به اطرافم کردم.جلوی در خونه بودیم.
من اصلا متوجه نشده بودم.خجالت کشیدم.
حانیه گفت:
_برو پایین دیگه دختر.زیاد بهش فکر نکن.خیره ان شاءالله.
سؤالی نگاهش کردم.
لبخند طولانی ای زد.بالاخره خداحافظی کردم و پیاده شدم.
حانیه شیشه پایین داد و باخنده گفت:
_لازم به تشکر نیست،وظیفه شه.
اینقدر گیج بودم که یادم رفت تشکر کنم....
قلبم تند میزد.
تشکر مختصری کردم و سریع رفتم توی حیاط.
پشت در...
ادامه دارد..
{محیصا}