eitaa logo
محـبان اݪمهدے
348 دنبال‌کننده
2هزار عکس
689 ویدیو
9 فایل
˓ ﷽ برگرد که بر بهارمان میخندند یه عده به حال زارمان میخندند انقدر نبودنت به طول انجامید که دارند به انتظارمان میخندند🙂💔 "کپـی؟:باذکـرصلـوات‌آزاده🗝🔒 محبان مهــ☘️ـــدی:)🌏
مشاهده در ایتا
دانلود
عجب‌کسایی‌هستیم‌‌هممون‌تومجازی یاگمنام‌هستیم‌یاشهیدیم‌یارفیق‌شهیدیم ویادرراه‌شهادتیم‌؛ولی‌درواقعیت... @mohebban_mahdii_313
این کانالا تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران میباشد به کوری چشم دشمنانِ داخلی و خارجی✌️🇮🇷 کپی از مطالب با ذکرِ صلوات،ما کی باشیم حلال حرام کنیم🙂🌸 همسایه کانال محبان مهدی: @n_khadem_alhossein @vesal_mebia
هعب۷۷۷تایے شدنمون مبارڪمون"♥️"
محـبان اݪمهدے
هعب۷۷۷تایے شدنمون مبارڪمون"♥️"
تو این ماورای دلی زیبامون میکنین :)🤍
محـبان اݪمهدے
تو این ماورای دلی زیبامون میکنین :)🤍
ی نگا ب اعضا کانال بنداز بگو ک عہ۷۷۷ تایۍ شدنمون مباࢪکــ🙂♥️ چِ باحال😍😂 عضوهای جدید خوش‌گلمیشنیز😂😍♥️′ بمونین‌کنارِمون✌️🧡^.^ @mohebban_mahdii_313
اگراذیت‌کردم‌ببخش‌اقا🖐🏿 باهرکسی‌غیرازتوزبونم‌لال... اگررفاقت‌کردم‌ببخش‌اقااا💔 ‌‌ •‌‌⛓↻𝒋𝒐𝒊𝒏•͜•↷🦋• ➜• @mohebban_mahdii_313
[﷽♥️] 😂✨ㅤ پست نگهبانی رو زودتر ترک کرد فرمانده گفت: ۳۰۰ تا صلوات جریمته!! چند لحظه فکر کرد ،، و گفت : برادرا بلند صلوات !! همه صلوات فرستادند ... گفت : بفرما از ۳۰۰ تا هم بیشتر شد . ! ☺️😂 シ︎🔗🌸°• ↯🍃 @mohebban_mahdii_313
.•کـاش‌روزی‌بـرسـد، که‌به‌هم‌مژده‌دهیم... یوسـف‌فـاطـمـه‌آمـد دیـدیـ...؟!💔 مـن‌سـلامـش‌ک‍ـردم... پاسـخـم‌داد‌امـام پاسـخـش‌طـوری‌بـود!! باخودم‌زمزمه‌کردم‌که‌امام‌... میشناسدمگراین‌بی‌سروبی‌سامان‌را؟!🌱 وشـنـیـدم‌فـرمـود...: 🕊توهمانی‌که«فـــرج»میخواندی... ‌‌ •‌‌⛓•͜•↷🦋• ➜•@mohebban_mahdii_313
سلام ی چند نفری میاد این طرف؟🙂💔 چند روزه توی این آمار گیر کردیم🚶‍♂ ب عشق ادامه دادن به هدفت بزن رو کلمه ورود🥰 @bartarin_hso 🌸ورود🌸 🌱
محـبان اݪمهدے
سلام ی چند نفری میاد این طرف؟🙂💔 چند روزه توی این آمار گیر کردیم🚶‍♂ ب عشق ادامه دادن به هدفت بزن رو ک
-براۍ‌حرفھ‌اۍ‌شـدن‌،‌اینجا‌رو‌دانشگـٰا‌ھ‌كــُن😂😉🌱 --بـا‌مـا‌شیك‌شو😎👐🏻
⪻💭🥀⪼ ࢪوزهامیگذرد وهمچنآטּ مࢪداین‌میـداטּ توهستۍ‌بࢪاۍمآ♥️:))'' ↯🍃 @mohebban_mahdii_313
از بزࢪگۍ پࢪسیدند: زندگۍ چند بخش است؟ گفت:دوبخش است: کودکۍوپیࢪۍ گفتند:پس جوانۍ چه مۍشود؟ گفت:فداۍحسین(ع)💔 🍂 @mohebban_mahdii_313 🍂
🌸🌸🌸 💫از امام صادق(ع) سوال شد: چه عملى در ماه شعبان برتر است؟ فرمودند: و . @mohebban_mahdii_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچکی‌بهش‌نمیگه‌دلم‌براخودت‌تنگ‌شده!💔 به‌خودمون‌بیاییم ببینیم‌منتظرکی‌و‌چی‌هستیم! @mohebban_mahdii_313
‍ 💔🚶‍♀ کسایی‌که‌میجنگن،زخمی‌هم‌میشن.. دیروزباگلوله،امروزباحرف..💔!' شهداوقتی‌تیرمیخوردن میگفتن‌فداسرمهدی‌فاطمه:) تویی‌که‌داری‌برای‌امام‌زمانت‌کارمیکنی ‌شب‌روز...!' وقتی‌مردم‌باحرفاشون‌بهت‌زخم‌زدن، تو‌دلت‌باخودت‌بگو: 'فداسرمهدی‌فاطمه..' آقاخودش‌بلده‌زخمتودرمان‌کنه..!' @mohebban_mahdii_313
حآجے روزت مبارڪ💚 حآجی این لباسِ مقدس پاسدارۍ چقدر برازندتونِ 🙂🍃 🖤 @mohebban_mahdii_313
محبوب من! نمے شود در ڪارِ خدا دخالت ڪرد. خدا خودش خواسته، ما عاشقِ شما باشیم...🧡 💚 @mohebban_mahdii_313
خدا هر گناهۍ باشہ به حسین می بخشہ..!✨ اما این حرف حقِ زخجالٺ چه کنیم..؟ @mohebban_mahdii_313
- حاج‌حسین‌یکتا✨ ــــــــــــــــــ ـ بچه‌ها از خوابتون‌ بزنید ، از تفریحتون‌ بزنید ، از دنیا‌تون‌ بزنید ، از خوشی‌‌ و رفیق‌بازی بزنید ، و به‌ دادِ اسلام‌ برسید ! @mohebban_mahdii_313
محـبان اݪمهدے
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے ✨ #پارت40 یه قرار دیگه گذاشتن تا درمورد عقد و عروسی صحبت کنیم... قرار شد اس
••🌸 همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم: _دوست دارم. یه دفعه زد رو ترمز،وسط اتوبان... سرم محکم خورد به داشبرد. ماشین ها با بوق ممتد و به سرعت از کنارمون رد میشدن. روی صندلی جا به جا شدم و بدون اینکه نگاهش کنم پیشانیمو ماساژ دادم و با خنده گفتم: _امین خیلی بی جنبه ای..سرم درد گرفت. هیچی نگفت... نگاهش کردم.سرش روی فرمان بود. ترسیدم. فکر کردم سرش با شدت خورده به فرمان. آروم صداش کردم.جواب نداد.نگران شدم.بلندتر گفتم: _امین،جان زهرا بلند شو. سرشو آورد بالا ولی نگاهم نکرد. چشمهاش نم اشک داشت. قلبم درد گرفت.خوب نگاهش کردم.چیزیش نبود. به من نگاه نمیکرد. ماشین روشن کرد و رفت کنار اتوبان پارک کرد... از ماشین پیاده شد،رفت تو بیابون یه کم که دور شد،نشست رو زمین. من به این فکر میکردم که ممکنه چه حالی داشته باشه. احتمال دادم بخاطر این باشه که ترسیده وقتی بخواد بره سوریه من نتونم ازش دل بکنم. نیم ساعتی گذشت.... پیاده شدم و رفتم کنارش نشستم.چند دقیقه ای ساکت بودیم.بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم: _من قول میدم هر وقت خواستی بری سوریه مانعت نشم،حتی دلخور هم نشم.نگران نباش. دوباره بغضش ترکید... من با تعجب نگاهش میکردم.دیگه طاقت سکوتش رو نداشتم.اشکهام جاری شد. گفتم: _چی شده؟ امین،حرف بزن. یه نگاهی به من کرد... وقتی اشکهامو دید عصبانی بلند شد و یه کم دور شد. گیج نگاهش میکردم. دلیل رفتارشو نمیفهمیدم. ناراحت گفت: _زهرا..حلالم کن. سؤالی نگاهش کردم.اومد نزدیکتر، گفت:.... ادامه دارد...
محـبان اݪمهدے
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے ✨ #پارت41 همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم: _دوست دارم. یه دفعه زد رو تر
••🌸 گفت: _تو خیلی خوبی.. خوش اخلاق،مهربون، مؤدب،باحیا، باایمان،زیبا...هرچی بگم کمه.. ولی بخاطر دل من...شاید خیلی زود تنها بشی...من هر کاری کردم نتونستم بهت علاقه مند نشم.نتونستم فراموشت کنم. عجب!! پس عذاب وجدان داشت... سرشو انداخت پایین و با پاش سنگ ها رو جا به جا میکرد. بهش نزدیکتر شدم.دست هاشو تو دستم گرفتم.دست های مردی که همسرم بود و عاشقانه دوستش داشتم... جا خورد. دست هاشو کشید ولی محکم تر گرفتمش. تو چشمهاش نگاه کردم.اونقدر صبر کردم تا امین هم به چشمهای من نگاه کنه.وقتی چشم تو چشم شدیم،بالبخند گفتم: _پس همدردیم. سؤالی نگاهم کرد.با حالت شاعرانه گفتم: _درد عشقی کشیده ام که مپرس. جدی گفتم: _تو که مجبورم نکرده بودی. -ولی اگه من... -اون وقت هیچ وقت نمیفهمیدمش. بازهم سؤالی نگاهم کرد.با لبخند گفتم: _درد عشقو دیگه. لبخند غمگینی زد.سرشو انداخت پایین. -امین -بله باخنده گفتم: _ای بابا! پنج بار دیگه باید صدات کنم تا اونجوری که من میخوام جواب بدی؟ لبخند زد.سرشو آورد بالا با مکث گفت: _جانم گفتم: _نمیخوای عروس خوشگل و مؤدب و خوش اخلاق و مهربون و باحیا تو به پدرومادرت معرفی کنی؟ لبخندی زد و گفت: _بریم. اول رفتیم سر مزار مادرش. آرامگاه بانو مهری سعادتی.همسر شهید ایمان رضاپور. امین بابغض گفت: _سلام مامان،امین کوچولوت امروز داماد شد. میدونم عروستو بهتر از من میشناسی. آوردمش تا باهات آشنا بشه. نشستم کنار امین.گفتم: _سلام..وقتی امین میگه مامان،منم میگم مامان، البته اگه شما اجازه بدید. بعد از فاتحه،باهم برای شادی روح مادرش سوره یس و الرحمن خوندیم. گفتم:_امین نگاهم کرد. -جانم لبخند زدم.گفتم: _بیا پیش مادرت باهم قول و قراری بذاریم. -چه قول و قراری؟ -هر وقت پیش هم هستیم جوری رفتار کنیم که انگار قراره هزار سال با هم باشیم. تولحظه زندگی کنیم.بیخیال آینده،باشه؟ -باشه. -یه قولی هم بهم بده. -چه قولی؟ -هر وقت خواستی بری اول از همه به من بگی.حداقل دو هفته قبل از رفتنت. یه کم مکث کرد.گفت: _یه هفته قبلش.؟! بالبخند گفتم: مگه اومدی خرید چونه میزنی؟ باشه ولی اول به من بگی ها! -قبول. -آفرین. رفتم رو به روش نشستم.یه جعبه کوچیک از کیفم درآوردم و گرفتم جلوش. -این چی هست؟ -بازش کن. وقتی بازش کرد،لبخند عمیقی زد.انگشتر عقیقی که بهم هدیه داده بود؛با ارزش ترین یادگاری مادرش. دست راستمو بردم جلوش که خودش تو انگشتم بذاره. لبخندی زد و به انگشتم کرد.دست هامو کنار هم گذاشتم و به حلقه و انگشتر با ارزشم نگاه میکردم.لبخند زدم. هردو برام با ارزش بودن.امین نگاهم میکرد و لبخند میزد. بلند شد و گفت: _بریم پیش بابام. اما من نشسته بودم.به سنگ مزار نگاه کردم و تو دلم به مادر امین گفتم... کاش زندگی منم شبیه زندگی شما باشه،شما بعد شهادت همسرتون دیگه تو این دنیا نموندین. کاش خدا به من رحم کنه و وقتی امین شهید میشه،من قبلش تو این دنیا نباشم. شهادت امین، امتحان خیلی سختیه برای من. رفتیم پیش پدرش.رو به روم نشست.بعد خوندن فاتحه و قرآن،به من نگاه کرد.یه جعبه دیگه از کیفم درآوردم و بهش دادم.گفت: _همه جواهراتت رو آوردی اینجا دستت کنم؟! لبخند زدم و گفتم: _بازش کن. وقتی بازش کرد،اول یه کم فقط نگاهش کرد.بعد به من نگاه کرد و لبخند زد.یه انگشتر عقیق شبیه انگشتر عقیق مادرش ولی مردانه،سفارش داده بودم براش درست کنن. دستشو برد از جعبه درش بیاره،باجدیت گفتم: _بهش دست نزن. باتعجب نگاهم کرد. -مگه مال من نیست؟!! جعبه رو ازش گرفتم.انگشتر رو از جعبه درآوردم،بالبخند جوری گرفتم جلوش که فهمید میخوام خودم دستش کنم. لبخند زد و دستشو آورد جلو.خیلی به دستش میومد.با حالت شوخی دو تا دستشو آورد بالا و به حلقه و انگشترش نگاه میکرد؛مثل کاری که من کرده بودم. نماز مغرب رو همونجا خوندیم. بعد منو به رستوران برد و اولین شام باهم بودنمون رو خوردیم... من با شوخی و محبت باهاش حرف میزدم.امین هم میخندید. بعد شام منو رسوند خونه مون. از ماشین که پیاده شدم،زدم به شیشه.شیشه ی ماشین رو پایین داد... ادامه دارد...
سلام دوستان عزیز همه در نظر سنجی شرکت کنید یک سورپرایز داریم😍🌱 @bartarin_hso داریم🤩 خب خب« هرکی گزینه هاش دانشجو دانش آموز متوسطه اول کنکوری دانش آموز متوسطه دوم دبیرستان فارغ‌التحصیل
چہ انتظاࢪ غࢪیبۍ... نہ گوشۍ و نہ دعایۍ... نہ پࢪسشۍ کہ کجایۍ؟! فقط نشستہ ایم و بگوییم: خدا کند کہ بیـــــایـۍ:)! @mohebban_mahdii_313
امام زمان‍💔 @mohebban_mahdii_313
بچه‌مومن‌یه‌وقت‌نترسی‌ها.. پات‌نلغزه‌بخوای‌عقب‌بکشی این‌انقلاب‌هنوزآدم‌میخواد نزدیکه‌که‌انشاءالله‌مولامون‌بیادا.. تسلیم‌نشی‌یه‌وقت،الان‌وسط‌میدون‌جنگیم‌ها نترس‌و‌محکم‌تر‌ادامه بده.. چیشد‌حنجره‌پاره‌میکردی : عهد‌می‌بندم‌که‌میمونم‌‌پای‌کار‌این‌نظام؟! دووم‌بیاررزمنده‌وایساتو‌خط‌مقدم سینه‌سپرکن‌و‌دفاع‌کن! @mohebban_mahdii_313
╾─╼── ⊰ ❅ ⊱ ──╾─╼ -آزادی فقط پوشش نیست! آزادی یعـنی کـسـی بتوانـد خـلاف دیـدگاه شمـا فـکر و زیسـت کـند  ᯓ و امنیت و احترامش حفظ شود..(: در میان این همه فحش و خشم چنین بلوغی دیده نمی‌شود...! ╾─╼── ⊰ ❅ ⊱ ──╾─╼ @mohebban_mahdii_313
مردان‌حق‌اهل‌شهرت‌نیستند..!🕶 @mohebban_mahdii_313