┈••🌺 #دوستان_شهدا 🌺••┈
#طنز_جبهه😅
یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع ڪرد و با صدای بلند گفت: ڪی خسته است؟😪
گفتیم: دشمن👊
صدا زد: ڪی ناراضیه؟😢
بلند گفتیم: دشمن👊
دوباره باصدای بلندصدازد: ڪی سردشه؟😣
ما هم با صدای بلندتر گفتیم:دشمن👊
بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا ڪه سردتون نیست میخواستم بگم ڪه پتو به گردان ما نرسیده !!!😬😂
یه همچین رزمندههایی داشتیم ما !😌✌️
💎 💎
─═इई 🍃 🍃ईइ═─
··|🗣😂|··
#طنز_جبهه 😁
سال ۱۳۵۹ دسته ای از سپاه زرین شهر به فرماندهی شهید محمدعلی شاهمرادی در گروه ضربت سنندج خدمت می ڪردیم.
روزی برای انجام ماموریت با یڪ ماشین سیمرغ عازم اطراف سنندج بودیم. حین عبور از رودخانه آب سر شمع ماشین رفت و خاموش شد.
شهید شاهمراد به بیسیمچی ڪه تازه ڪار بود گفت به فرمانده اطلاع بده که یواش تر بروند تا ما برسیم اما با رمز بگو!
بیسیمچی گفت: نمیدانم چه بگویم!! شهید شاهمراد بیسیم را گرفت و گفت: حسین حسین شاهمراد.... آب تو گوش خر رفته ڪمی یواش تر...😐 ڪمی بعد ماشین روشن شد و شاهمراد به بیسیمچی گفت حالا تو اطلاع بده!
بیسیمچی تماس گرفت و گفت الو الو.....
خر روشن شد...... 😂😂😂
#خنده_حلال😅
#لبخندبزنبسیجی😁
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🦋🌱
🌱
.
.
: #بخندبسیجے :
.
.
بعد از داير شدن مجتمع هاے آموزشے رزمندگان در جبهہ، اوقات فراغت از جنگ را بہ تحصيل مے پرداختيم.يكے از روزهاے تابستان براے گرفتن امتحان ما را زير سايہ درختے جمع كردند.بعد از توزيع ورقہ هاے امتحانے مشغول نوشتن شديم.خمپاره اندازهاے دشمن همزمان شروع كرده بودند.يک خمپاره در چند متريمان بہ زمين خورد، همہ بدون توجه ، سرگرم جواب دادن بہ سئوالات بودند .
يك تركش افتاد روے ورقہ دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتے از آن را سوزاند.دوستم ورقہ را گرفت بالا و بہ ممتحن گفت :"برگہ من زخمے شده بايد تا فردا به او مرخصے بدهيد!" همہ خنديدند و شيطنت دشمن را جدے نگرفتند.
.
.
🍃] #طنز_جبہہ
🌻] #شهداییمـ
#سرباز_گمنام
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#طنز_جبهه 😂
تعداد مجروحین بالا رفته بود.فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم🏃♂ و گفت : " سریع بی سیم بزن عقب . بگو یک آمبولانس بفرستند🚑 مجروحین را ببرد! " شستی گوشی بی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورند پشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم.😉 گفتم :" حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید . بعد صدای کسی آمد :
- رشید بگوشم.😊
- رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!😉😌
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟😄
-شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟🤨
- رشید چهار چرخش رفته هوا . من در خدمتم.
-اخوی مگه برگه کد نداری؟
- برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟😒
دیدم عجب گرفتاری شده ام.🙁 از یک طرف باید با رمز حرف می زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم .
- رشید جان از همانها که چرخ دارند!🙂
- چه می گویی ؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی ؟🧐
- بابا از همانها که سفیده.😬
- هه هه نکنه ترب می خوای.🤓
- بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.🤕
- د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای!
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#طنز_جبهه
🔹عید غدیر که می شد خیلی ها عزا می گرفتند. لابد می پرسید چرا...؟ به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتند، به یکی بگویند؛ سید ...البته کار که به همین جا ختم نمی شد.😐
🔹ایستاده بودیم بیرون چادر، یک دفعه دیدیدم چند نفر دارند دنبال یکی از برادرها می دوند😱. می گفتند: وایسا سید علی کاریت نداریم! و او مرتب قسم می خورد که من سید نیستم ولم کنید.😩 تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش و به بهانه بوسیدنش آش و لاشش می کردند😂.
🔹بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس، همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن در می آوردند ...🙄
🔹جالب اینجاست که به قدری جدی می گفتند؛ سید که خود طرف هم بعد که ولش می کردند، شک می کرد و می گفت: راستی راستی نکند ما هم سید هستیم🤔 و خودمان خبر نداریم، 😐گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد: قول می دهد وقتی آمد تو چادر، عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر سکه ٢٠ ریالی باشد و او هم سکه را می داد و غر می زد که: عجب گیری افتادیم، بابا ما به کی بگیم ما سید نیستیم ...؟😫
😂😂
یــــاد بــــاد آݩ روزگــــاراݩ💔
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#طنز_جبهه😂
اگر بدی دیده اند حقشان بوده😂😂
شب عملیات موقع حلالیت طلبیدن، یکی از فرماندهان آمده بود وداع کند. خیلی جدی به بچه ها می گفت😜
: «خوب، برادرا! اگر در این مدت از ما بدی دیده اند (بعد از مکثی) حقشان بوده و اگر خوبی دیده اند، حتماً اشتباهی رخ داده است.»😁😁😂
بعضی ها هم می گفتند:
«اگر ما را ندیدید عینک بزنید.»😂😂😂
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#طنز_جبهه😁
الاغ باوفا
توی منطقه برای جابه جایی آذوقه و مهمات یک الاغ داده بودند که هرازچند گاهی با بچه ها سواری هم می کردیم .یک روز الاغ گیج شده بود و رفته بود طرف خط دشمن ،با دوربین که نگاه کردیم دیدیم عراقی ها هم دارند حسابی از الاغ بیچاره کار می کشند چند روز بعد دیدیم الاغ با وفا با کلی آذوقه از طرف دشمن پیش خودمان برگشت.
راوی: رزمنده عباس رحیمی
❤️🌿 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#طنز_جبهه😂🖐
🎤رزمنده ای تعریف میکرد،میگفت:
تو یکی از عملیات ها بهـمون گفته بودن موقع بمبـارون بخوابین زمین و هر آیه ای که بلدین بلند بخونین...
منم که چیزی بلد نبودم🤷♂،از تـرس داد میزدم؛ النظـافة من الایمان!😂😅
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
··|🗣😂|··
#طنز_جبهه 😁
اسیرشدهبودیم
قرار شد بچهها براخانوادههاشوننامه بنویسن
بین اسرا چندتابیسواد وکمسوادهم بودند کهنمیتونستن نامهبنویسن
اونروزا چند تا کتاببرامونآوردهبودن ڪه
نهج البلاغههم لابهلاشونبود📚|
.
یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت:
مننمیتونمنامهبنویسم🙁
از نهج البلاغهیکی از نامه هایکوتاه امیرالمومنین﴿؏﴾رو نوشتمرویاینکاغذ
میخوامبفرستمشبرا بابام☺️
.
نامهرو گرفتم وخوندم
از خنده روده بُر شدم😂
بندهخدا
نامهیامیرالمومنین﴿؏﴾به معاویهرو برداشتهوبرایباباشنوشتهبود😂
| @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
··|🗣😂|··
#طنز_جبهه 😁
شب عملیات بود .
حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:
ببین تیربارچی چه ذکری میگه 🤨که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده . 😟✌️🏻
نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :
دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ پلنگ صورتی!) 😂😂😂
معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه شادمانه مرگ رو به بازی گرفته 😎✌️🏻
#پاسدار_انقلاب
🌷 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃🌸
#طنز_جبهه
خیلی باحاله حتما بخونید😂😂
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای #بازدید 👀 از جبهه.
0⃣3⃣ نفری بودند.
#شب که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!😜
مثلاً میگفتند:
#آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
#عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!😏
تو که بیدار شدی، #حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم!😉
👨👨👦👦بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه #قرارگاه تشییعش کنند!
فوری #پارچه سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و #قول گرفتیم که تحت ⬇️ هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش 🚿بچهها و راه افتادیم🚶.
#گریه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
#نامرد! 😩
چرا تنها رفتی؟ 😱
یکی میگفت:
تو قرار نبود #شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگه چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی #عربده میکشید! 😫
یکی #غش میکرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه➕ میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و #شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبهها!
#جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا📿 که فکر میکردند قضیه جدیه،
رفتند #وضو گرفتند و نشستند به #قرآن 📖خواندن بالای سر #میت!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک #نیشگون محکم بگیر!😜😂
رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
این قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان #جیغی کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب #تنبیه 👊 سختی شدیم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#طنز_جبهه 😂
بار اولم بود که مجروح میشدم و زیاد بیتابی میکردم یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره؟»تو که چیزیت نشده بابا!
تو الان باید به بچههای دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه میکنی؟! تو فقط یک پایت قطع شده! ببین بغل دستی است سر نداره هیچی هم نمیگه،😳 این را که گفت بیاختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود!
بعد توی همان حال که درد مجال نفسکشیدن هم نمیداد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقههایی هستند این امدادگرا.😂
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹