.
🏴 #مـولای_مظلـومم
🌷روایتِ ضربتخوردن امیرالمؤمنین علی(ع).
✍ بخش اول.
🏴🏴🏴
⚡️⚡️« عبدالرّحمن ابن مُلجم مُرادی، از گروه خوارج و یکی از سه نفری بود كه در مكۂ معظمه با هم پیمان بسته و هم قسم شدند تا سه شخصیت مؤثر در آن زمانِ جامعه، یعنی #امام_علی(ع)، "معاویة ابن ابی سفیان" و "عمرو ابن عاص" را در یك شب ترور كرده آن ها را به قتل برسانند.
🔸هر كدام به سوی شهرهای محل مأموریت خویش رهسپار شدند. عبدالرحمن ابن مُلجم به سوی كوفه رفت و در 20شعبان سال40 هجری وارد این شهر شد.
♨️ وی به همراهی "شَبیب ابن بَجره اشجعی" كه از همفكرانش بود (هر دوی آن ها از سوی "قُطام بنت عَلقمه" تحریك و به کارِ خود تشویق شده بودند)، در سحرگاه نوزدهم ماه مبارك #رمضان در مسجد اعظمِ كوفه كمین كرده و منتظر ورودِ #علی_ابن_ابیطالب(ع) شدند.»⚡️⚡️
✅ ادامه دارد...
---------------------
📚 بحارالانوار، ج42 ص287
📚 مُنتهی الآمال، ج1 ص187
📚 مَناقب، ص388
🏴🏴🏴🏴
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
. 🏴 #مـولای_مظلـومم 🌷روایتِ ضربتخوردن امیرالمؤمنین علی(ع). ✍ بخش اول. 🏴🏴🏴 ⚡️⚡️« عبدالرّحمن ابن مُل
.
🏴 #مـولای_مظلـومم
🌷روایتِ ضربتخوردن امیرالمؤمنین علی(ع).
✍ بخش دوم.
🏴🏴🏴
⚡️⚡️« همچنین قُطام، شخصی به نام "وَردان ابن مجالِد" را كه از افراد طایفهاش بود، به یاریِ آن دو نفر فرستاد.
♨️ "اَشعث ابن قیس كِندی" كه از ناراضیانِ سپاه #امام_علی(ع) و از منافقان واقعیِ آن دوران بود، آنها را راهنمایی و پشتیبانیِ روحی مینمود.
💠 #حضرت_علی(ع) در شب نوزدهمِ ماه مبارك رمضان، مهمانِ دخترش "اُم كلثوم" بود. آن شب، امام حالتِ عجیبی داشت و دخترش را به شگفتی آورد.
💐🔸روایت شده كه ایشان در آن شب بیدار بود و بسیار از اتاق بیرون میرفت. به آسمان نظر میکرد و میفرمود: « به خدا سوگند، هرگز دروغ نمیگویم و هرگز به من دروغ گفته نشده است. این است آن شبی كه به من وعدۂ #شهادت دادند.»⚡️⚡️
✅ ادامه دارد...
---------------------
📚 بحارالانوار، ج42 ص287
📚 مُنتهی الآمال، ج1 ص187
📚 مَناقب، ص388
🏴🏴🏴🏴🏴
✨﷽✨
✳ شعور پرنده ها
از یکی از محلات تهران میگذشتم که به حجله شهیدی برخوردم، به دوستان گفتم:
بدون اطلاع قبلی برویم به خانه این شهید. پس از اجازه وارد شدیم،
پدر شهید گفت: شما آقای قرائتی هستی؟
گفتم: بله،
دوید خانمش را صدا زد و گفت:
بیا قصّه را برای حاج آقا تعریف کن!
مادر شهید گفت:
فرزندم به دلیل علاقه اش به کبوتر، تعدادی کبوتر داشت. یک روز گفت:
چرا من کبوترها را در قفس نگه داشته ام، باید آزادشان کنم. او کبوترهای خود را آزاد کرد و پس از چند روز در بسیج ثبت نام کرد و راهی جبهه شد. مدّتی گذشت، روزی یکی از کبوترها وارد خانه ما شد، داخل اتاق شد و کنار قاب عکس پسرم نشست و بالهای خود را به عکس او میمالید. همان ساعت به دل من گذشت که فرزندم شهید شده است، پس از چند روز خبر شهادت او را آوردند و بعد از پرس وجو معلوم شد که در همان روز و همان ساعت، پسرم به شهادت رسیده است.
📚 خاطرات حجت الاسلام استاد محسن قرائتی
خسروی:
🌹
نیایش صبحگاهی🌺🍃
🌸خدای مهربانم .!
در این روزگار غریب تنها تو را دارم
پروردگارا!
درهای لطف تو باز است
زیر باران رحمت ماه رمضانت
دست هایم را به آسمان
بلند میکنم
تا میوه های اجابت بچینم
و می دانم دست هایم خالی بر نخواهند
گشت ....
به یاد تو قدم در رویاهایم می گذارم
و در آغاز صبح دگرم
فقط به تو می اندیشم
و تنها تو را میخوانم
خدایا بهترین ها را برایمان مقدر بفرما
🌸آمین یا ذَالجَلالِ والاِکرام
🌸ای صاحب جلال و بزرگواری