کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
❥✺﷽ ✺❥ اقدام جالب در رژه نیروهای مسلح قزوین در واکنش به حذف عبارت شهید از خیابانها توسط غربزده ها
پاکن های زمان هرچه توان داشته اند
در پی حذف تو بودند و گمان داشته اند
که اگر واژه ی ایثار و شهادت برود
رسم زیبای تو را نیز نهان داشته اند
کی توانسته بشر نام تو را حذف کند
کل تاریخ مدام از تو بیان داشته اند
می رسد لحظه ی موعود که آنجا شهدا
وارثانند در این خاک و نشان داشته اند
سِرّ این عشق حسین است وحسین است وحسین
از ازل سید و مولای زمان داشته اند
مگر از کوچه بگیرید فقط نامش را
شهدا کوچه به کوچه جَرَیان داشته اند
#نگارالسادات_حسینی
✖️دو رفتار متفاوت از #رهبری در یک موضوع👇
1️⃣🔻رفتار اول:
مقام معظم رهبری در قضیه برجام بصورت غیرمستقیم مخالفتشون رو مکرر ابراز میکردن، مثلا عباراتی مثل آمریکا بدعهد است و نظیر اون رو به کار میبردن. یا مثلا شرط و شروطی 9بندی برای تیم مذاکره کننده قرار دادند که با این شروط مذاکره کنید. بعنوان مثال گام به گام جلو برید، تعهد در برابر تعهد، امتیاز دربرابر امتیاز. یکدفعه خواستههای طرف مقابل رو برآورده نکنید، تحریمها باید یکجا لغو بشه و....
با این وجود رهبری هیچوقت بطور مستقیم مخالفتشون رو ابراز نکردن. اجازه دادن مذاکره انجام بشه. دلیل اصلی عدم مخالفت مستقیم ایشون این بود که دولت همه مشکلات رو به مذاکره گره زده بود و به مردم قول داده بود که با مذاکره همه مشکلات حل میشه. اونجا اگه رهبری مخالفت میکرد، چه اتفاقی میفتاد؟ بعدش میگفتن مردم ببینید ما میخواستیم مشکلاتتونو حل کنیم، رهبر اجازه نداد. هر اعتراضی دارید به رهبر بکنید.
رهبر با اینکه میدونست چیزی از مذاکره گیرمون نمیاد اجازه داد مذاکره انجام بشه. البته توصيههای لازم رو انجام دادن که خیلی به توصیهها عمل نشد. از کجا میدونست؟ از تجربهی عملکرد آمریکا چه قبل و چه بعد از انقلاب. همچنین از سابقهی چند هزار سالهی رفتار طاغوتها در طول تاریخ.
بعضیا هم میگن، برجام تصمیم نظام بود، نه فقط تصمیم دولت. با توضیحاتی که گذشت باید گفت، بله تصمیم نظام بود، اما ملاحظاتی هم درنظر گرفته شده بود که ایران متضرر نشه که متاسفانه عملی نشد. اتفاقا این یک نکته مثبت هستش که، نظام بعنوان یک کلِ واحد تصمیم میگیره که دولت روهم شامل میشه. بصورت دیکتاتوری و توسط یک نفر اداره نمیشه. خلاصه، مذاکره انجام شد و نتیجهاش رو دیدیم، کلی امتیاز دادیم، خط قرمزها رعایت نشد، آمریکا هم از برجام خارج شد تا رسید به اینجا
2️⃣🔻 رفتار دوم
چند روز قبل رهبری در درس خارجشون گفتن که ایران با آمریکا در هیچ سطحی، هیچ مذاکرهای نخواهد کرد. الان چه فرقی میکنه با برجام؟
ما الان تجربه شکست بزرگ برجام رو داريم، کارشناسان و خواص جامعه اصلا نباید بگذارن که رهبر بیاد بگه ما مذاکره نمیکنیم. باید انقدر تحلیل دراین زمینه بیرون میومد که کسی به مذاکره فکر نکنه. ولی چون هنوز زمزمههایی از مذاکره وجود داره، و هنوز هستن کسانی که امید به مذاکره دارن، رهبری خودش دست به کار میشه و میگه مذاکره بیمذاکره.
آیا اون بهونهگیری های قبلی که مشکلات داشت حل میشد رهبر اجازه نداد الان نیست؟ چرا هست و درآینده این حرفها رو خواهیم شنید که داشت مشکلات حل میشدا، نذاشتن مذاکره کنیم. یا خود غربیها میگن امتیازات آماده بود، نیومدید و این حرفا. ولی امروز انقدر خطر مذاکره بالاست که رهبری بین بد و بدتر، بد رو انتخاب میکنه و از خودش هزینه میکنه و میاد وسط و صراحتا میگه نباید مذاکره بشه. مصلحت کشور تو آینه. دیگه وقت آزمون و خطا نیست
آمریکا بعد از اینکه ایران، تاسیسات هستهایش رو برچید، همه تعهداتش رو انجام داد، از برجام خارج شد. برجام رو پاره کرد. تحریمها رو افزایش داد، فشار رو حداکثری کرد، هرکاری تونست انجام داد علیه ایران، حالا میگه دوباره بیا پای میز مذاکره.
❗️اگه بریم پای میز مذاکره چه معنی میده؟
این معنی رو میده که، ای آمریکا فشارها روی ما تاثیر گذاشت، بیا ببینم چی میگی تا به حرفت گوش بدم و خواستههات رو برآورده کنم. بعدا هم اگه دوباره اگه خواستی به حرفت گوش بدم، همین کارو بکن، راهش اینه، فشار بیار. هرکاری هم بکنی ماهستیم درخدمتت، بدعهدی بکنی، بیجهت از مذاکره خارج بشی، فشار بیاری، بزنی، بکشی و....
❗️حالا ترامپ چی میخواد؟
سه تا چیز میخواد که کاری به دوتای اولش نداریم
مورد سوم میگه منطقه
میگیم منطقه یعنی چی؟ میگه منطقه
میگیم خب یعنی چی؟ میگه بیاید پای میز مذاکره تا بگم چی منظورمه.
خب معلومه چی میخواد بگه.
مرزهای ایران هیچگاه در طول تاریخ به وسعت امروز نبوده، حتی در زمان ساسانیان. از یمن گرفته، تا عراق و سوریه ولبنان و فلسطین. از جنوبی ترین استانمون، یعنی یمن داریم عربستان، سومین نیروی ثروتمند نظامی دنیا رو میزنیم، از شمالی ترین استانمون یعنی لبنان، در مرزهای فلسطین اشغالی، داریم اسرائيل رو میزنیم. اصلا ایران در داخل مرزهای رسمی خودش از لحاظ امنیتی و نظامی مشکلی نداره
خب معلومه آمریکا برای چی دنبال مذاکره منطقهای هست. دو پادشاه در اقلیمی نگنجند
✍️ #حسین_دارابی
#پست_ویژه
#ذخیره_آخرت
❤️ خیلی قشنگه ❤️
👈 كارت بانكیم رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه؛ ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد:
😳«موجودى كافى نمیباشد!».
😔 امكان نداشت! خودم ميدونستم که اقلاً سه برابر مبلغى كه خريد كردم، توی كارتم پول دارم.
👈 با بيحوصلگى از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام آمد:
😳 «رمز نامعتبر است».
😖 اين بار فروشنده با بيحوصلگى گفت:
🔺 آقا لطفاً نقداً پرداخت كنيد؛ پول نقد همراهتون هست؟
🔺 فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين، كلاً سوخته.
👌 در راه برگشت به خانه، مرتب اين جملۀ فروشنده در سرم صدا میكرد:
پول نقد همراهتون هست؟
🕋 خدايا! ما کارهای بسیاری در كارت اعمالمان داريم كه به اميد آنها هستيم؛
مثلاً عبادتها، دستگيرىها و انفاقهايى كه کردیم و... .
😭 نكند در روز حساب و كتاب بگويند «موجودى كافى نيست» و ما متعجبانه بگوييم: «مگر میشود؟!».
💠 اينهمه اعمالى كه فكر میكرديم نيک هستند و انجام داديم، چى شد؟!
💠 و بگويند اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت...
👈 كنار بخل، كنار حسد، كنار ريا، كنار بىاعتمادى به خدا، كنار دنيادوستى و... .
😭😭 نكند دستمان خالى باشد!
🔹حاج حسین یکتا:
بچه ها بیاید یه کاری کنیم که امام زمان برنامه هاشو روی ما پیاده کنه؛ ما اون مأموریت خاص آقا رو انجام بدیم!
این یه رابطه خصوصی با امام زمان میخواد...این یه نصفه شب گریه کردن های خاص میخواد...
شبتون شهدایی 🌹
التماس دعای فرج و شهادت 😔🙏
بسم رب الشهدا🕊
دل ڪه هوایی شود، پرواز است ڪه آسمانیت می ڪند
و اگر بال خونیـن داشته باشی
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا می گیرد
دلها را راهی ڪربلای جبهه ها می کنیم و دست بر سینه، به زیارت "شهــــــداء" می رویم...
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
💐اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...💐
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
#دل_گویه 🕊
شهادت یعنی:
به خود آمدن❤️....همین است مرز میان شهید و ما
بیدار شدند🍃....و بهای شهادت دادند و رفتند..
و حال ماییم که مدت هاست خواب دنیا مارا برده است😭
#دلت_دریاب
🌴🌴🌴🌴
🌷🌷@
Fadaeian_Haftegi_980212_3.mp3
20.84M
واقعااا گوشش کنید تا #آخر
ان شاءالله #اربعین جز #جاماندگان_ نباشیم
#التماس_دعای_فراوان
فوق العاده زیبا هست👌👌👌👌👌
مقام معظم رهبری:
این راهپیمایی اربعین است که حقیقتاً یک حادثهی بینظیری است؛ ما نه فقط در دوران خودمان در دنیا، بلکه در تاریخ هم سراغ نداریم یک چنین اجتماعی، یک چنین حرکتی را هر سال، و هر سال گرمتر از سال قبل اتّفاق بیفتد؛ بینظیر است. این حرکت حسینی در گسترش معرفت به امام حسین (علیه السّلام) نقش دارد. #اربعین با این حرکتی که عمدتاً بین نجف و کربلا در راهپیمایی هر سال به وجود میآید بینالمللی شد؛ چشمهای مردم دنیا به این حرکت دوخته شد؛ امام حسین (علیهالسّلام) و معرفت حسینی به برکت این حرکت عظیم مردمی بینالمللی شد، جهانی شد. ۱۳۹۸/۰۶/۲۷
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم ا...
بسم رب الشهداچند وقتی بود شنیده بودم شهیدی به نام علیرضا کریمی مشکل سفر کربلای بسیاری را حل کرده! اصلاً با همه در آنجا وعده کردهخیلی دلم میخواست برم کنار قبر مطهرش اما هرچه قدر گشتم قبر مطهرش را پیدا نکردم تا آخر در شب جمعه قبر مطهرش را در گلستان شهدای اصفهان پبدا کردم جاتون خالیه خیلی صفا داد[/b].
شهید : علیرضا کریمی
فرزند : باقر
تولد : 22 شهریور 1345 مقارن با ماه مبارک رمضان
محل تولد : سیچان - اصفهان
شهادت : 22 فروردین 1362 – در سن 16 سالگی
محل شهادت : شمال فکه
از کودکی نذر حضرت اباالفضل (ع) بود . ارادت قلبی به ایشان داشت . در جبهه هم مسئول دسته گروهان اباالفضل از لشگر امام حسین (ع) بود .علیرضا 16 سال بیشتر نداشت . آدرس مزار این شهید:انتهای گلزار شهدای اصفهاننرسیده به مزار فاضل هندی ................................................................................
راوی: خانواده شهید علیرضا کریمی
آمدم خانه. مادرم خیلی هیجان زده بود. با رنگ پریده گفت:علیرضا برگشته! پسرم بعد شانزده سال برگشته. کمی مادر را نگاه کردم. گفتم:آخه مادر چرا نمی خوای قبول کنی، پسرت شهید شده. جنازه اش هم توی فکه مانده.
گفت: به خدا چند دقیقه پیش اومد. دست من را بوسید و گفت: خسته ام. بعد رفت توی اتاق و خوابید.
ظهر همان روز اخبار اعلام کرد: فردا بعد از نماز جمعه سه هزار شهید از تهران تشییع خواهند شد. خبر بعدی این بود که اولین کاروان زائران ایرانی امروز به طور رسمی وارد کربلا شد!
یکباره رنگم پرید. حالا علت حضور علیرضا و صحبتهای مادر را فهمیده بودم. علی گفته بود: من برمی گردم. اما زمانی که راه کربلا باز شد! حالا هم که راه کربلا به طور رسمی باز شده!!
با بنیاد شهید تماس گرفتیم. کاملاً صحیح بود. علیرضا کریمی اعزامی از اصفهان یکی از شهدا بود.چند روزی تا محرم باقی مانده بود. ما هم صبر کردیم تا پیکر علیرضا بیاید بعد مراسم بگیریم. اما خبری نشد!!به سپاه و بنیاد شهید و... مراجعه کردم. گفتند: شاید تشابه اسمی بوده. خلاصه هر کسی چیزی گفت. ما هم ناامید شدیم. اما چند روز بعد پیکر علیرضا بازگشت! گفتند: به طور اشتباه جنازه او به استان دیگری منتقل شده بود.
البته من این حرف را قبول نداشتم! این مسئله عادی نبود. پیکر علیرضا درست شب تاسوعا به اصفهان آمد. شب اباالفضل(علیه السّلام). همان شب او را به مسجد آوردند.
این عاشق آقا اباالفضل(علیه السّلام) در شب تاسوعا تشییع شد. صبح روز بعد هم با مراسم باشکوهی پیکر او را به خاک سپردیم.
یکی از بچه های تفحص آمده بود خانه ما. می گفت: این شهید به خواب علیرضا غلامی مسئول گروه ما آمده بود. گفته بود: وقت آن رسیده که من برگردم!! بعد هم محل حضور خودش را گفته بود!
علیرضا تاکنون مشکل سفر کربلای بسیاری را حل کرده! اصلاً با همه من و شما در آنجا وعده کرده!
در پایان آخرین نامه اش خطاب به همه ما نوشته بود: به امید دیدار در کربلا- برادر شما علیرضا کریمی
منبع: کتاب شهید گمنام
شهید علیرضا کریمی، متولد 22 شهریور سال 1345 مقارن با ایام ماه مبارک رمضان در محله سیچان اصفهان بدنیا آمد. بدلیل بیماری شدیدی که داشت، پزشکان معتقد بودند که زیاد زنده نمی ماند. به طوری که در 4 سالگی کبد وی از بین رفته و دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود. روزی سیدی سبزپوش به مغازه پدرش مراجعه کرده و بی مقدمه می گوید : کار خوبی کردی که علیرضا را نذر آقا اباالفضل (ع) کردی. همین امروز سفره آقا اباالفضل (ع) را پهن کن و به مردم غذا بده، 3 مجلس روضه برای حضرت در حرمش نذر کرده ای که من انجام می دهم. سپس اسکناسی را جهت برکت کاسبی به پدر می دهد. آن روز بچه به طرز معجزه آسایی شفا می یابد به طوری که سال ها بعد قهرمان ورزش های رزمی می شود.
در عملیات محرم در اثر اصابت گلوله خمپاره سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد. فرمانده گردان امیرالمؤمنین (ع) به خاطر شجاعت و مدیریتی که علیرضا از خود نشان داده بود، مسئولیت دسته دوم از گروهان اباالفضل (ع) را به او می دهد. در آخرین دیدار با خانواده اش به مادر می گوید : ما مسافر کربلائیم، راه کربلا که باز شد بر می گردیم. در پایان آخرین نامه ای که فرستاد، نوشته بود به امید دیدار در کربلا.
در عملیات والفجر 1 هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و در جواب فرمانده اش که می خواهد او را به عقب بیاورد می گوید، شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند. علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده و به سختی می خواست خودش را به سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می شود. در اینجا فقط 16 ساله بود. 16 سال بعد درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا کرده و شب تاسوعای حسینی به وطن باز می گردانند. به خواب مسئول گروه تفحص لشکر امام حسین (ع) می آید و محل دفنش را هم می گوید. مردم در مسجد در دسته عزاداری کنار پیکرش تا صبح می مانند. صبح روز تاسوعا همراه با دسته سینه زنی در گلزار شهدای اصفهان او را به خاک می سپارند.
شهیدی که کربلا می دهد/ علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود
این گوشه ای از قصه علیرضای۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است.
ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمیخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند:
این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد
ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هرچه خواهی کن
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام علیرضا کریمی
اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!
در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد!!
این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا میخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود. همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم.
با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین علیه السلام بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم:
گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و….
با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا بحق امام حسین ع ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد.
روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!!
نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین!
گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم.
از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری.
هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و…
سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیبتر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم.
در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود.
پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا برادر شما
علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.
«مسافر کربلا» روایت شکفتگی و اندیشمندی جوان هفده سالهای که در تاریخ 22 فروردین 62 در شمال فکه به شهادت میرسد. برشی از این کتاب نود و شش صفحهای که به آلبوم عکس شهید علیرضا نیز آذین است را با هم میخوانیم تا با ابعاد شخصیتی و سلوک این سرخاندیش عاشق آشنا شویم؛ «آن شب علی خیلی زحمت کشید، خیلی خسته شده بود. وقتی هم که مجلس عقد (خواهرش) تمام شد، پیشنهاد کرد که دعای توسل بخوانیم که خیلیها خوششان نیامد، بعد خودش تنهایی رفت توی اتاق و مشغول دعا شد. نیمههای شب که بیدار شدم، مشغول نماز شب بود. صورتش خیس از اشک بود، بعد هم با حالت عجیبی مشغول خواندن نماز صبح شد. انگار پروردگار در مقابلش ایستاده و با او صحبت میکند. آنقدر عاشقانه نماز میخواند که مرا هم تحت تأثیر قرار داده بود. بعد از نماز دیدم صورتش خیلی سرخ شده، جلو آمدم و دستم را روی پیشانیاش گذاشتم. دیدم تب شدیدی داره، شاید برای اولینبار بود که بعد از دوازده سال میدیدم پسرم مریض شده. گفتم: مادر چی شده؟ چیزی برات بیارم؟ گفت: هیچی نیست، به خاطر خستگیه، یه کم بخوابم خوب میشه و بعد رفت و خوابید. دو ساعت بعد از خواب بیدار شدم و دیدم علی خوابه، ولی هنوز تب داره، رفتم تو آشپزخانه که براش دارو بیارم. وقتی برگشتم با تعجب دیدم که بلند شده و مشغول پوشیدن لباس است، با تعجب گفتم: کجا مادر؟ تو حالت خوب نیست! با چهرهای خوشحال و خندان گفت: خوب خوبم. باید برم، بچهها تو جبهه منتظرند. گفتم: یعنی چی؟ من نمیذارم با این مریضی راه بیفتی و بری. خیره شد تو صورتم و با صدایی آهسته گفت: کدوم مریضی؟ الان تو خواب امام خمینی رو دیدم که اومدند بالای سرم، دستشون رو کشیدند رو صورتم و گفتند پاشو، حرکت کن!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 رجزخوانی و روحیه بالا رزمنده فاطمیون در حین بخیه خوردن
🔸در این فیلم، رزمنده با وجود بستری بودن روی تخت بیمارستان و درد شدید، در لحظه بخیه پای آسیبدیدهاش روحیه بسیار بالایی از خود نشان میدهد و شروع به رجزخوانی میکند.
🔸او ضمن در دستگرفتن دستنوشتههای شعرگونهاش، میخواند:
🔸«مثل کوه پشت علی ایستادهایم/از ما بترس شیعه سرسخت حیدریم/ جان برکفان جبهه فتوای رهبریم»