#خاطرات_شـهید
💠نذر صلوات ؛ شوق زیارت
🔷 ۲۷ اسفند قبل از ظهر مجتبی به من زنگ زد و گفت: "امروز یک سری از بچه ها اعزام میشوند دعا کن من هم جزء شان باشم." من گفتم: نذر صلوات برای حضرت زینب (علیها السلام) کردم به قول خودت هرچه خیر است پیش میآید. نماز عصر که تمام شد تسبیح را برداشتم و شروع کردم به صلوات .
🔶چند دقیقه بعد دوباره مجتبی با من تماس گرفت و گفت: "کارم درست شد و بچههای گروه اول اعزام میشوند." این آخرین باری است که تماس می گیرم. از این به بعد هر وقت توانستم زنگ می زنم. بعد از نیم ساعت صحبت موبایل را خاموش کرد. ساعت ۹ و نیم شب با شماره ناشناس دوباره زنگ زد و گفت:
🔷"این شماره همکارم است. هنوز نرفتیم چند تا عکس با واتساپ می فرستم." من و بچه ها این بار بیشتر از ماموریت های قبلی جای خالی مجتبی را احساس می کردیم و دل توی دلمان نبود. آن شب بدون او خیلی سخت خوابمان برد.
🔶صبح به همسر یکی از همکاران مجتبی زنگ زدم و درباره اعزامش پرسیدم. هنوز تهران بودند ساعت ۶ عصر مجتبی زنگ زد خداحافظی کرد و گفت: "الان دیگه داریم اعزام می شویم." امیر نعمتی دوباره اصرار کرده بود که مجتبی به سوریه نرود، ولی مجتبی #نپذیرفته بود.
#شهید_مجتبی_ذوالفقارنسب🌷
#سالروز_ولادت
#اُردیبهشتی
گویا خدا هم میدانست که تو از همان اول #بهشتی هستی🌸🍃 پروردگارم از همان اول تورا فرشته ی بهشتی آفرید🕊 فرشته ای که زمین برای وسعتِ قلبِ بزرگ و پاکش💖 کوچک بود ...
فرشته ای که در #اوج_جوانی سبک بالانه پر کشید🕊
⇜از ماه تولدت🎊 پیداست که تو از همان اول هم زمینی نبودی و از اهل #بهشت بودی
⇜از نامَت که #ابراهیم است پیداست که آتَشه افتاده بر زندگیِ گمراهان را گلستان🌺 خواهی کرد
⇜از نامِ خانوادگی ات پیداست که هادیِ #هدایت_کننده بودیو همواره هستی👌
⇜از چشمانت😍 پیداست که آنها کارِ یک خلقتِ معمولی نیستند، چشمانِ گیرا و هدایت گر نصیبِ هرکَس نمیشود، همان #چشمها که معادله ی هر گناهی را بر هم میزنند
⚜الحُب أنْ أحبكِ ألف مرّة
وفى كُلّ مرّة أشعرُ أنى أُحبكِ للمرّة الأولى
❣عشق آن است كه
هزار بار #دوستت داشته باشم
و هربار حس كنم اولين بارى است
كه دوستت دارم😍 هرروز بیش تر از دیروز و کمتر از فردا #دوستت_دارم
تولدت مبارک اُردیبـهشـتی جان♥️
#شهید_ابراهیم_هادی
#سالروز_ولادت🌷