eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
294 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹خاطره ای از زبان همکار شهید احمدی روشن: 🔮هفته ای چهار پنج بار بین #نطنز و کاشان و تهران می رفت و می آمد🚖 نه یک ماه و دوماه، نه یک سال و دوسال؛ #هشت_سال کارش همین بود. ساعت چهار صبح🌥 می نشست توی ماشین🚕 و راه می افتاد. 🔮گاهی وقت ها تازه ساعت یازده شب🕚 جلسه اش #شروع می شد. بعد از آن راه می افتاد و می آمد سمت #تهران، هفت صبح🕰 توی تهران جلسه داشت. خستگی نمی شناخت❌ به قول بچه ها لودری کار می کرد. 🔮یک بار حساب کردم، #مصطفی شاید این مدت بیشتر از پانصدهزار کیلومتر🎰 رفته و آمده؛ #ده_برابر دور کره‌ی🌍 زمین. 🔮این که #ایران توانسته است در جمع ۱۰ کشور برتر جهان🗺 در انرژی #هسته‌ای برسد مدیون رشادت‌های #احمد_ روشن ها است🌷 #شهیداحمدی روشن 🌹صلوات
💐 💐 وقتی پدر شهید آدرس منزلش را برای ازدواج با دخترش را می‌دهد. 💐 💐 ◀️ ۲۳ مهر ماه ۹۶ در برنامه سمت خدا شبکه سوم صدا و سیما حاج آقای قرائتی : من اصلا خواب را تعریف نمی‌کنم و چون این قضیه را تحقیق کردم و همین امروز صبح منزل آن شهید بودم و چون دیگر خواب صادقه هست و مثل بیداری است و چون خودم تحقیق کردم برای شما تعریف می‌کنم ... قضیه از این قرار است که پسر شهیدی برایم تعریف کرد که چند جا خواستگاری رفتم و جور نشد ... و در آخرخواستگاری دختری رفتم و خوشم آمد ، ولی دختر در صحبت خواستگاری به من گفت : "چون پدرت شهید شده من جواب رد می‌دهم من دوست دارم پدر شوهر داشته باشم." پسر شهید گفت: من با ناراحتی به خانه برگشتم و قاب عکس پدرم را برداشتم و با ناراحتی گفتم : "آخه چرا جنگ رفتی که من و ۵ - ۶ بچه یتیم شویم و اینقدر اذیت شویم و الان این حرفها را بشنویم !!! " پسر شهید گفت : بعد مدت کمی یهویی خوابم گرفت در حالی که من هیچوقت در آن زمان نمی‌خوابیدم ...!!! در خواب پدرم آمد و به حالت توبیخ گفت : "من که از خودم جنگ نرفتم ، من با فتوی امام خمینی برای دفاع از مملکت به جنگ رفتم ، چرا می گویی چرا جنگ رفتی !!؟" ناگهان دیدم.......... . . . . 🌹
🌷به نام خدا وباسلام🌷 🌷نتایج ایمان وعمل صالح 🌷۱.محبوبیت.. ...........۹۶مریم 🌷۲.روزیِ بی حساب دربهشت.۴۰ غافر 🌷۳.غم وترس ندارند...۲۷۷بقره 🌷۴.حیات طیبه، حال قناعت.۹۷نحل 🌷۵.پاداش معادل بهترین عمل.۹۷نحل 🌷۶.رسیدن به فوز عظیم..۹ تغابن 🌷۷.پاداش تمام نشدنی...۶ تین اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم #نکته_ناب
#سلام_شهید خدای را سپاس؛ که عمرمان در عصری گُنجید، که معنای #هنر را با تو فهمیدیم؛ و #زیبائی را از دریچه نگاه تو دیدیم، آنگاه که گفتی: «زندگی زیباست، اما #شهادت از آن زیباتر» و اگر #هنر ، دمیدن روح #تعهد در کالبد انسان است، چند #هنرمند چون تو، صاحب دَمِ مسیحایی شدند؟ 🌷رزق #روز_سیزدهم «رمضان‌المبارک»، در محضر متعهدترین هنرمند دوران #شهید_آقا_سید_مرتضی_آوینی
⚠️ تلنگــــــر 🔴 ! 💢 می‌دانی حکایت من چیست⁉️ حکایت من آن گمشده‌ای است که می‌دود در بیابان دنیـــا می‌گردد دنبال نشانی از شهادت .... °•⇜میدانی دردم را؟ °•⇜میفهمی اشکم را؟ °•⇜میبینی قلبمـ💔 را؟ °•⇜من اینم😭 💢 میدانی که شهید_نشوی آخرش میمیری ... تمـــــام ️ یک کاغذ، پایان من و توست که رویش با خط تایپی می‌نویسند ✍ فوت_شد! 💢 میدانی؟ ✧سخت است ✧درد است ✧بغض است 💢 آخر این قصه این طور تمام شود بگویند: مُــــرد. ️ خیلی سنگین است، مُرد...مُرد؟ مرد و تمام_شد؟ 💢 یعنی آخر نشد، شهادت قسمتش 👈 یعنی دیدار.. ✓ابراهیم هادی و ✓حاج همت و ✓حاج مهدی ...و ✓محمدرضا دهقان و ✓ محسن حججی را به گور ببرد اصلا انصاف نیست ها😭 ⭕️ ما مدعیان صف اول بودیم ⭕️ از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 💢 بیا برویم، آخر صف شاید به ما بی_لیاقت‌ها هم رسید دلشکسته‌ها💔 مرگ را نمی‌پذیرند طاقت ندارند بگویند، آخر این قصه بامرگ ختم یافت. خداوندا... به حرمت شهدایت، آخر قصه‌ی ما را شهادت قرار بده. اللهــــم‌ارزقنــــاشهــــادتـــــ💔🕊
💠 خاطره ای از شهید محمد بروجردی ▫️در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه هفت از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت:" این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره". فرمانده گفت:" خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری". یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد. در کمال تعجب دیدم شهید بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت:" دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه". بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت:"ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است.می گم سه روز برات مرخصی بنویسند". سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی را از دستش گرفت و گفت:"برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟برای من؟نمی خواد. من لیاقتش را ندارم". بعد هم با گریه بیرون رفت.بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شده؛یازده ماه بعد هم به شهادت رسید.آخرش هم به مرخصی نرفت.
✨﷽✨ ✅داستان زیبا و واقعی از علامه جعفری در دانمارک ✍علامه محمدتقی جعفری می‌گفتند: عده‌ای از جامعه‌شناسان دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا در باره‌ی موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ معیار ارزش انسان‌ها چیست. هر کدام از جامعه‌شناسان، صحبت‌هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه کردند. بعد، وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چه‌قدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد. کسی که عشق‌اش یک آپارتمان دوطبقه است، در واقع، ارزش‌اش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشق‌اش ماشین‌اش است، ارزش‌اش به همان میزان است. اما کسی که ‌عشق‌اش خدای متعال است ارزش‌اش به اندازه‌ ی خداست. علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه‌شناسان صحبت‌های مرا شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آن‌ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی (ع) است. آن حضرت در نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ أمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازه‌ی چیزی است که دوست می‌دارد». وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانه‌ی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (ع) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌