eitaa logo
کانال رسمی محسن ریاضی
3.1هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
9.3هزار ویدیو
91 فایل
ارتباط با ادمین @Jooyayehaghighat
مشاهده در ایتا
دانلود
3.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اوباما: اگر توافق #برجام نبود، ایران را در صندلی راننده می نشاندیم و فکر می کنم در آن صورت تحریم ها فرو می ریخت و نتیجه ای عاید ما نمی شد! ✅ Sapp.ir/Drsalaa @mohsenriazi
💠 توصیه های حضرت امام رضا علیه السلام برای روزهای پایانی ماه شعبان 🔹 اباصلت هَروى روایت کرده است که در جمعه آخر ماه شعبان به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رفتم. 🔸 حضرت فرمود: که اى اباصلت ! بیشتر ماه شعبان رفت و این جمعه آخر آن است، پس جبران کن کوتاهی‌هایی را که در ایّام گذشته این ماه کردى، در آن چه از این ماه مانده است. 🔸 بر تو باد به انجام آنچه به حال تو مفید است، دعا، استغفار و تلاوت قرآن را افزون کن و به سوى خدا از گناهان خود توبه کن تا وقتی ماه مبارک فرا رسید، خود را براى خدا خالص کرده باشى. 🔸 و امانتى بر گردن خود باقى مگذار مگر آنکه آن را ادا کنی و نیز در دلت کینه هیچ مؤمنى نباشد مگر اینکه آن را از دل بیرون کنى .... 🔸 تقوای الهی را پیشه کن و در پنهان و آشکار امور خود بر خدا توکل کن زیرا هرکه بر خدا توکّل کند خدا او را بس است. 🔹 و بسیار بخوان در بقیّه این ماه این دعا را : « اللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ » ( خدایا اگر در آن قسمت از ماه شعبان که گذشته ما را نیامرزیده‌اى در آن قسمت که از این ماه مانده بیامرزمان ) 🔸 به درستى که حقّ تعالى در این ماه، بنده هاى بسیاری را از آتش جهنّم به حرمت ماه مبارک رمضان آزاد مى گرداند. 💠 @samtekhoda3 @mohsenriazi
كلاس پرورش مذهبي كودكان و نوجوانان باسخنراني: محسن رياضي اگر كودكاني شلوغ و لجوج داريد، امروز را دريابيد زمان: سه شنبه ۹۷/۲/۲۵ ساعت:۱۸:۳۰ مكان: حسينيه ثارالله ع مقابل امامزاده رودبند حضور،براي عموم خواهران و برادران آزاد است و نيازي به ثبت نام، نيست. @mohsenriazi
♦️👆آنقدر صدمه ای که اسلام از یک آخوند فاسد می‌خورد از محمدرضا‌ ‌نمی‌خورد! عمل نکردن به اسلام از معمم باشد بدترست برای‌ ‌اینکه ضررش به اسلام بیشتر از دیگران است امام خمینی @seyednaseri @mohsenriazi
بسم الله الرحمن الرحیم 🔴 مستند داستانی (2) نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی 💠 «قسمت اول»💠 «نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانال جایز نیست.» معمولا بعد از هر ماموریتی، حداقل سه روز مرخصی بهم میدن. حالا جای گفتن نداره اما تا حالا خیلی کم استفاده کردم. ولی ماموریت افغانستان جوری بود که خیلی حساس بود و به خاطر عدم شناخت دقیق اطلاعاتی خودم نسبت به اونجا و اینکه حتی خانمم هم نمیدونست کجا رفتم و میزان دسترسی بسیار محدودی که داشتم و همه کارها روی کول و گردن خودم بود و محتوای خود ماموریت که از نوادر پرونده های برون مرزی ما محسوب میشد، خیلی خسته شده بودم. معمولا وقتی از خستگی حرف میزنم، منظورم اینه که هم فکرم درد میکرد ... هم جسمم دوباره مجروح شده بود ... و هم از نظر روحی نیاز به یه رفرش حسابی داشتم! بخاطر همین با خانوم بچه ها قرار گذاشتیم که یه شب شاهچراغ بریم ... یه شب بریم نماز آیت الله سید علی اصغر دستغیب ... یه شب خدمت آیت الله ایمانی باشیم (که البته به خاطر وخامت حال ایشون، ملاقات نمیدادند) و اینکه شنبه بریم حسینیه سیدالشهدا و یه دل سیر استفاده کنیم. حتی قرار مشهد هم با دو سه تا از رفقا گذاشتیم که بخاطر مدرسه بچه ها مالونده شد و رفت! بگذریم... جلسه سید انجوی نژاد بودیم. بسیار صفا کردیم. جلسه تموم شد و حدودای ساعت 9ونیم بود که واسه خانمم پیامک زدم گفتم بریم! خانمم هم بعد از مدت ها تونسته بود بیاد و استفاده کنه. از بابت این موضوع خیلی خوشحال بودم. چون متاهل ها میدونن که: بدترین تفریح برای یه مرد خانواده دوست اینه که همه با همه کَسِشون باشن و اون با کسی نباشه! سوار ماشین شدیم ... اون شب شام با من بود. پسرم طبق معمول اسم پیتزا آورد و خانمم هم طبق معمول گفت من که معمولا حرفی ندارم و کلا هر چی پسرم بگه! خب وقتی اینجوری میگه که حرفی ندارم و هر چی بقیه بخوان، ینی آره ... ینی پیتزا میخوام ... ینی خوبشم میخوام ... ینی رست بیفش هم میخوام ... ینی سیب زمینی سرخ کرده و سس تند و نوشابه مشکی و یه ظرف سالاد شیرازی هم جفتش باشه وگرنه خودت میدونی! ... همین ... نظر خاصی ندارم ... اصلا کلا هر چی خودت و پسرت خواستین من و دخترم هم یه کوچولو همراهی میکنیم ... رفتیم در مغازه پیتزایی ... سفارش دادم و همونجا قدم میزدم... خانم صندوق داره اینقدر بد نگاه میکرد که یه لحظه فکر کردم شناخته منو! بعدش هم فکر کردم شاید براش آشنا هستم ... آخرش هم گفتم شاید اینم بعله و خیلی به سوژش شبیهم و حالا داره آنالیزم میکنه! فکرم مریضه ... دست خودم نیست ... فکر میکنم همه مثل خودم آره ... دیگه کم کم داشت آماده میشد که دیدم پسرم اومد داخل و گفت: «بابایی مامان میگه چرا گوشیت خاموشه؟ بیا که کارت داره!» یه نگاه به گوشیم انداختم ... بعد از اینکه واسه خانمم پیام داده بودم، خاموش شده بود ... پیتزاها را گرفتیم و رفتیم تو ماشین! خانمم با طعنه گفت: «مثلا خاموش کردی که واست زنگ نزنن؟ میخوای امشبو کلا با هم باشیم و کسی مزاحمت نشه؟ یه وقت دوست جونات نگرانت نشن! یه وقت ندونن ماموریت به کی بدن!» نه خودم ... و نه مرحوم پدرم ... و نه احتمالا پسرم ... هیچکدوممون حریف زبون زنامون نشده و نمیشیم و نخواهیم شد! الان باید چی میگفتم؟ دیدم چه بگم آره و چه بگم نه؟ در هر دوحالتش جالب نیست! بگم آره که دروغ گفتم ... بگم نه که .... گفتم: «وای عجب بوی پیتزایی میاد! چه پیتزایی بزنیم امشب!» ماشین روشن کردم و حرکت کردم ... به خاطر اینکه یه کم فضا تلطیف بشه، شبکه معارف رادیو را زدم ... کلا وقتی خدا نخواد باهام حال کنه، هیچ غلطی نمیتونم بکنم! همون لحظه یه حاج آقای پیرمرد خوش ذوق و خوش صدایی داشت حدیث از پیغمبر میخوند که: هر کس واسه همسرش کم بذاره و بهش بی توجهی کنه و خلاصه اذیتش بکنه و این چیزا ... مورد عنایت فرشته ها و ملائک قرار میگیره و دهنشو آسفالت میکنن و خلاصه هم فیها خالدونش یادآوری میشه! دیدم به سنگ زدم ... دستمو آروم بردم به طرف رادیو که مثلا بزنم شبکه دیگه ... که فقط با یه عکس العمل خانمم مواجه شدم ... عکس العملی که بارها از سکوت مرحوم رفسنجانی و اعتراضات خاموش ملت اوجکه شمالی و یه دقیقه سکوت ملت حاضر در تشییع جنازه پاشایی سهمگین تر و خطرناکتر و بدتر بود ... خانمم یه نفس خییییلی عمیق کشید و به حالت یه آه کشیییییده و معنادار بازدم فرستاد! دیگه فکر نمیکنم لازم باشه ترجمش کنم ... فقط میتونم بگم که مراسم بنده تا سه روز ... صبح و عصر ... برای خواهران بزرگوار و برداران ایمانی برگزار شده ... و ضمنا وسیله ایاب و ذهاب برای عزیزانی که از راه های دور و نزدیک تشریف آرودند مهیا میباشد! روحم شاد و راهم پررهرو باد! 💠 ادامه دارد... @seyednaseri ♦کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour ♦ادمین: @hadadpour @mohsenriazi
◾️روضه ماهانه، به میزبانی 🌷شهید سید مجتبی ابوالقاسمی 🌷 همراه با مناجات شعبانیه 🔉سخنران: محسن ریاضی 🔰 با موضوع: 💠به پیشواز رمضان💠 ⬅️زمان: چهارشنبه 97/2/26 ساعت: 2230 ⬅️مکان: خیابان مطهری بین نظامی و مدرس، ده متری حجت، منزل برادر محمد باقر امین راد @mohsenriazi
بسم الله الرحمن الرحیم 🔴 مستند داستانی کف خیابون(۲) نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی 💠«قسمت دوم»💠 نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانال جایز نیست. خب وقتی بیسیم نداشته باشم، گوشی تلفن همراهم نباید خاموش یا روی سایلنت باشه. این یه اصله که بتونیم 24 ساعت شبانه روز و هفت روز هفته در خدمت باشیم. گوشیم روشن بود که تا ماشینم پارک کردم، یهو سه چهار تا پیام واسم اومد! از بین اون سه چهار تا، یکیش که مال مخابرات بود را چک کردم ... دیدم 3 بار توسط یه شماره ثبت نشده واسم تماس گرفتند! گفتم لابد اگر کارم دارن خودشون زنگ میزنن دیگه! الان واسه کی زنگ بزنم؟ هنوز لباسامو کامل درنیاورده بودیم که گوشیم زنگ خورد ... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ... برداشتم ... عمار بود ... دستمو گذاشتم جلوی دهنم که کسی صدامو نشنوه و آروم بهش گفتم: «کجایی شادوماد؟ مگه کسی که تجدید فراش کرد، میتونه به همین راحتی دل بکنه و بشه شیفت شب؟! پاشو برو دور نامزد بازیت!» گفت: «بیست سال پیش که حال داشتم و درگیر عشق و عاشقی با خدا بیامرز مادر مژگان بودم، حتی شب عقدمون هم بعد از اینکه عاقد عقدمون را خوند، یه کم نشستیم و شام و شیرینی خوردم و بعدش با بچه ها رفتم گشت! دیگه حالا که کرک و پرم ریخته...» با کنایه بهش گفتم: «بعله ... همون لحظه ای که از ماموریت تازه برگشته بودم اداره و گرفتیم تو بغل و ... حالا کاری ندارما ... اما اونجوری که تو منو تو بغلت فشار میدادی و میبوسیدی ... پی بردم که یا امر بر شما مشتبه شده یا که هنوز هم دود از کنده بلند میشه!» عمار با صدای بلند چنان قهقهه ای زد که تا حالا چنین خنده ای ازش نشنیده بودم! گفتم: «جانم! امر؟» گفت: «یه نامه اومده که لطفا فردا صبح ... اول وقت درخدمتتون باشیم!» همینجور که تو اطاق قدم میزدم رفتم به طرف آیینه ... یه نگاه تو آینه کردم ... یهو دیدم خانمم پشت سرمه ... یه حالت (وای به حالت اگه بخوای این یکی دو روز را جایی قول بدی ... دیگه واگذارت میکنم به خدا ... این دیگه چه وضعشه ... انگار آدم قحطه که هی اون دوستت واسه تو زنگ میزنه) خاصی تو چشماش بود ... همینجوری که با عمار حرف میزدم ... خیلی لوس و با لبخند رفتم طرف خانمم ... میخواستم یه کم بهش نزدیکتر بشم و مثلا درستش کنم و ... خلاصه یه خاکی تو سرم بریزم ... که دستشو آورد جلو و اشاره کرد به گوشی و خیلی یواش گفت: «اول تکلیف اونو روشن کن! نه ... میخوام جلوی خودم بهش بگی نمیتونم بیام!» مجرد که بودیم، همیشه فکر میکردیم خوشایند ترین دوراهی عالم که آدم واقعا نمیدونه کدومشو انتخاب کنه و کدوم طرف غش کنه، دوراهی بین الحرمینه! بلا تشبیه ... بلا تشبیه ... وقتی متاهل شدیم، شاخ ترین دوراهی که نمیدونستم کدوم ورش غش کنم، دو راهی کار و استراحت در محضر حضرت بانو بوده و هست! فقط میتونم بگم: خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود ... مکالممون تموم شد ... گوشیمو گذاشتم تو جیبم ... خانمم که زل زده بود تو جفت چشمام، با همون حالتی که نمیدونستم عصبانیته یا چیز دیگه است، روبروم ایستاده بود ... گفتم: «خانمی! ببخشید ... الهی دورت بگردم ... ازم دلخور نباش! شبمون خراب نشه! بچه ها منتظرن بریم پیز بزنیم با نوشابه!» فقط نگام میکرد ... با همون حالت خاصی که فقط نتیجش سردرگمی منه! گفتم: «خانمی! یه چیزی نمیگی؟» هیچی نگفت ... نگاهم به لباش بود ... تکون نمیخورد ... فقط زل زده بود و یه حالت (مردم شوهر دارن ... منم شوهر دارم) خاصی تو نگاهش بود! گفتم: «جان محمد! یه چیزی بگو تا بریم پیش بچه ها! جان من!» فقط لبش آروم تکون خورد و یه جمله گفت و به من پشت کرد و رفت تو حال پیش بچه ها ... فقط گفت: «گوشیتو روی قلبت نذار! ضرر داره ...» و رفت ... همین ... خانومه دیگه ... کلا اینجوریه ... تنها کسیه که قوربونش میشم! حتی اگه دیگه دوسم نداشته باشه ... 💠 ادامه دارد... @seyednaseri کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour @mohsenriazi
به پیشواز رمضان ۲۶ اردیبهشت۹۷.amr
حجم: 2.71M
🔉سخنران: محسن ریاضی با موضوع: 💠به پیشواز رمضان💠 چهارشنبه 97/2/26 @mohsenriazi
🔴 بيانيه شركت توتال عليه ايران 🔹شركت توتال در بيانيه اي كه در توييتر خود منتشر كرد، نوشت: با توجه به تصمیم دونالد ترامپ ،رئیس جمهور آمریکا مبنی بر خروج از برجام و بازگشت تحریم‌ها عليه ايران، این شرکت نمی تواند به فعالیت خود در توسعه فاز 11 پارس جنوبی ادامه دهد و باید تا 4 نوامبر از پروژه خارج شود مگر اینکه آمریکا به این شرکت معافیت دهد. 🔹اين شركت در ادامه نوشته است: تا به حال فقط 40 میلیون یورو روی پروژه توسعه فاز 11 پارس جنوبی خرج کرده و با توجه به فرصتهای جدیدی که برای توتال در ماههای اخیر بدست آمده (قرارداد های تازه با عربستان) خروج از ایران روی رشد شرکت تاثیری ندارد./قانون پ ن : قابل توجه کدخدا پرستانی که بعد از بدعهدی کدخدا میگن حساب اروپا از آمریکا جداست. 💠کانال انصارحزب الله(پلاک) http://eitaa.com/joinchat/419364865C8c60a321c0 @mohsenriazi
🔴 درس مذاکره ♦️هشت سال دنیا در پوشش صدام با جنگید اما در نهایت یک وجب از خاکمان از دست نرفت چون به جای مذاکره، کردیم. ♦️اما هفتاد سال کرد و امروز همچنان اندرخم یک کوچه است. این سرنوشت ملتی است که سکان مدیریت آن به دست غربگرایانی مثل عرفات و محمود عباس و... بیفتد! 💠کانال انصارحزب الله(پلاک) http://eitaa.com/joinchat/419364865C8c60a321c0 @mohsenriazi
بسم الله الرحمن الرحیم 🔴 مستند داستانی کف خیابون(2) نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی 💠«قسمت سوم»💠 نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانال جایز نیست. با اینکه شب قبلش همگی دیر خوابیده بودیم و زن و بچه ها مثل کمبود محبتیا دورم میگشتن، اما وقت اذون صبح از خواب بیدار شدم. اصلا شنیدن صدای اذون ... مخصوصا صدای اذون صبح شیراز که خیلی شفاف و در دل شب و واضح و با یه نسیم خاصی میاد ... از محله و شهر و وطن خودت یه چیز دیگه است ... یه دوش حسابی گرفتم و ... دو رکعت نماز صبح میخوانم قربتا الی الله... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ... بعدشم تسبیح حضرت مادر ... و به رسم معهود، همونجوری رو به قبله ... هفت بار ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ...» ذکرم که تموم شد، رفتم تو آشپزخونه و رادیو معارف روشن کردم ... دلم خیلی خیلی لک زده بود واسه درس اخلاقهایی که از رادیو معارف، کله سحر پخش میکنه ... مخصوصا سبک و صدا و نفس آیت الله مظاهری ... کتری آب پر کردم ... یه کبریت زدم زیرش ... میخواستم یه صبحونه حسابی با هم بخوریم... تا آب جوش بیاد، رفتم تو هال ... پسرم از 4 سالگی عادتش دادیم که تنها بخوابه ... همینجور که داشتم با بوس بیدارش میکردم و میخواستم به بهانه دسشویی بردنش، کم کم عادتش بدم به نماز صبح ... دیدم خانمم هم بیدار شده و داره نمازش میخونه! پسرمو بیدار کردم ... بردمش دسشویی ... بعدش هم یه وضو کوچولو گرفت و ... هنوز آب جوش نیومده بود ... شعلشو کم کرده بودم که زود جوش نیاد ... رفتم پیش خانمم ... داشت ذکر میگفت ... گفتم: «قبول باشه! یه چیزی بپرسم ازت؟» گفت: «نه ... بذار یه چیزی من ازت بپرسم!» گفتم: «جانم؟!» گفت: «تو چرا اینقدر کم میخوابی؟ الان هم رفتی اداره، میره تا شب که برگردی و بشینی پای تلگرامت و .... پس کی میخوابی؟ نگرانتم!» کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour گفتم: «خودمم بعضی وقتا احساس میکنم کم میارم ... از بس سوزش چشم و سرگیجه میگیرم ... اما چه میشه کرد ... کسی که وسط جنگ ... اینم تو تلگرام ... اینم وقتی نه میبینیش و نه ترکشش را همون لحظه حس میکنی، نمیگیری تخت بخوابی!» یه کم نگام کرد ... این ینی باشه ... ینی تو خوبی ... بعدش گفت: « چی میخواستی بگی؟!» گفتم: «آهان! میخواستم بگم ازم دلخور نباش لطفا ... بالاخره هر کسی یه نقطه ضعفایی داره ... خب منم عاشق کارمم ... والا نه اهل برنامه ای بودم و نه چیز خاصی... ببین چه مرد آقایی داری ... نه اهل صیغه است ... نه بیوه است ... نه چیز است ...» با خنده گفت: «نه توروخدا ... حالا بیا و باش ... اگه اهل بیوه و صیغه و چیز بودی که دلم نمیسوخت! میگفتم بهتر... میگفتم هر چی خونه نباشه حال منم بهتره ... اما ... من واقعا برام سخته که اینقدر ما از هم دوریم ... مگه من میخوام چند سال عمر کنم که باید اینقدر مشتاقت باشم و انتظارت بکشم؟ حالا اگه منظور بد برنمیداری، بیا بریم یه گوشه ای زندگیمون بکنیم ... بالاخره از گشنگی نمیمیریم... چیه همش باید منتظر خبرت باشم؟!» گفتم: «بس کن جان من! تو که اوضاع مملکتو میدونی! تو این آشفته بازار، یه نفرم واسه انقلاب، یه نفره ... اول صبح این حرفارا نزن!» گفت: «پس کی بگم محمد! وقتی پیشت هستم، میگی حرف و بحثمون تو رختخواب نیار! وقتی نشستیم، میگی حالا بذار خوش باشیم ...» گفتم: «آخ کِترَم ته گرفت!» و اینو گفتم و پاشدم ... همینجوری که چایی میذاشتم، خانمم هم اومد تو آشپزخونه ... با هم حرف میزدیم ... بهش گفتم: «تو به اندازه ای که میگی باهات حرف دارم، حرف نمیزنی! حالا ممکنه اکثر فشارها بخاطر بچه ها باشه ... و اینکه رسیدگیت به بچه ها حرف نداره و خلاصه خسته میشی ... اما در برخورد با من، به خدا میتونیم به جای این همه گلایه و حرف و کنایه، بریم سراغ حرفای اصلی و کلی گل بگیم و گل بشنویم! غیر از اینه؟» دیگه چیزی نگفت! پنج تا تخم مرغ شکستم و ... با روغن حیوانی ... زدیم قربتا الی الله ... کلا وقتایی که من بساط صبحونه را میچینم، تخم مرغ میزنیم ... کار خودمه ... میگن خوشمزه میپزم! جاتون خالی... وقت خدافظی شد ... راننده اومده بود دم در... داشتم کفشمو میپوشیدم که یهو دیدم خانمم بالای سرم وایساده ... دیدم یه دستش قرآنه ... یه دستش هم دو تا ساندویچ لقمه ... گفت: «بیا آقا پسر ... تو رُشد هستی ... میترسم سوءتغذیه بگیری ... خودت بخوریا ... به کسی نده ... باشه؟» زیر قرآن ردم کرد و .......... من یه لحظه بعله ... اونم آره و ......... پس از اتمام مراسم وداع با این رزمنده گرانمایه، بسم الله گفتم و در خونه را باز کردم ... خدایا به امید تو ... پیش به سوی یه پرونده خطرناک و چاق و چله ... 💠 ادامه دارد... @seyednaseri کانال دلنوشته های یک طلبه: @mohamadrezahadadpour @mohsenriazi
بیانات رهبر انقلاب درباره جنایات اخیر رژیم صهیونیستی اینکه دولت‌های اسلامی باید موضع بگیرند و نمی‌گیرند به خاطر بی‌اعتقادی به قرآن است رهبر انقلاب، عصر امروز در محفل انس با قرآن کریم: امروز بلای دنیای اسلام دوری از قرآن است. نکبت بعضی جوامع اسلامی به‌خاطر دوری از قرآن است. وضع فلسطین را ببینید؛ یک ملتی از خانه‌ی خود دور افتاده؛ کسانی که در خانه باقی مانده‌اند، زیر انواع فشارها باقی مانده‌اند، تعداد زیادی کشته و هزاران نفر مجروح شده‌اند. بعضی‌ها گله می‌کنند که چرا آمریکا موضع نمی‌گیرد؛ آمریکا و بعضی کشورهای غربی شریکند، انتظار دارید این‌ها موضع بگیرند؟ موضع را دولت‌های اسلامی باید بگیرند. موضع را امت اسلامی باید بگیرد. امت اسلامی، دولت اسلامی، حکومت‌های اسلامی، این‌ها باید بِایستند و نمی‌ایستند؛ چرا؟ چون از قرآن دورند، چون به قرآن بی‌اعتقادند. 97/2/27 @Khamenei_ir @mohsenriazi