هدایت شده از بحارالاشعار
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#اربعین_حسینی__ع__مناجات
ذات حق است فقط قدر و بهای حَسنین
راه قربِ به خدا چیست؟ لقای حَسنین
در حسینیه موحد شدنم کامل شد
بنده ام، سجده کنم رو به خدای حسنین
آبرودار شدن، ماحصل نوکری است
هست، عزت همه اش تحت لوای حسنین
فاطمه بی برو برگرد تلافی بکند
هر کسی کارِ کمی کرد برای حسنین
کیمیا می شود از خیرِ مجاور شدنش
گردِ خاکی که نشیند به سرای حسنین
اینکه در سلسله ی سینه زنان، سینه زدیم
بوده تأثیر مناجات و دعای حسنین
ذکر مادر پدرم نام حسین است و حسن
جان مادر پدرم هم به فدای حسنین
نذر کردم بروم ماه صفر، صحن نجف
تا کنم طوف علی بهر رضای حسنین
اربعین پای پیاده، حرم ثارالله
کاش دستم برسد تذکره های حسنین
دل من لک زده تا زائر شش گوشه شود
دست خالی من و لطف و عطای حسنین
بارها گفت نبی این دو پسر جان منند
این همه ظلم نبوده است سزای حسنین
هر دو آقای مرا تشنه به مقتل بردند
کاش امسال بمیرم به عزای حسنین
محمدجواد شیرازی
اربعین حسینی (ع)
مناجات
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir/
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#حضرت_زینب_س_مدح؛ #حضرت_زینب_س_شام؛ #خطبه_حضرت_زینب_س_در_شام؛ #مجلس_یزید_ملعون
دختر شیر خدا در شام محشر کرده است
گوییا حیدر دوباره فتح خیبر کرده است
اوکه منبر رفته جدش بر جهازِ ناقهها
ناقهای را بیجهاز اینبار منبر کرده است
چون خدابین است چشمش، غیر زیبایی ندید
گرچه چشمش با سری نیزهنشین سر کرده است
بر فراز نیزهها رأس حسین بن علی
محض همراهی زینب، ترک پیکر کرده است
آستین یا چادر پاره، به هر صورت که هست
عصمت الله است و قطعاً فکر معجر کرده است
مرتضای نطقهایش کفر را بیچاره کرد
مکرِ کافر را بِإِذنِ الله، ابتر کرده است
**
بین خطبه مکث کرده ناگهان، گویا یزید
چوب را نزدیک لبهای برادر کرده است
✍ #مرضیه_نعیم_امینی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اسناد المصائب
هدایت شده از اسناد المصائب
🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَيكُما أَيُّهَا المَظلُومَانِ القَتِيلَانِ بِأَيدِى الأَشقِيَاءِ، أَيُّهَا المُخَلَّفَانِ مِن مُسلِمِ بنِ عَقِيلِِ القَتِيلِ》🔶🔸
✅حضرت مسلم بن عقیل(ع) دارای دو پسر به نامهای محمد و ابراهیم بود، که همراه امام حسین(ع) در کربلا حضور داشتند.
وقتی حادثه کربلا پیش آمد و اهل بیت امام حسین(ع) به اسارت دشمن در آمد، اسرای کربلا را در کوفه زندانی کردند.
👤شیخ صدوق در امالی خود نقل می کند :
پس از شهادت امام حسین(ع)، در بین اسراء در کوفه، دو نوجوان نیز حضور داشتند، هنگامی که متوجه شدند آنان دو فرزند مسلم بن عقیل(ع) هستند، آن دو را نزد عبیدالله بن زیاد بردند.
عبیدالله فورا زندانبان را احضار كرد و به او گفت :
📋《خُذْ هَذَيْنِ الْغُلَامَيْنِ إِلَيْكَ فَمِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمْهُمَا وَ مِنَ الْبَارِدِ فَلَا تَسْقِهِمَا وَ ضَيِّقْ عَلَيْهِمَا سِجْنَهُمَا》
♦️این دو نوجوان را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها سختگیرى كن!
📋《وَ كَانَ الْغُلَامَانِ يَصُومَانِ النَّهَارَ فَإِذَا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أُتِيَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ》
♦️این دو نوجوان در زندان، روزها روزه مى گرفتند و شب دو قرص نان جو و یك كوزه آب براى آنها مى آوردند.
📋《فَلَمَّا طَالَ بِالْغُلَامَيْنِ الْمَكْثُ حَتَّى صَارَا فِي السَّنَةِ قَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ :
يَا أَخِي! قَدْ طَالَ بِنَا مَكْثُنَا وَ يُوشِكُ أَنْ تَفْنَى أَعْمَارُنَا وَ تَبْلَى أَبْدَانُنَا فَإِذَا جَاءَ الشَّيْخُ فَأَعْلِمْهُ مَكَانَنَا وَ تَقَرَّبْ إِلَيْهِ بِمُحَمَّدٍ(ص) لَعَلَّهُ يُوَسِّعُ عَلَيْنَا فِي طَعَامِنَا وَ يَزِيدُنَا فِي شَرَابِنَا》
♦️پس یك سال بدین منوال گذشت، تا اینکه یكى از آنها به دیگرى گفت :
اى برادر! مدتى است ما در زندانیم و عمر ما تباه و تن ما رنجور شده است، امشب كه زندانبان آمد، خودمان را به او معرفى کن، و او را از خویشاوندیمان با حضرت رسول اکرم(ص) آگاه ساز، تا شاید در میزان طعام و شرابمان وسعت ببخشد.
📋《فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أَقْبَلَ الشَّيْخُ إِلَيْهِمَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ!
فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ الصَّغِيرُ :
يَا شَيْخُ! أَ تَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص)؟!!》
♦️هنگامی که شب فرا رسید، زندانبان پیر، برای آنان دو قرص نان جو و کوزه آبی گوارا برایشان آورد.
در این هنگام برادر كوچكتر به او گفت :
اى شیخ! آیا محمد(ص) را مى شناسى؟!!
زندانبان جواب داد :
📋《فَكَيْفَ لَا أَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص) وَ هُوَ نَبِيِّي!》
♦️چگونه نشناسم؟! او پیامبر من است!
پسر گفت :
📋《أَ فَتَعْرِفُ جَعْفَرَ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》
♦️آیا جعفر بن ابى طالب(ع) را مى شناسى؟
زندانبان در جواب گفت :
📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ جَعْفَراً(ع)؟ وَ قَدْ أَنْبَتَ اللَّهُ لَهُ جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ كَيْفَ يَشَاءُ!》
♦️چگونه جعفر را نشناسم، در حالی كه خدا دو بال به او بخشيده كه همراه او فرشتگان در هر جاى بهشت پرواز مىكنند!
پسر گفت :
📋《أَ فَتَعْرِفُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》
♦️آیا علی بن ابی طالب(ع) را می شناسی؟
زندانبان جواب داد :
📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ عَلِيّاً(ع) وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ نَبِيِّي وَ أَخُو نَبِيِّي!》
♦️چگونه علی(ع) را نشناسم، در حالی او پسر عمو و برادر پیامبر من است!
در آخر پسر گفت :
📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) وَ نَحْنُ مِنْ وُلْدِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) بِيَدِكَ أُسَارَى نَسْأَلُكَ مِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمُنَا وَ مِنْ بَارِدِ الشَّرَابِ فَلَا تَسْقِينَا وَ قَدْ ضَيَّقْتَ عَلَيْنَا سِجْنَنَا》
♦️ای پیر مرد! ما از خاندان پیامبر تو محمد(ص) و از فرزندان مسلم بن عقیل بن ابى طالب(ع) هستیم كه در دست تو اسیریم و در این مدت، نه طعام خوب و نه آب گوارا به ما داده ای و زندان را بر ما آسان مى گيرى!
📋《فَانْكَبَّ الشَّيْخُ عَلَى أَقْدَامِهِمَا يُقَبِّلُهُمَا وَ يَقُولُ : نَفْسِي لِنَفْسِكُمَا الْفِدَاءُ وَ وَجْهِي لِوَجْهِكُمَا الْوِقَاءُ، يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اللَّهِ الْمُصْطَفَى(ص)! هَذَا بَابُ اَلسِّجْنِ بَيْنَ يَدَيْكُمَا مَفْتُوحٌ فَخُذَا أَيَّ طَرِيقٍ شِئْتُمَا》
♦️پس در این هنگام، پیرمرد خود را به روی پاهای آن دو انداخت و بر آنها بوسه زد و گفت :
جانم فداى شما باد ای عترت پيامبر خدا، محمد مصطفى(ص)!
اكنون در زندان را به روى شما باز می کنم، تا به هر جا كه مىخواهيد برويد.
[زندانبان پیر به شدت ناراحت شد و براى جبران بى مهری هاى خود، در زندان را بر آنها گشود که در نیمه شب بگریزند.]
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
هدایت شده از اسناد المصائب
شب كه فرا رسید، زندانبان آمد و همراه خود دو قرص نان جو و كوزه ای آب آورد و راه را به آنان نشان داد و گفت :
📋《سِيرَا يَا حَبِيبَيَّ اللَّيْلَ وَ اكْمُنَا النَّهَارَ حَتَّى يَجْعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَكُمَا مِنْ أَمْرِكُمَا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً》
♦️شبها برويد و روزها خود را پنهان كنيد تا خداوند عزوجل در كارتان گشايش قرار دهد.
پس به این ترتیب؛ طفلان مسلم شب هنگام به راه افتادند تا اینکه در طی مسیر خود، به پيرزنى برخوردند که بر در خانه خود ایستاده بود.
پس به او گفتند :
📋《إِنَّا غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ غَرِيبَانِ حَدَثَانَ غَيْرَ خَبِيرَيْنِ بِالطَّرِيقِ وَ هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ جَنَّنَا!
أَضِيفِينَا سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》
♦️ما كودكان غريب و به راه و مسیر خود نا آشنا هستيم و اکنون نیز شب است و امشب ما را مهمان خود كن که صبح خواهيم رفت.
پیرزن گفت :
📋《فَمَنْ أَنْتُمَا يَا حَبِيبَيَّ؟ فَقَدْ شَمِمْتُ اَلرَّوَائِحَ كُلَّهَا فَمَا شَمِمْتُ رَائِحَةً أَطْيَبَ مِنْ رَائِحَتِكُمَا》
♦️شما چه كسی هستيد ای عزیزانم؟
من همه بوهای خوشبو را استشمام کرده ام، اما خوشبو تر از عطر شما دو نفر استشمام نکرده بودم.
آنان گفتند :
📋《يَا عَجُوزُ! نَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكِ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》
♦️ای پیرزن! ما فرزندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد و از ترس كشته شدن فرار كرديم.
پيرزن گفت :
📋《يَا حَبِيبَيَّ! إِنَّ لِي خَتَناً فَاسِقاً قَدْ شَهِدَ اَلْوَاقِعَةَ مَعَ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُصِيبَكُمَا هَاهُنَا فَيَقْتُلَكُمَا》
♦️اى عزيزان من! من داماد فاسقى دارم كه با سپاه عبيد اللّه بن زياد در واقعه عاشورا حاضر بود، بيم آن دارم كه شما را اينجا ببيند و بكشد.
آن دو گفتند :
📋《سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》
♦️ما فقط يك شب اينجا خواهيم ماند و صبح كه رسيد،به راه خود خواهيم رفت.
پيرزن قبول کرد و براى آنها شام فراهم کرد و آنان غذا خوردند و در کنار هم خوابيدند.
هنگامی که پارهاى از شب سپرى شده بود، داماد پیرزن به خانه او آمد و دق الباب کرد و پیرزن نیز ناچار با اصرار دامادش درب را گشود.
داماد خبر فرار کردن طفلان مسلم را داد و گفت :
📋《هَرَبَ غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ مِنْ عَسْكَرِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَنَادَى اَلْأَمِيرُ فِي مُعَسْكَرِهِ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ وَ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِهِمَا فَلَهُ أَلْفَا دِرْهَمٍ فَقَدْ أَتْعَبْتُ وَ تَعِبْتُ وَ لَمْ يَصِلْ فِي يَدِي شَيْءٌ》
♦️دو كودك از سپاه عبیدالله بن زیاد فرار كردند و اكنون امير براى سر هر كدام هزار درهم جايزه تعيين كرده است، هر كس سر هر دو را ببرد، دو هزار درهم جايزه مىگيرد و من خيلى گشتم ولى هنوز دست خالى هستم.
پيرزن گفت :
📋《يَا خَتَنِي! اِحْذَرْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ!》
♦️ای دامادم! از آن بيم داشته باش كه دشمن تو در رستاخيز محمد(ص) باشد.
داماد گفت :
📋《إِنِّي لَأَرَاكِ تُحَامِينَ عَنْهُمَا! كَأَنَّ عِنْدَكِ مِنْ طَلَبِ اَلْأَمِيرِ شَيْءٌ فَقُومِي فَإِنَّ اَلْأَمِيرَ يَدْعُوكِ》
♦️می بینم که تو از آنها حمايت مىكنى؟
گویی از اين ماجرا خبر دارى؟ بايد تو را نزد امير ببرم.
پيرزن گفت : امير از پيرزنى همچون من كه گوشه شهر افتاده، چه مىخواهد؟!
داماد ابتدا آرام گرفت، سپس شام خورد و نزد پیرزن ماند و در خانه او خوابید.
نيمه شب بود كه صداى كودكان مسلم را شنيد، در این هنگام؛
📋《فَأَقْبَلَ يَهِيجُ كَمَا يَهِيجُ اَلْبَعِيرُ اَلْهَائِجُ وَ يَخُورُ كَمَا يَخُورُ اَلثَّوْرُ》
♦️مانند شيری مست از جا برخاست و مانند گاو نعره كشيد و جلو رفت تا اینکه آنان را دید.
در این هنگام برادر کوچک، برادر بزرگ را بیدار کرد و به او گفت :
📋《قُمْ يَا حَبِيبِي! فَقَدْ وَ اَللَّهِ وَقَعْنَا فِيمَا كُنَّا نُحَاذِرُهُ》
♦️برخیز ای برادر عزیزم! به خدا سوگند از آن چیزی که هراس داشتیم، به سرمان آمد.
در این هنگام برادر کوچک پرسيد : تو كه هستى؟
داماد فاسق جواب داد : صاحب خانه هستم، شما چه كسانى هستيد؟
آن دو گفتند :
📋《إِنْ نَحْنُ صَدَقْنَاكَ فَلَنَا اَلْأَمَانُ؟》
♦️اگر حقيقت را بر زبان آوريم، آیا در امانیم؟
وی گفت : آرى!
آنگاه گفتند : يعنى در امان و ذمّه خدا و رسول خدا(ص) هستيم؟!
وی گفت : بلى!
پس آن دو گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》
♦️ای شیخ! ما از خاندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد فرار كرديم، تا در امان بمانيم.
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
هدایت شده از اسناد المصائب
داماد پيرزن گفت :
📋《مِنَ اَلْمَوْتِ هَرَبْتُمَا وَ إِلَى اَلْمَوْتِ وَقَعْتُمَا اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَظْفَرَنِي بِكُمَا》
♦️از دام مرگ گريختهايد و به دام مرگ درآمدهايد! خدا را سپاس كه شما را به چنگ من انداخت.
آنگاه برخاست و دستان آنها را بست و آنان تمام شب را در اسارت به سر بردند.
صبح که شد، وی به غلام سياهى كه (فليح) نام داشت فرمان داد كه كودكان را لب رود فرات برده و گردن آنان را بزند و سرشان را نزد وی بياورد تا نزد ابن زياد برده و دو هزار درهم جايزه بگيرد.
پس غلام سياه شمشير به دست، آنان را جلو انداخت.
پس آنگاه كه از خانه فاصله گرفتند، يكى از برادران به او گفت :
اى غلام سياه! تو چقدر شبيه بلال حبشى، مؤذن پيامبر اکرم(ص) هستى.
غلام سياه گفت : مولاى من فرمان قتل شما را داده است، شما چه كسى هستيد؟
كودكان گفتند : ما از خاندان پيامبر تو حضرت محمد(ص) هستيم، که از بيم كشته شدن از زندان ابن زیاد فرار كرديم و آن پيرزن به ما پناه داد و اكنون ارباب تو قصد قتل ما را دارد.
غلام سياه در این هنگام، خود را به پاى آنان انداخت و پای آنها را بوسه زد و گفت :
📋《يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اَللَّهِ اَلْمُصْطَفَى(ص)! وَاَللَّهِ لاَ يَكُونُ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمِي فِي اَلْقِيَامَةِ》
♦️اى خاندان محمد مصطفى(ص)! نمى خواهم پيامبر خدا(ص) در روز قيامت دشمنم باشد.
سپس شمشیر را به زمین انداخت و خود را به رود فرات انداخت.
در این هنگام صداى اربابش آمد که فریاد می زد :
از دستورم سر باز زدى؟!
غلام سياه جواب داد : من مطيع تو هستم تا هنگامى كه مطيع خداوند باشى، آنگاه كه تو معصيت خدا مىكنى، در دنيا و آخرت از تو روى گردانم.
سپس مرد فاسق، به پسر خود دستور داد تا کار ناتمام غلامش را تمام کند، که او نیز خودداری نمود و ناچار خود او دست به کار شد و شمشير را برداشت و كودكان را نیز با خود به نزدیک فرات همراه ساخت.
📋《فَلَمَّا صَارَ إِلَى شَاطِئِ اَلْفُرَاتِ سَلَّ اَلسَّيْفَ مِنْ جَفْنِهِ فَلَمَّا نَظَرَ اَلْغُلاَمَانِ إِلَى اَلسَّيْفِ مَسْلُولاً اِغْرَوْرَقَتْ أَعْيُنُهُمَا وَ قَالاَ لَهُ : يَا شَيْخُ! اِنْطَلِقْ بِنَا إِلَى اَلسُّوقِ وَ اِسْتَمْتِعْ بِأَثْمَانِنَا وَ لاَ تُرِدْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ غَداً》
♦️پس هنگامی که وی به لب فرات رسید، شمشیر از غلاف کشید.
هنگامی که چشم طفلان مسلم(ع) به تيغ تيز او افتاد، گريه كردند و به او گفتند : اى شيخ! ما را در بازار بردگان ببر و به سخنان ما گوش بده و در آنجا ما را بفروش! چرا مىخواهى پيامبر اکرم(ص) در روز رستاخيز دشمن تو باشد؟
وی گفت :
📋《لاَ! وَلَكِنْ أَقْتُلُكُمَا وَ أَذْهَبُ بِرُءُوسِكُمَا إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ آخُذُ جَائِزَةَ أَلْفَيْنِ》
♦️نه! من شما را خواهم کشت و مىخواهم براى بردن سرتان نزد ابن زياد پاداش دوهزار درهم بگيرم.
آنان گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! أَ مَا تَحْفَظُ قَرَابَتَنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)؟》
♦️آيا به خويشاوندى ما با پيامبر اکرم(ص) نمىانديشى؟
وی گفت : شما هيچ ارتباطى با پيامبر(ص) نداريد.
آنان گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! فَائْتِ بِنَا إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ حَتَّى يَحْكُمَ فِينَا بِأَمْرِهِ》
♦️ای شیخ! پس ما را نزد ابن زياد ببر تا او درباره ما حکم کند.
وی گفت :
📋《مَا بِي إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ إِلاَّ اَلتَّقَرُّبُ إِلَيْهِ بِدَمِكُمَا》
♦️من مىخواهم با خون شما نزد امير مقرب شوم!
آنان گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! أَ مَا تَرْحَمُ صِغَرَ سِنِّنَا؟》
♦️اى شيخ! به خردسالى ما رحم نمىكنی؟
وی گفت :
📋《مَا جَعَلَ اَللَّهُ لَكُمَا فِي قَلْبِي مِنَ اَلرَّحْمَةِ شَيْئاً》
♦️خداوند در قلب من مهر و محبت نگذاشته است.
در این هنگام طفلان مسلم گفتند :
پس مهلت بده تا چند ركعت نماز بخوانيم.
وی گفت : اگر اين كار براى شما حاصلى دارد، هرچقدر كه مىخواهيد،عبادت كنيد.
آنگاه آنان چهار ركعت نماز خوانده و چشم به آسمان دوختند و ندا برآوردند و گفتند :
📋《يَا حَيُّ يَا حَكِيمُ! يَا أَحْكَمَ اَلْحَاكِمِينَ! اُحْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ بِالْحَقِّ》
♦️ای احكم الحاكمين! ميان ما و او به حق داورى كن!
سپس مرد فاسق به هر دو طفل حمله کرد و ابتدا گردن برادر بزرگ و سپس گردن برادر کوچک را از تن جدا کرد و سر آنها را در توبره گذاشت و سپس بدنهای بى سر آنان را در فرات انداخت.
سپس سرهاى طفلان مسلم را نزد عبيدالله بن زياد برد.
ابن زیاد با عصاى خيزران به دست، روى تخت نشسته بود و وقتى چشمان او به سرهاى بريده افتاد، از جای خود برخاست و سپس نشست و گفت :
📋《اَلْوَيْلُ لَكَ! أَيْنَ ظَفِرْتَ بِهِمَا؟》
♦️واى بر تو! آنان را در كجا يافتى؟
وی گفت : پيرزنى از خويشان من ميزبان آنان شده بود.
عبيدالله بن زیاد گفت : حق ميزبانى را رعايت نكردى شیخ؟
وی گفت : نه، ای امیر!
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
هدایت شده از اسناد المصائب
سپس عبیدالله به او گفت : کودکان به تو چه گفتند؟
وی گفت : آنان تقاضا كردند که آنها را به بازار برده فروشان ببرم و پيامبر(ص) را در روز قيامت دشمن خويش نسازم!
عبيدالله گفت : تو در پاسخ چه گفتى؟
وی گفت : من به آنان گفتم شما را به قتل مىرسانم و با بردن سرهاتان نزد امير دو هزار درهم جايزه گيرم.
عبيدالله گفت : آنان ديگر چه بر زبان آوردند؟
وی گفت :
آن دو طفل گفتند : ما را پيش عبيدالله بن زياد ببر و بگذار او درباره ما فرمان دهد.
عبيدالله پرسيد : تو چه پاسخى دادى؟
وی گفت : من نیز گفتم كه مىخواهم با قتل شما دو تن به امير نزديكتر شوم.
عبيدالله گفت : چرا آنان را نزد من نياوردى كه دو چندان پاداش بدهم؟
وی گفت : دلم جز ريختن خون آنان به منظور تقرب راه نداد.
عبيدالله پرسيد : آنان ديگر با تو چه گفت وگويى داشتند؟
وی گفت که آن دو طفل گفتند : اى شيخ! خويشاوندى ما با پيامبر اکرم(ص) را فراموش نكن.
عبيدالله پرسيد : تو در جواب چه گفتى؟
وی گفت که به آنها گفتم : اصلا شما با پيامبر(ص) خويشاوند نيستيد.
عبيدالله گفت : واى بر تو، ديگر به تو چه گفتند؟وی گفت : از من خواستند كه به خردسالى شان رحم كنم.
عبيدالله گفت : تو هم هيچ رحم نكردى؟
وی گفت : نه! به آنان گفتم كه خدا در قلب من مهر و مروت نگذاشته است.
عبيدالله گفت : واى بر تو، ديگر چه شنيدى؟
شيخ گفت : از من خواستند تا مهلت دهم چند ركعت نماز بخوانند.
و من گفتم : اگر براى شما سودمند است، هر چه قدر دوست داريد، نماز بخوانيد.
عبيدالله گفت : آنان بعد از نمازشان چه بر زبان آوردند؟
وی گفت : يتيمان رو به آسمان چنين گفتند :
يا حى يا حكيم يا احكم الحاكمين!
ميان ما و او به حق داورى فرما!
عبيدالله گفت : خداوند بين تو و آنان به حق داورى خواهد كرد.
آنگاه عبیدالله بن زیاد فرياد برآورد :
كيست که اين فاسق را به سزای عملش برساند؟
مردى از اهالى شام بلند شد و گفت : من حاضرم!
عبيدالله گفت :
📋《فَانْطَلِقْ بِهِ إِلَى اَلْمَوْضِعِ اَلَّذِي قَتَلَ فِيهِ اَلْغُلاَمَيْنِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ لاَ تَتْرُكْ أَنْ يَخْتَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِمَا وَ عَجِّلْ بِرَأْسِهِ فَفَعَلَ اَلرَّجُلُ ذَلِكَ》
♦️او را به همانجايى ببر كه اين كودكان را به قتل رسانده و آنگاه گردن او را بزن و خونش را روى خون آنان بريز و بى درنگ سرش را نزد من بياور و آن مرد شامى نیز چنين كرد.
او سر شيخ فاسق را نزد عبيدالله آورد، سپس سرش را بر نيزه نشاندند، در حالی که كودكان شهر با تير و سنگ آن را نشانه مىگرفتند و مىگفتند :
📋《هَذَا قَاتِلُ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)》
♦️اين قاتل ذريّه رسول خدا(ص) است.(۱)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
این مزار لاله های مسلم است
این دو غنچه روی ماه مسلم است
این دو طفلان کودکان مسلمند
این دو گل آرام جان مسلمند
این دو طفل بی گناه نازنین
جسمشان شد غرق خون در این زمین
دست گلچین این دو را چیده است
این دو کودک خونشان جوشیده است
رو چو اندر دشت صحرا کرده اند
وقت آخر یاد بابا کرده اند
آن دو را بردند سوی قتلگاه
هر دو کشتند بی جرم و گناه
هر دو قربانی جانان گشته اند
با لبان تشنه قربان گشته اند
👤علی انسانی
📚منبع :
۱)امالی شیخ صدوق، ص۸۳
@AsnadolMasaeb
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#حضرت_رقیه_س_شهادت
خدایا چنان کن سرانجام کار...
که دیگر رهایم کند نیزهدار
شبیه اسیران جنگی شدم
رخم سوخته، صورتم پُرغبار
به یک سمت زجر و به یک سمت شمر
برایم نماندهست راهِ فرار
دویدند روی تنت ده سوار
دویدند دنبال من، صد سوار
گذر کردن از کوچههای شلوغ...
چه سخت است بر دختر با وقار!
سرم روی گردن نمیایستد
تنم روی ناقه نشد استوار
اگرچه نخورده لب من به آب...
ولی خوردهام سیلی آبدار
عزیزم خداوند صبرت دهد!
که دیدی مرا با دوصد مِی گُسار!
مَلک بود خدمتگزارم ولی
به من گفت آن مست: خدمتگزار
✍ #سیدپوریا_هاشمی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اسناد المصائب
✍مشابهت های وقایع شهر کوفه «مجلس ابن زیاد» با شام «مجلس یزید» :👇
#وقایع_کوفه
#وقایع_شام
@AsnadolMasaeb
هدایت شده از حدیث نگار
◼️مأموریت عجیب فرشتگان حرم امام حسین!
◾️طبق احادیث، تعداد ملائکی که در مزار مطهر امام حسین علیهالسلام حضور دارند گاهی بیشمار است، گاهی به ۴ هزار و گاه به ۷ هزار ملک میرسد و هر کدام از آنها برای مأموریتی خاص در وادی مقدس کربلا حضور مییابند.
▪️عزاداری
۱. ابان بن تغلب در روایتی دیگر از امام صادق علیهالسلام فرمود «إِنَّ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَکٍ هَبَطُوا یُرِیدُونَ الْقِتَالَ مَعَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍ لَمْ یُؤْذَنْ لَهُمْ فِی الْقِتَالِ فَرَجَعُوا فِی الِاسْتِئْذَانِ فَهَبَطُوا وَ قَدْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ ع فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ یَبْکُونَهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ رَئِیسُهُمْ مَلَکٌ یُقَالُ لَهُ الْمَنْصُورُ.» یعنی «چهار هزار مَلک به زمین هبوط کردند و خواستند همراه حضرت امام حسین علیهالسلام به قتال بپردازند، اما آن جناب به ایشان اذن نداد. پس بار دیگر که براى اذن گرفتن به زمین هبوط کردند، آن حضرت شهید شده بود، لذا ایشان بر سر قبر آن حضرت به حالتى ژولیده و گرفته باقى مانده و تا روز قیامت میگریند. رئیس ایشان مَلکی است که به او منصور میگویند.»
▪️عزاداری تا قیامت
۲. ربعی بن عبدالله از امام صادق علیهالسلام سوال کرد «أَیْنَ قُبُورُ الشُّهَدَاءِ؟ فَقَالَ أَ لَیْسَ أَفْضَلُ الشُّهَدَاءِ عِنْدَکُمْ؟ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّ حَوْلَهُ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَکٍ شُعْثاً غُبْراً یَبْکُونَهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ.»
قبور شهداء کجاست؟ حضرت فرمود: آیا افضل و برترین شهدا نزد شما نیست؟ قسم به کسى که جانم در دست او است، اطراف آن حضرت چهار هزار مَلک که جملگى ژولیده و اندوهگین و گرفته هستند، حضور داشته و پیوسته تا روز قیامت براى آن حضرت گریه مىکنند.»
📚کاملالزیارات، باب۳۷
▪️عزاداری با شعار یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْن
۳. امام رضا علیهالسلام : وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لِنَصْرِهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ یَقُومَ الْقَائِمُ فَیَکُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْن»؛
چهار هزار مَلک براى یاری او به زمین آمدند و دیدند کشته شده و بر سر قبرش ژولیده و خاکآلود باشند تا قائم (عج) ظهور کند و از یاوران او باشند، در حالی که شعار آنها «یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْن» است.» گفته شده عبارت «یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْن» به این معناست: «ای کسانی که اهل خونخواهی هستید.»
▪️زیارت
۴. اسحاق بن عمار از امام صادق علیهالسلام فرمود: «لَیْسَ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا وَ هُمْ یَسْأَلُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَأْذَنَ لَهُمْ فِی زِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ ع فَفَوْجٌ یَنْزِلُ وَ فَوْجٌ یَعْرُجُ»؛ یعنی «هیچ ملکی در آسمانها نیست مگر آنکه از خداوند عزّ و جلّ در خواست دارد که حق تعالى به او اذن دهد که قبر حضرت حسین علیهالسلام را زیارت کند، لذافوجى از آسمان به زیر آمده و به زیارت حضرتش رفته و فوجى از زیارت برگشته و به آسمان عروج میکنند.»
📚همان، باب۳۹
▪️استقبال زوار و استغفار برای آنان
و در روایتی فرمود «هیچ زائرى به زیارت آن حضرت نمیرود مگر آنکه این ملائک به استقبالش میروند و هیچ وداعکنندهاى با قبر آن حضرت وداع نکرده، مگر آنکه این ملائک مشایعتش میکنند و مریض نمیشود مگر آنکه عبادتش کرده و نمیمیرد مگر آنکه ایشان بر جنازهاش نماز خوانده و از خدا برایش طلب آمرزش میکنند؛ وَ لَا یَزُورُهُ زَائِرٌ إِلَّا اسْتَقْبَلُوهُ وَ لَا یُوَدِّعُهُ مُوَدِّعٌ إِلَّا شَیَّعُوهُ وَ لَا یَمْرَضُ إِلَّا عَادُوهُ- وَ لَا یَمُوتُ إِلَّا صَلَّوْا عَلَیْهِ [وَ عَلَى جِنَازَتِهِ] وَ اسْتَغْفَرُوا لَهُ بَعْدَ مَوْتِهِ.»
▪️ثواب عبادت برای زوار
۵. امام صادق علیهالسلام: «وَکَّلَ اللَّهُ بِقَبْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع سَبْعِینَ أَلْفَ مَلَکٍ یَعْبُدُونَ اللَّهَ عِنْدَهُ الصَّلَاةُ الْوَاحِدَةُ مِنْ صَلَاةِ أَحَدِهِمْ تَعْدِلُ أَلْفَ صَلَاةٍ مِنْ صَلَاةِ الْآدَمِیِّینَ یَکُونُ ثَوَابُ صَلَاتِهِمْ لِزُوَّارِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع وَ عَلَى قَاتِلِهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ أَبَدَ الْآبِدِینَ.» یعنی «خداوند متعال هفتاد هزار فرشته را بر قبر حسین بن على علیهالسلام موکّل کرده که او را نزد قبر عبادت کنند؛ یک نماز از یک نفر آنها معادل با هزار نماز آدمیان است و ثواب نمازشان براى زوار قبر حضرت امام حسین علیهالسلام و وزر و وبال براى قاتل آن حضرت که لعنت خدا و ملائکه و مردم اجمعین بر او باد محسوب میشود.»
📚 @HadithNegar
هدایت شده از بحارالاشعار
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#امام_حسن__ع__روضه
رسانده باز مرا حیرت حسن به حسین
رسیده ام سحر از صحبت حسن به حسین
به دور پرچم الله، پنج تن جمعند
سپرده است خدا عزّت حسن به حسین
حسین شخصیتاً جلوه هایی از حسن است
برس تو نیز ز شخصیّت حسن به حسین
به دور مرقد شش گوشه هم بخوان ز بقیع
رسیده چون همهء شهرت حسن به حسین
اگر ضریح ندارد بزرگی حسن است
چشانده فاطمه از برکت حسن به حسین
اگر به مادرش امشب سلام من برسد
سفارشم بکند حضرت حسن به حسین
کنار قبر حسن خواهرش به گریه نشست
گلایه کرد از امنیّت حسن به حسین
کنار قاسمش، اکبر به روی خاک افتاد
رسانده کرببلا تربت حسن به حسین
به معجر سر زینب، حسین حساس است
رسیده بر سر نی، غیرت حسن به حسین
شکسته شد همهء حرمت حسین، حسن
شکسته شد همهء حرمت حسن... به حسین!
رضا دین پرور
امام حسن (ع)
روضه
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir/
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar