eitaa logo
کانال محتوای تبلیغی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
2.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
*این کانال محتوای تبلیغ عمومی می باشد که توسط اساتید و مبلغان تولید شده و با توجه به مناسبت های تبلیغی بارگذاری می شود.* «کپی مطالب به همراه لینک» @mohtavayetablighJameaAlZahra «.« ارتباط با ادمین».» @admin_mobaleghan
مشاهده در ایتا
دانلود
به گریه افتادم. _حالا خیالت راحت شد سمیه؟ این بچه سالمه! نفس بلندی کشیدم:((آره خیالم راحت شد آقا مصطفی!)) این بار که برگشتی، سوغاتی ات ساک شهید صابری بود. تو غمگین بودی، اما من خوشحال بودم، چون چراغ خانه ام روشن شده بود. آن روز صبح هنوز خواب بودی که مامان زنگ زد و گفت میخواهد برود نمایشگاه بهاره؟)) خواب آلود چشم هایت را بازکردی:((با تو تا اون سر دنیام میام!)) به مامان گفتم که می آییم. صبحانه را خورده و نخورده راه افتادیم. فاطمه را پیش مادرت گذاشتیم و رفتیم. هنوز موقع راه رفتن مشکل داشتی، آرام راه میرفتی و من هم پا به پای تو. مامان هم برای خودش در نمایشگاه می چرخید. هر چقدر اصرار کردم چیزی بخری قبول نکردی. _همه چی دارم! باز که اصرار کردم گفتی:((بسیار خب. یک صندل برمیدارم، یعنی دو جفت چون سایز پاهام باهم نمیخونه.)) سایز یک پایت شده بود 42و یکی شده بود 43. صندل ها را خریدیم و یک کیلو هم کُنار خریدیم و رفتیم گوشه ای نشستیم و شروع کردیم به خوردن کنار. دوتا روسری هم درحال آمدن بودیم که گرفتم. یکی برای عیدی دادن به مادرت و یکی برای مامانم. تازه آن موقع بود که گفتی:((نمیخوای برای عید خرید کنی؟)) خندیدم:((چون خیلی زود یادت افتاد نه!)) از مامان جدا شدیم و سرراه رفتیم خانه پدرت تا فاطمه را برداریم. اصرار کردند بمانیم. بعد از شام که برگشتیم خانه، جلوی در، دوستت را دیدی که در ماشین منتظر تو نشسته بود. گفتی:((شما برو بالا من میام!)) با فاطمه آمدیم بالا. همین که دررا باز کردم دیدم خانه به هم ریخته. دویدم سر صندوقچه کوچکی که در کمد بود، درش باز بود و خالی از هر چه پول و طلا. سیصد دلار تشویقی را هم که برای خوب عمل کردن در عملیات گرفته بودی و روی میز توالت گذاشته بودی، برده بودند. دست فاطمه را گرفتم و دویدم پایین. داخل ماشین دوستت نشسته بودی و حرف میزدی. _آقا مصطفی، دزد! دزد!
🌸مهربانم... 🔷مرگ را فراموش می‌کنم که از تو غافل می‌شوم. مگر می‌شود به یاد مرگ بود و توشه‌ای نداشت و احساس آرامش کرد؟ و مگر می‌شود دنبال آرامش بود و از تو یاد نکرد؟ چه کسی بدون تو آرامش را چشیده که من چشیده باشم؟ 🔷می‌خواهم با یاد مرگ، خودم را بی‌قرار کنم. من محتاج بی‌قرار‌ی‌ام. هر چه بلا بر سرم آمده، زیر سر این آرامش دروغین است. 🔷از این آرامش کاذب که عبور کردم، پر از اضطراب که شدم، ضجه کنان به سویت خواهم آمد و یقین دارم که تو هم مرا می‌پذیری. چه خوب که امام مهربانی چون تو را دارم. 🌙🌸شبت بخیر مهربانم! ✍محسن عباسی ولدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ما را ... برای عشق شمـ❤️ـا ... آفریده اند سلام‌حضرت دلبـ❤️ـر ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨قالَ علىٌّ عليه السلام: اَلْحَريصُ اَسيرُ مَهانَةٍ لا يُفَـكُّ اَسْرُهُ. 💫حضرت على عليه السلام فرمود: حـريـص، گرفـتار و اسيرخوارى و ذلّتى است كه اسارت و بند او هرگز باز نمى شود. 📚. [غرر الحكم، (چاپ دانشگاه)، ج 1، ص 361
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدیه میکنیم ثواب تلاوت این صفحه از قرآن کریم را به وجود مقدس امیرالمؤمنین و حضرت زهرا علیهما السلام🌷 🍂🍃🍂🍃🍂 https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra 🍃🍂🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹دعاى روز يكشنبه‏ 🍃بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌷بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي لاَ أَرْجُو إِلاَّ فَضْلَهُ وَ لاَ أَخْشَى إِلاَّ عَدْلَهُ‏ وَ لاَ أَعْتَمِدُ إِلاَّ قَوْلَهُ وَ لاَ أُمْسِكُ إِلاَّ بِحَبْلِهِ ‏ 🍃بِكَ أَسْتَجِيرُ يَا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوَانِ مِنَ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ‏ وَ مِنْ غِيَرِ الزَّمَانِ وَ تَوَاتُرِ الْأَحْزَانِ وَ طَوَارِقِ الْحَدَثَانِ‏ وَ مِنِ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّأَهُّبِ وَ الْعُدَّةِ 🌷وَ إِيَّاكَ أَسْتَرْشِدُ لِمَا فِيهِ الصَّلاَحُ وَ الْإِصْلاَحُ‏ وَ بِكَ أَسْتَعِينُ فِيمَا يَقْتَرِنُ بِهِ النَّجَاحُ وَ الْإِنْجَاحُ‏ وَ إِيَّاكَ أَرْغَبُ فِي لِبَاسِ الْعَافِيَةِ وَ تَمَامِهَا وَ شُمُولِ السَّلاَمَةِ وَ دَوَامِهَا 🍃وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ‏ وَ أَحْتَرِزُ بِسُلْطَانِكَ مِنْ جَوْرِ السَّلاَطِينِ ‏ 🌷فَتَقَبَّلْ مَا كَانَ مِنْ صَلاَتِي وَ صَوْمِي ‏وَ اجْعَلْ غَدِي وَ مَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِي وَ يَوْمِي ‏وَ أَعِزَّنِي فِي عَشِيرَتِي وَ قَوْمِي وَ احْفَظْنِي فِي يَقَظَتِي وَ نَوْمِي ‏فَأَنْتَ اللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ‏ 🍃 اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ فِي يَوْمِي هَذَا وَ مَا بَعْدَهُ مِنَ الْآحَادِ مِنَ الشِّرْكِ وَ الْإِلْحَادِ وَ أُخْلِصُ لَكَ دُعَائِي تَعَرُّضاً لِلْإِجَابَةِ وَ أُقِيمُ عَلَى طَاعَتِكَ رَجَاءً لِلْإِثَابَةِ 🌷فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَيْرِ خَلْقِكَ الدَّاعِي إِلَى حَقِّكَ‏ وَ أَعِزَّنِي بِعِزِّكَ الَّذِي لاَ يُضَامُ وَ احْفَظْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لاَ تَنَامُ‏ وَ اخْتِمْ بِالاِنْقِطَاعِ إِلَيْكَ أَمْرِي وَ بِالْمَغْفِرَةِ عُمْرِي إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.‏ 🦋🍃🦋 https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفر پر ماجرا 36.mp3
5.78M
۳۶ دنبال خاله بازی های دنیا نباش❗️ اگه وقت سفرت برسه؛ هیچی نمی تونه به تاخیرش بندازه... 💢از این دوران رحمی کوتاه، برای ساختن یه دنیای ناتمام، استفاده کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚شرح تفسیر سوره‌ی حمد امام خمینی (ره) توسط استاد اصغر طاهرزاده 🕋 فاعلیت خدا در نگاه عرفانی - قسمت هفتاد و ششم 📚 خلاصه بحث ↙️ 👈فاعلیت خداوند به صورت سبب و مسبّب و علت و معلولی نمی تواند باشد، چون با حضور مطلق حضرت حق همخوانی ندارد. 👈﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ این هو الظاهر یعنی او ظهور است. وقتی می گوییم حق ظهور است یعنی هر کمالی که در این عالم هست ظهور حضرت حق است. 👈هر جا وجود هست؛ ظهور هست.خداوند وجود می دهد، یعنی خودش را در جلوه مخلوق ظاهر می کند. ⏭ لینک جلسه قبلی: https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra/22562
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با شنیدن نامش هم می‌لرزند، بیشتر از دیدن موشک ایرانی! 🔰 به مناسبت بیست و یک آبان ماه، سالروز شهادت سردار عالی قدر و دانشمند پارسا شهید حسن طهرانی مقدم 📎 📎 📎 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴علاقه مردم فلسطین به امام حسین(ع) از زبان نماینده حماس 🔹خالد قدومی، نماینده حماس در گفتگوی اختصاصی با شباب پرس: 🔹فلسطینی‌ها قبل از انقلاب اسلامی ایران حرمی به یاد امام حسین(ع) ساختند 🔹وقتی فلسطینی‌ها زندگی نامه مولای ما امام حسین(ع) را می‌خوانند انگار که مصائب خود آنهاست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا❁﷽❁ا ✨«وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ» (۱) (سوره مبارکه بقره آیه۴۵) 🔰از القاب مبارک حضرت مولانا بقیة الله الاعظم (ارواحنا فداه) «الصلاة» [نماز] است (۲). مطابق تفاسیر مأثور، حقیقت و بطن‌ نماز، ولايت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد: «نَحنُ الصَّلَاةُ فِي‌ كِتابِ اللَّه عَزّوجَل» (۳) و لذا آیات حضرت قرآن هر جا که مؤمنين را به اقامه نماز امر می نماید، در حقيقت و بطن معنا به اقامه‌ ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ارجاع دارد: «الصَّلَاة إِقَامَة وَلَایَتِی» (۴)؛ امری که با ظهور حضرت مولانا صاحب العصروالزمان (عجل الله تعالی فرجه) در اکمل وجه اقامه می گردد. «السّلام علیکَ حین تُصَلّی و تَقنُت» 📓منابع ۱.{از صبر و نماز یاری جویید که نماز امری بسیار بزرگ و دشوار است، مگر برای خاشعان} ۲.دیوان الدررالمکنونه فی الامام وصفاته الجامعه ۳.تأويل الآيات الظاهرة ج۱ ص۲۱؛ البرهان في تفسير القرآن ج۱ ص۵۲ ۴.بحارالأنوار ج۲۶ ص۱؛ الزام الناصب ج۱ ص۳۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و نشستم روی پله جلوی در. فهمیدی چه اتفاقی افتاده. من و فاطمه را راهی خانه پدرت کردی. رفتم فاطمه را گذاشتم و برگشتم. زنگ زده بودی اداره آگاهی. به دیوار تکیه داده بودی و به ریخت و پاش کف اتاق نگاه می کردی. _ آقا مصطفی حالا چی کار کنیم؟ _ شکر! به زن صاحب خانه که گفت:((خاک عالم آقا مصطفی چی شده؟)) گفتی: ((چیزی نشده. خوشبختانه خونه مارو دزد زده، اگه خونه کس دیگه ای رو میزد چون نزدیک عیده، به نظام بدبین می شد.)) دوری زدی و کیف شهید صابری را که از سوریه آورده بودی، از روی زمین برداشتی: ((اگه این رو برده بود، جواب مادرش رو چی میدادم؟)) شب سال تحویل بود، اما به جای اینکه درخانه بمانی گفتی: ((جایی برای سخنرانی دعوتم، نزدیک هشتگرد.)) _ اونجا چرا؟ _برای مدافعان حرم مراسم گرفتن، باید برم سخنرانی! _ پس من و فاطمه هم میایم! _ عزیز، تو الان نباید زیاد یک جا بنشینی، خسته میشی! _ نگران من نباش، کنار تو راحتم! با تو آمدم، مراسم که تمام شد گفتی:((برای سال تحویل بریم بهشت زهرا.)) به مامانم هم خبر دادم و همگی رفتیم بهشت زهرا سر مزار شهدا، اما درست لحظه سال تحویل یک دفعه غیب شدی. وقتی آمدی گله کردم:((کجا رفتی آقا مصطفی؟)) _ پیش دوستام، اونا که پیش خدا روزی میخورن! _ ولی دلم می خواست وقت سال تحویل پیش من باشی! جوابم را ندادی. اخم هایم در هم رفت. وقت برگشت وقتی خانواده ام می خواستند بروند خانه خودشان، با یک تعارف رفتی بالا. _ بیا بریم خونه خودمون! _ حرف بزرگتر رو نباید زمین انداخت! مجبور شدم دنبالت بیایم. شاید می خواستی از اخم و تخم من در بروی. وقت خواب دوباره پرسیدم: ((مصطفی اونجا کار تو چیه؟ اعتراف کن چرا مدام می خوای بری سوریه؟)) _ بی خیال! رویت را برگرداندی، اما من چانه ات را گرفتم به طرف خودم چرخاندم:((جوابم رو بده!)) _ اذیت نکن عزیز! _ بگو. اعتراف کن! باز هم خندیدی ولی بی صدا:((درصورتی که قول بدی به کسی نگی!)) _به خواجه حافظ شیرازی که دستم نمی رسه، ولی نخواه به بقیه نگم! _ جدی میگم، به هیچ کی، حتی پدر و مادرت، پدر و مادرم و دوست و آشنا! _ باشه قول میدم! _ من فرمانده گُردانم! بلند خندیدم. دست گذاشتی روی دهانم. _ یواش، چه خبره! _ برو بابا من که فکر میکردم فرمانده تیپی، فرمانده گردان که چیزی نیست! _ سمیه، برای دویست نفر برنامه ریزی می کنم. اگه یه جا کم بذارم جون خیلیا به خطر می افته! بلند شدم نشستم: ((برای من مهم اینه که مرد خونه‌م باشی و بابای فاطمه. بابای فاطمه بودن مقامش خیلی بالاتر از فرمانده گردان بودنه. _ ابو حامد فرمانده‌م که شهید شد، شش ماه شش ماه خونه نمیرفت! _ یعنی تو میخوای پا جا پای اون بذاری؟ _ صحبت جون آدماست! _ جون چند نفر؟ کسی که جونش به خطر بیفته میشه شهید و مقامش میره بالاتر ولی بچه تو چی؟ اگه بلایی سرت بیاد اون دنیا بازخواست میشی به خاطر اون! _ هر چی میگم یه جوابی توی آستین داری، پس بذار بخوابم! _ بخواب فرمانده، ولی من بیدارم! همان روزهای اول عید بود که گفتی:((امشب بریم دیدن عموجعفر.)) به عمو جعفر، پدر عروس خانواده مان، خیلی علاقه داشتی. اصلا با خانواده ما خیلی راحت بودی. عصرهمان روز راه افتادیم. من و تو و فاطمه چون زود رسیده بودیم، گفتی اول بریم خادم اباد، گلزار شهدا. رفتیم و چه باران زیبایی می آمد! پناه گرفتیم زیر یک سقف. ایستادیم تا باران بند بیاید. انگار آسمان به زمین دوخته شده بود. گل های روی مزار گویی سیراب شده بودند و خاک هم. _ دقت کردی اینجا مثه بهشته! _ خودِخودشه! بعد از بند آمدن باران اول رفتیم سر مزار شهدا و بعد هم زیارت امامزاده. بعد رفتیم طرف خانه عموجعفر. به نظرم زود بود. گفتم:((کاش یه ساعت دیگه می اومدیم، ممکنه هنوز کسی نیومده باشه!)) _ خب ما میشیم نفر اول! آن شب خیلی خوش گذشت، مامان این ها هم بودند. در این دورهمی نُقل مجلس بودی. وقت برگشتن مامان تعارف کرد:((بیاین منزل ما.)) _ چشم میایم! گفتم:((مصطفی تورو خدا، ماهنوز یه شب خونه خودمون نخوابیدیم!)) گفتی: ((نه دیگه، دل مامان میشکنه!)) در خانه مادرم رفتی سراغ رختخواب ها و درحالی که جا را پهن میکردی، برای مادر زن زبان میریختی: ((مامان من دوست دارم بیشتر بیام خونتون، دخترتون اجازه نمیده!)) _ برات دارم آقا مصطفی! حالا خودت رو شیرین کن! صبح زود بیدارم کردی: ((عزیز، بلند شو باید بریم سفر.)) _ سفر کجا؟ _ توی راه بهت میگم. من رفتم ماشین رو گرم کنم، فاطمه رو بردار بیا! بعد از اینکه راه افتادی متوجه شدم، قرار است برویم قم دیدن مادر شهید صابری. بعد از آنکه آنجا رفتیم، شروع کردی تو گوشم خواندن: ((عزیز بریم کرمان؟))
_ آقا مصطفی میدونی چقد راهه؟ _ میدونم ولی هرجا خسته شدی بگو نگه میدارم. دلم میخواد یه تفریح درست حسابی بکنی! به کرمان که رسیدیم، رفتیم خانه حاج حسین بادپا. خانواده های دو تن از دوستانت هم همراهمان شدند و حالا شده بودیم سه ماشین. باورم نمیشد. گفتی: ((حاجی هیئت داره.)) _ جدی میگی؟ اصلا باورم نمیشه از نزدیک بشه دیدش! اگه ببینمش، شکایتت رو بهش میکنم! _ تورو خدا عزیز، آبروم رو نبری!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدیه میکنیم ثواب تلاوت این صفحه از قرآن کریم را به وجود مقدس امام حسن و امام حسین علیهما السلام 🌷 🍂🍃🍂🍃🍂 https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra 🍃🍂🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا