#اسم تو مصطفاست
پدرم که آمد حیرت کردم:" باباچرا دولا دولا راه میر ی؟"
- همین جوری!
مامان بی تابی می کرد ،می گفت:" جواب فاطمه رو چی بدیم؟:
گفتم:" خودم با فاطمه حرف می زنم!"
اورا بردم داخل اتاق ،بغلش کردم:" مامان تواین مدت که بابا نبود،اگه اتفاقی می افتاد
چطوری بهش می گفتی؟"
- زنگ می زدم بهش!
- حالا می خوام یه خبر خوب بهت بدم.ازاین به بعدنیازی نیست به بابا زنگ بزنی،هراتفاقی که برای توبیفته،
قبل از آنکه کسی متوجه بشه،بابات متوجه میشه،هرجا بخوای بری همراهته،هیچ وقت از تو دور نمی شه!
کمی منو نگاه کرد، بغض کرد در حالی که بغلم کرد گفت:" یعنی بابا شهید شده؟"
- آره ولی نمرده!
سرش را روی سینه ام گذاشت وهق هق کرد.
محمدعلی رو آوردند شیرش بدهم، احساس کردم جان به تن ندارم تابرسد به شیر.
هشت روز بعد پیکرت را آوردند. از مسئولت خواسته بودی برای تو و من درمعراج دیدار خصوصی بگذارد.
به معراج که می آمدم باخودم فکر می کردم هنوز زنده ای.
هرکس با من حرف می زد یا می خواست تسلیت بگوید
می گفتم:" مصطفی زنده س.
هروقت شنیدین مرده هر کاری خواستین بکنین
هر چه خواستین بگین،ولی حالا زنده س!"
کنار تابوتت که رسیدم،دیدم که چهرهات پراز آرامش هست
نشستم وآرام گرفتم:" تومصطفای منی؟
" مصداق آیه ی ما زن ومرد را برای آرامش همدیگر خلق کردیم رااحساس می کردم، ولی فاطمه شوکه شده بود. داخل دهان وبینی ات پنبه گذاشته بودند.
جمعیت آمده بودند می خواستند تو را ببینند. مداحی
آمده بود و می خواست روضه بخواند. داد زدم:
" اینجا جای روضه خوندن نیست.من تحملش را ندارم!"
می دانستم اگر روضه بخواند حالم بد می شود. دیگر
نمی توانم خوب تماشایت کنم وحرف هایی که باید، با تو بگویم. وقتی همه دیدار کردند، پیکرت را بردند پشت معراج
و گفتند:" خودش خواسته با همسرش تنها باشد."
وقتی رفتم مامانم وبرادرنم هم آمدند.
مامان بی قراری کرد، حالش بد شد او را بردند بیرون.
من ماندم و تو ومادر شهید قاسمی دانا که نمی خواست تنهایم بگذارد. نشستم کنارت وگفتم:" مصطفی تربیت بچه ها با من نیست. حالا که کارهای مردونه زندگی رو گذاشتی رو شونه های من، پس تربیت بچه ها باخودت . من کارای مردونه رو می کنم و تو هم بچه ها روتربیت کن. اگر فردا روز بچه ها بد تربیت شدند، نگی تقصیر توئه. یادت باشه که خودت بد تربیت کردی. می دونی که توان کار مردونه ندارم، ولی سعی می کنم انجام بدم و بشم مرد خونه به شرطی که توبچه ها رو تربیت بکنی."
بعدها شنیدم شب شهادتت از ساعت دوازده تا چهارصبح با دوستی صحبت کردی و به صورت شفاهی وصیت کردی. شنیدم فقط دو ساعت راجع به من صحبت کردی وگفته ای
:" بگویید خانم من از من راضی باشد. موقع خاکسپاری خاک کفشش را روی سرم بتکاند.
تا روی صورتم بریزد جواز ورود من به بهشت شود.
به او بگویید هراتفاقی افتاد مثل همین چند سال که چیزی نگفت وسکوت کرد.
باز هم سکوت کند. به او بگویید از من راضی باشد. در معراج دمی با من تنها بماند."
از معراج که آمدیم فاطمه ناراحت بود و مدام می گفت:
" من نمی تونم بخوابم،اون بابا ،بابای من نبود!"
بعدا پیکرت را بردند دانشگاه. چون مدت زیادی بیرون مانده بودی، دوباره خونریزی کرده بودی ومجبور شدند بار دیگر غسل وکفنت کنند.
شستشوی این بار با آب گرم بودو پنبه ها را بر داشته ولب ها را به هم نزدیک کرده بودند.
برای همین سجاد آمد دنبالمان:" بابای فاطمه،
برای فاطمه ومادرفاطمه دعوت نامه خصوصی داده !"
وقتی خواستیم برویم مادر شهید قاسمی دانا وخانم حاج نصیری هم آمدند.
سر راه فاطمه گفت:" می خوام برای بابام گل بخرم.
" سجاد جلوی گل فروشی نگه داشت.
وفاطمه گل خرید و رفتیم معراج شهدا.
پیکرت را گذاشتم زمین. رویت را که باز کردند، پنبه داخل دهان وبینی ات را برداشته بودند.
فاطمه نگاهی به صورتت کرد وگفت:"من این را هم قبول ندارم!"
گفتم :" وقتی بابا عمیق می خوابید چطوری میخوابید؟
"کمی فکر و گفت:" آهان همین طوری می خوابید!"
شب آمدیم خانه . دسته های عزاداری می آمدند در خانه ما. دنبال فاطمه بودم، دیدم سجاد اورا برده بیرون وبرایش لباس سرمه ای وکت سفید وچادر وروسری خریده. و بعد او را برده پارک و شامم پیتزا به اوداده. وهمان جا نگهش داشت . واورابغل گرفت تا خوابش برد. دایی مهربان! یعنی دخترمان بی پدر شده بود ؟!
ادامه دارد....
#اسم تو مصطفاست
روزهای بعد ازشهادت سخت تر ازخود شهادت است. وقتی از حضرت سجاد علیه السلام می پرسند:" کجا از همه جا سخت تر بود؟" می فرماید:" الشام،الشام!" شهادت آن قدر اذیت
نمی کندکه حواشی آن.
دیگرمی دانم که خودم باید تمام کارهایم را به تنهایی انجام دهم تا برای کسی زحمتی ایجاد نکنم، حتی خریدها را. این را از همان زمان که به سوریه رفتی یاد گرفتم وحالا بیشتر. از کارهای روزمره، ازخرید و بچه داری و کارهای خانه ناراحت نمی شوم، آنچه ناراحتم می کند حرف ها وحرکات مردم است واینکه دیگر نمی توانم با تو مشورت کنم و در تصمیم گیری ها از تو کمک بگیرم.
آن روزها هر وقت می آمدی چند دقیقه اول فقط نگاهت
می کردم بدون حرف. الان هم وقتی خوابت را می بینم فقط نگاهت می کنم باز هم بدون حرف. در یادواره ای از کسی پرسیدم:" اگه مصطفی یه جا کم بگذاره وحواسش نباشه، بازخواست میشه؟ " جوابش ناراحتم کرد:" بعداز شهادت پرونده اعمال بسته می شه ودیگه باز خواستی نداره."
خیلی ناراحت شدم. آن روز از بهشت رضوان که ردشدم برای همه شهدا صلوات فرستادم. برای همه به جز تو.گفتم:" مصطفی امشب باید تکلیف من رو روشن کنی!"
برف شدیدی می آمد. رفتم فاطمه و محمدعلی را از خانه مامانم آوردم. آن ها که خوابیدن نشستم و با عکست صحبت کردم مثل همین حالا. گفتم:"که من سرم نمی شه،باید امشب برام مشخص کنی که هنوز مرد خونه هستی یانه؟ من رو که می شناسی،شاید نتونی بیای تو خوابم ولی به خواب هرکی رفتی ، همین امشب باید این مسئله را روشن کنی!"
شب خوابیدم. صبح که بلند شدم برادرم پیام داد که برادر خانمش آقا ناصر خوابی دیده. وزنگ زدم به آقا ناصر وگفتم:" اون خواب چی بوده؟"درجوابم گفت:" خواب دیدم در
پذیرایی اتاق شما نشسته ام وجلسه داریم وآقامصطفی یک سری نکات را گفت. جلسه که تمامشد خونه شلوغ وآشفته. به من گفت: ناصر بلند شو اینا رو جمع کن،الان خانمم میاد ناراحت می شه.
درهمان حال محمد علی می خواست بره دستشویی. آقامصطفی گفت: صبر کن الان مامانت میاد. گفتم: مگه باباش نیستی؟ خوب ببرش دست شویی:.گفت الان یک سری کارا
هست که من نمی تونم انجام بدم،فقط خانمم بایدانجام بده. پرسیدم: پس شماچه می کنی؟ گفت: بایدحواسم به خانمم وبچه ها باشه وبا اون بیشتر بازی کنم. بعد حس کردم وقت اذانه. گفت بلند شو وضو بگیر بیا نماز بخون سجاده رو پهن کرد و شروع کرد به نمازخواندن گفتم: تو که همیشه مسجد نماز می خوندی؟
گفت: چند وقته نمازم رو تو خونه خودم می خونم.."
همان روز گلدان شمعدانی گرفتم وغامدم اینجا سر مزارت وتشکر کردم.
چند روز بعد مادرت از سفر خوزستان آمدو تلفن زد:
" نمی دونم چرا چهارشنبه شب خواب مصطفی را دیدم. خواب دیدم اورکت خاکی سپاه تنشه وکنارم دراز کشیده من هی توی ذهنم می گم خدا رو شکر که مصطفی هوای سمیه رو داره و براش ظرف می شوره واین طرف وآن طرف میبردش،دیگه خیالم راحته. "
دو روز بعدخواهر شوهرم خوابی را که دیده بودتعریف کرد:" شماو داداش مصطفی بالای سفره نشسته بودید و بقیه پایین سفره، مدام به حلقه ای که تو دستش بود، نگاه می کردو
می پرسید: آبجی حلقه م قشنگه؟ می گفتم:
خیلی! گفت: عزیز برام خریده. همون رو به مامان نشون دادو گفت : ببین حلقه م قشنگه؟
مامانم گفت زیاد! دادش گفت: عزیز برام خریده.." دیدن این خوابها به یقینم رساند..که حواست به من وبچه ها هست.
چند شب که داداش سجادم که می دید که خیلی توی خودم هستم دعوتم کرد خانه اش.
آن وقتها که تو بودی همیشه ماهی یکی دوبار می رفتیم خانه شان یا هر پنچ شنبه جمع می شدیم خانه مادرم. خانم ها یه اتاق آقایون یه اتاق، صدای تو و داداش ها خانه را لبریز از انرژی مثبت می کرد. شوهر خواهرم هاج و واج شما را نگاه می کرد. و پدرم به اتاق دیگری می رفت تا به خیال خودش جوان ها راحت باشند. گاه تا چهار پنچ صبح بیدار
می ماندیم. صبح هم هشت صبح بلند می شدیم وکله پاچه و یاحلیم. اما این بار که رفتم،سجاد گوشه ای نشسته بود و سبحان هم گوشه ای .کسی با کسی کاری نداشت. صدا از کسی در نمی آمد. خیلی دلم گرفت . رفتم پای ظرف شویی،اشکم سرازیر شد. دوستم زنگ زد:" کجایی؟"
- چطور؟: خونه داداشم.
- خواب آقا مصطفی رادیدم.
- کی؟
- همین حالا! از کلاس که اومدم خسته بودم خوابیدم. دیدم آقامصطفی لباس مهمونی تنشه. فاطمه هم. داداشات هم هستند وآقامصطفی روی همه آب می پاشه ودر گوش تو پچ پچ می کنه:" حالا کدوم خیس کنیم؟"
گریه ام شدید شد.
- چراگریه می کنی؟ اذیتت کردم؟
ادامه دارد ...
#اسم تو مصطفاست
نه چه اذیتی؟ الان خونه داداشم هستم.خونه ساکته، کسی شوخی نمی کنه، ولی خوابت میگه اون هست و ما نمی بینیم.
همه ترسم از مجروحیت تو بود .اولین مجروحیت ها یت که شروع شدترسم ازشهادتت شد.
ترسم از دوریت بود وندیدنت.
چطور می توانستم در دنیایی باشم خالی از مصطفی؟
یک بار که مجروح شده بودی گفتم:" دیگه نباید بری! " گفتی:" مثل زنان کوفی نباش!" گفتم:" تو غمت نباشه من دوست دارم با زنان کوفی محشور بشم، تو اصلا اذیت نشو وفقط نرو!" گفتی:" باشه نمی رم!" بعداز ناهار گفتم:" منو می بری؟"
- کجا؟
- کهنز.
- چه خبره؟
- هیئته.
- هیئت نباید بری!
- چرا؟
- مگه نگفتی من سوریه نرم . من سوریه نمی رم، اسم توهم سمیه نیست.
اسم جدیدت آزیتاست.
اسم منم دیگه مصطفی نیست. ،کوروشه.
اسم فاطمه رو هم عوض می کنیم.
هیئت ومسجد هم نمی ریم توخونه نماز می خونیم.
تو هم بازنان کوفی محشور می شی!
- اصلا هم نگران نباش هیئت هم نمی ریم!
بعد از ظهر که نرفتم.شب که شد دیدم نمی شودهیئت نرفت.
گفتم:" پاشو بریم هیئت!
- قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم!
- چرا اینجوری می کنی آقا مصطفی؟
- قبول می کنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و
اسم من مصطفی واسم دخترم فاطمه و پسرم محمدعلی؟ درآن صورت هیئت نماز و مسجد هم می ری!
- من رو با هیئت تهدید می کنی؟
- یا رومی روم، یا زنگی زنگ.
کمی فکر کردم وگفتم:" قبول اسم تو مصطفاست."
با لذت خندیدی و گفتی:" بله، اسم من مصطفاست!
مصطفی اسم من و پرچم منه!"
حالا باید برگردم آقا مصطفی. الآن وقتی نگاهت میکنم،دیگر آن گره ابروانت نیست. نگاهت شیرین و زلال است و بدون اخم مرا نگاه می کنی ،
- ازم راضی ای مصطفی؟
سعی کردم با واگویه خاطرات تو رو دوباره بسازم.
راضی هستی آقا مصطفی؟
صدای قهقهه ی مستانه ای در گوشم می پیچد .
راه می افتم. باد می وزد و چادرم را به هر سو می کشاند،
اما من سبک وراحت گام بر می دارم.
همپای گام های تو.
کاش زمان کش بیاید!
پایان
بیقرارست دلـ💔ـ و
دیده به هر سو نگران
دل تـ❤️ـو را می طلبد
دیده تـ❤️ـو را می جوید
سلام گل نرگـ🌼ـس ....
#سلام
هدیه میکنیم ثواب تلاوت این صفحه از قرآن کریم را به وجود مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها🖤
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
🖤🍃🖤
🍃🖤
🖤
🖤دعاى روز چهارشنبه
🖤بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
🖤الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ لِبَاساً وَ النَّوْمَ سُبَاتاً وَ جَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً
🖤لَكَ الْحَمْدُ أَنْ بَعَثْتَنِي مِنْ مَرْقَدِي وَ لَوْ شِئْتَ جَعَلْتَهُ سَرْمَداً حَمْداً دَائِماً لاَ يَنْقَطِعُ أَبَداً وَ لاَ يُحْصِي لَهُ الْخَلاَئِقُ عَدَداً
🖤اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْ خَلَقْتَ فَسَوَّيْتَ وَ قَدَّرْتَ وَ قَضَيْتَ وَ أَمَتَّ وَ أَحْيَيْتَ وَ أَمْرَضْتَ وَ شَفَيْتَ وَ عَافَيْتَ وَ أَبْلَيْتَ وَ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَيْتَ وَ عَلَى الْمُلْكِ احْتَوَيْتَ
🖤أَدْعُوكَ دُعَاءَ مَنْ ضَعُفَتْ وَسِيلَتُهُ وَ انْقَطَعَتْ حِيلَتُهُ وَ اقْتَرَبَ أَجَلُهُ وَ تَدَانَى فِي الدُّنْيَا أَمَلُهُ وَ اشْتَدَّتْ إِلَى رَحْمَتِكَ فَاقَتُهُ وَ عَظُمَتْ لِتَفْرِيطِهِ حَسْرَتُهُ وَ كَثُرَتْ زَلَّتُهُ وَ عَثْرَتُهُ وَ خَلُصَتْ لِوَجْهِكَ تَوْبَتُهُ
🖤فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لاَ تَحْرِمْنِي صُحْبَتَهُ إِنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
🖤اللَّهُمَّ اقْضِ لِي فِي الْأَرْبَعَاءِ أَرْبَعاً اجْعَلْ قُوَّتِي فِي طَاعَتِكَ وَ نَشَاطِي فِي عِبَادَتِكَ وَ رَغْبَتِي فِي ثَوَابِكَ وَ زُهْدِي فِيمَا يُوجِبُ لِي أَلِيمَ عِقَابِكَ إِنَّكَ لَطِيفٌ لِمَا تَشَاءُ.
#دعا
#دعای_روز_چهارشنبه
🖤🍃🖤
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
سفر پر ماجرا 53.mp3
8.54M
#سفر_پرماجرا ۵۳
💢اگه با خودت آشتی کنی، دیگه تمومه
با خدا هم آشتی میشی!
✴️اونوقته که؛
دیگه ضعف وجودتُ میشناسی،
و خودتُ، در آغوش عظیم خدا، رها میکنی.
و چقدر مرگ، برات شیرین میشه
خائف ترین.pdf
1.61M
🔖فیش منبر 🔖
#فاطمیه
💠برترین های فاطمه💠
جلسه پنجم : خائف ترین
📌حضرت زهرا سلام الله علیها خداترس ترین مردم بود
🔻فهرست مطالب
خوف چیست
خوف وسیله امتحان الهی
انواع خوف
1-خوف غیر اختیاری(طبیعی و غریزی)
خوف از کرونا
2-خوف اختیاری و اکتسابی
خوف مذموم
نمونه های خوف مذموم
■1-خوف از فقر
■2-خوف از مرگ
دو ریشه ترس از مرگ
■3-خوف از حرف مردم
رضایت خلق یا خالق
■4-خوف از دشمن
ترس از دشمن در جنگ احد
از آمریکا می ترسید؟
مصداق کامل یک نترس از دشمن
والله یکبار هم نترسیدم
■5-خوف از جنگ
کسی که مردم را از جنگ بترساند، رأی میآورد
چهل آدم نترس
■6-خوف از جهاد
مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان
اگر شهید نشوید می میرید
شجاعت حاج قاسم سلیمانی
نترس بودن شهید سلیمانی در کلام رهبر
خوف ممدوح
چند نمونه از خوف ممدوح
1-خوف از عظمت خداوند
2-خوف از عاقبت انسان
3-خوف از قیامت و حساب
4-خوف ازعاقبت گناه
آثار و نتایج خائف شدن
1-آسان شدن مشکلات زندگی
2-عبرت گرفتن
3-کندن محبت دنیا از دل
4-شجاعت در برابر غیر خدا
5-عاقبت بخیری و بهشتی شدن
6-محبت به خداوند
7-عدم گناه در خلوت
8-موجب تلاش و کوشش
راههای رسیدن به خوف الهی
1-مطالعه سیره اهل بیت علیهم السلام و خواندن شرح حال علمای بزرگ
2-مانوس شدن با ادعیه
3-رفتن به قبرستان و تفکر در آن
4-انجام واجبات و ترک محرمات
ذکر مصیبت
منابع و پی نوشت
زیر سایه مادر.pdf
13.29M
🔖منبر کامل #فاطمیه🔖
💠زیر سایه مادر
گوشهای از سیر مباحث:
📌ج۱: مادر تمام عالم؛ تأملی در جایگاه شگفتانگیز حضرت زهرا علیهاسلام در عالم هستی و مادریهای ایشان برای شیعیان عالم
📌ج۲: ظلم خاموش؛ بررسی جایگاه زن در اسلام و غرب و اثبات وجود ظلمی خاموش در حق زنان در نگرشهای غیراسلامی
📌ج۳: ما مدعی هستیم؛ تبیینی متفاوت از جایگاه زن در جمهوری اسلامی
📌ج۴: زن اگر مادر باشد؛ بررسی سیره حضرت زهرا علیهاسلام برای بیان دستاوردها و منافع مادری و اثبات این حقیقت که تا زن مادر نشود، کامل نمیشود.
📌ج۵: مادر اگر مادر باشد؛ الگوگیری از مادرانههای حضرت زهرا علیهاسلام برای اصلاح و تقویت روحیه مادری به عنوان بهترین راهحل عمقبخشی به پیوندهای اجتماعی
▪️کاری از سامانه شمع
🔸🔹مجموعه پیشنهادی کتاب با محوریت شخصیت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
الف( تاریخ و زندگینامه حضرت فاطمه
1 .کتاب فاطمه از نگاه علی
ابتدا به بیان علل نامیده شده آن بانوی بزرگ به فاطمه و معنای این اسم پرداخته شده و محبوبیت ایشان نزد خداوند متعال بیان شده است.
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
زیارت نامه حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
مقتل حضرت زهرا س.docx
18.6K
مقتل حضرت زهرا سلام الله علیها
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها حرم مطهر.aac
25.61M
🖤شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
🔸حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها
🎙سرکار خانم ربانی
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
جمادی_الاول١٤٤٥
فاطمیة
☑️ رکن ولایت
رسول خدا پیش از شهادتشان به امیرمؤمنان علی (علیه السلام) خبر دادند که به زودی دو رکن تو منهدم خواهد شد، خداوند متعال جایگزینِ من برای تو باشد.
پس از رحلت پیغمبر اکرم، امام فرمودند که نخستین رکن من بود و اما زمانیکه حضرت صدیقه کبری (سلام الله علیها) به شهادت رسیدند، امیرمؤمنان فرمودند:
«هَذَا الرُّكْنُ الثَّانِي الَّذِي قَالَ رَسُولُ اللَّه» (۱)؛
این همان رکن دوم من بود که رسول خدا راجع به آن فرموده بودند.
رکن یک شیء را مقوّم و متمّم و اصل آن چیز تعریف کردهاند که در علیت آن شیء مدخلیت و موضوعیت دارد (۲)، بگونه ای که ورود هر خللی به آن، به دلیل فقدان بَدَل (جایگزین)، موجب فوت و انهدامِ شیء میشود. به همین سبب است که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) شهادت حضرت رکن الولایة فاطمة الزهراء (علیها السلام) را مصیبت و رزیّهای غیرقابلجبران توصیف کرده و چنین فرمودند:
«نفسي على زفراتها محبوسة
يا ليتها خرجت مع الزفرات
لا خير بعدك في الحياة و إنّما
أبكي مخافة أن تطول حياتي»
(۱) الأمالي (للصدوق)، النص، ص ۱۳۵
(۲) التعريفات الفقهيه، ص ۱۰۶.