گفت فقط من دوتا شرط دارم برا خادمی
گفتم بفرما
گفت اول ، یه کاری باشه که کسی اون کار رو قبول نکنه دوم ، در معرض دید کسی نباشم .. کسی منو نبینه
گفتم خب با این شرایط دو تا کار بیشتر نیست
یکی شستن دیگ غذا یکی هم شستن دست شویی ها . . .
˼مُجـٰاهِدِ دَمِشـ♡ـق˹
شهید محسن حججی . .
مسئولیت شستن دست شویی هارو قبول کرد
خب من نمیشناختم این جوون رو غریبه بود!
نه اسمش رو گفت و نه گفت اهل کجاست . .
دوست داشت گمنام بمونه (:
مسئول هیئت گفتن که هیئت ما از روز اول محرم شروع میشه تا روز اربعین ...
یعنی چهل روز هرشب هیئت بود
میگفتن این جوون چهل شب میومد هیئت بعد هیئت دست شویی هارو میشست . .
بعدم خداحافظی میکرد و میرفت
طبق خواسته خودش مسئولیتی بود که کسی اون رو قبول نمیکرد ،
و تو دید کسی هم نبود (:
رفقا شهید حججی اهل نجفآباد اصفهان هستن ، از نجفآباد تا اصفهان تقریبا نیم ساعت ، چهل و پنج دقیقه راهه ...
یعنی ایشون چهل شب هر شب چهل و پنج دقیقه تو راه هیئت بودن
چهل و پنج دقیقه هم برگشت!
زمان کمی نیست ...
˼مُجـٰاهِدِ دَمِشـ♡ـق˹
شهید محسن حججی . .
گذشت
تا شب چهلم . .
بعد از اینکه کارش تموم شد اومد که خداحافظی بکنه
گفتم جوون خدا خیرت بده خیلی زحمت کشیدی ، اجرت با ارباب :)
فقط یه جمله گفت
گفت حاجی اینا که چیزی نیست برا امامحسین باید سَر داد . .🚶🏻♂
رفت ..
˼مُجـٰاهِدِ دَمِشـ♡ـق˹
شهید محسن حججی . .
یه روز توی خیابون بودم که یهو دیدم عه!
اینکه عکس همون جوونِ ست ...
پایینشم خیلی قشنگ نوشته شهید مدافع حرم محسن حججی :)
میگفت تازه فهمیدم چخبره . .
فهمیدم اون جوون کی بود
وچقدر خوشگل عاشق خدا بود
رفقا شهید حججی
چهل شب از نجفآباد چهل و پنج دقیقه رانندگی میکرد تا
- کسی نشناستش
- کسی اون رو نبینه
فقط بخاطر اینکه بگه آقا من میخوام فقط تو منو ببینی ..
فقط خودت
آقا اینا که چیزی نیست من چجوری بیام برات سَر بدم ؟!🚶🏻♂