با #تو قدم زدن را آنقدر دوست دارم
که به جای خانه برای#عشقمان ♥️
جاده خواهم ساخت
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @mojaradan ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
✅ #ازدواج_آسان به برکت کرونا
📌ما امسال تصمیم گرفته بودیم بعد از یک #مراسم_مجلل به خانه بخت برویم. راستش را بخواهید تا پیش از #شیوع_کرونا، نسبت به مراسم عقد و ازدواج شوقی آمیخته به ترس و دلهره داشتیم. شوق رفتن زیر یک سقف و گل گفتنها و گلشنفتنها از یکسو و ترس از حاشیههای پررنگتر از متنِ آغاز این زندگی مشترک از سوی دیگر باعث میشد یک قدم جلو بگذاریم و یک قدم عقب.
📌با این شرایط نامساعد اقتصادی و هزینههای روزافزون تالار و لباس و ماشین و #آتلیه و هزار و یک چیز دیگر روز به روز روی سکه دلهره برای آغاز این زندگی مشترک سنگین و سنگینتر میشد. خودمان هم میدانیم اینها زواید آغاز این زندگی مشترک هست و سنگهای بزرگی بر سر راه #ازدواج است، اما چه کنیم با عرف و دهان مردم؟! چه کنیم با این موانع بزرگ برای تأسیس محبوبترین بنیان نزد خداوند متعال؟! انگار قرار است برای یک امر خیر و حلال از هفت خان رستم عبور کنیم!
📌بیچاره هم سن و سالهای من! ترجیح میدهند بیخِ ریش والدینشان حالا حالاها بمانند و والدین هم ترجیح میدهند تا زمانی نامعلوم فرایند تربیت این کودکان ریشو را در خانه ادامه دهند!
📌با هزار و یک زحمت پولی برای برگزاری مراسم ازدواج جور کردیم که کرونا با آمدنش تمام کاسه کوزهها را شکست و تالارهای عروسی را هم به تعطیلی کشاند. انگار دیگر مثل قبل نمیتوانستیم ریخت و پاش و بوق و کَرنا کنیم که «ما رفتیم»! شما هم اگر توانستید بیاید هنر کردید!
✅ حالا جور دیگری به #کرونا نگاه میکنیم. او حالا میتواند تبدیل به فرصتی برای حذف این زواید و حاشیههای پررنگتر از متن زندگی مشترک شود. این بار تصمیم گرفتیم زندگی مشترکمان را با پیروزی آغاز کنیم. هم جشن عروسی نمیگیریم تا کرونا را شکست دهیم و هم زواید تأسیس زندگی مشترک را به راحتی شکست میدهیم.
✅ حالا دیگر نیازی به اجاره #تالار پذیرایی، هزینههای آتلیه و ماشین عروس و ... نیست. اما از خیرِ کارت عروسی دیجیتال که نمیتوان گذشت! همسرم پیشنهاد داد در کارت عروسی اینگونه بنویسیم: «با سلام خدمت شما دوست عزیز! بنا داشتیم #مراسم_عروسی بگیریم، امّا مراسم عروسیمان را در خانه برگزار کردیم. هزینه مراسم عروسی را هم به مداوای بیماران کرونایی اختصاص دادیم. إنشاءالله در آینده میهمانی مختصری میگیریم.»
✅ بالاخره به برکت#کرونا . ازدواج ما آسان برگزار شد. حالا با ماندن در خانه بخت، ویروس تجملگرایی را در کنار ویروس کرونا شکست دادیم.
✍ محمدرضا آرام، پژوهشگر حوزه خانواده
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#حرف_قشنگ
هیچ یا الله و دعایی
در درگاه الهی بی جواب نمی ماند ؛
ولی جواب ها فرق می کند...
#آیت_الله_سیدمحمدضیاءآبادی
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @mojaradan ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
مجردان انقلابی
#داستان 🍁🍁🍁🍁 قسمت ششم🍃 راز میان چشم ها💕 +عزیز میگم این آش نذری واسه اومدن جمال خان خیلی ضایعس! ع
🍁🍁🍁🍁
#داستان_شب
قسمت هفتم🍃
راز میان چشم ها 💕
با یه صدای غم انگیزی که انگاری شبیه نواختن نی بود از خواب پاشدم. دیشب و به کل روی پشت بوم خوابم برده بود. تمام شب و چشم دوختم تا شاید دوباره بیاد لب پنجره اما نیومد که نیومد. صدا خیلی نزدیک بود. اونقدر که احساس میکردم از کنار گوش خودم داره زده میشه. توی کوچه سرکی کشیدم اما هیچ کس نبود. چند دقیقه ایی نشستم و به صدا گوش دادم. اونقدر لطیف زده میشد که آدم و مجذوب خودش میکرد. توی احوالات خودم بودم که صدای عزیز و از کنار خودم شنیدم
عزیز :مادر چرا دیشب اینجا خوابت برد؟
+سلام عزیز، گرم بود اومدم بالا نفهمیدم کی خوابم برد
عزیز :باشه مادر، بیا بریم صبحونه تو بخور دیشبم شام نخوردی
+شما برو من اومدم
تا دوباره خواستم به صدا گوش بدم دیدم صدا قطع شده. افسوسی خوردم که همون چند دقیقه رو هم از دست دادم. لباسامو تکون دادم و از نردبون رفتم پایین.
عزیز روی تخت سفره انداخته بود.
+دستت درد نکنه عزیز، میگفتی میرفتم نون تازه میگرفتم
عزیز :داشتیم، برا ظهر که اومدی حتما بگیر
+چشم
و دو لپی مشغول خوردن صبحونه شدم. بعد خوردن صبحونه لباس کارا مو پوشیدم و از خونه میخاستم بزنم بیرون که مادرش و پشت در دیدم
_سلام صبح بخیر
+سلام از ماست،عاقبتتون بخیر
_دیروز برامون سیما جان اش آوردند ظرفش موند دستم گفتم براتون بیارم
خواست ظرف و بده دستم که پیش دستی کردم و گفتم +در حیاط بازه من باس زود برم سر کار، بی زحمت اگه میشه بدید به عزیز، تو حیاطه
_باشه خدانگهدار
سری تکون دادم و دیدم رفت تو حیاط. دلم میخاست یه جوری با عزیز سر حرف و باز کنن تا بفهمم حداقل اسم دخترش چیه..
به سمت کارگاه رفتم و کرکره ها رو دادم بالا که احمد و دیدم
احمد :سلام هاشم آقا بفرما شیرینی
+سلام داش احمد، سر صبی شیرینی چیو باس بخورم؟
احمد :والا هاشم آقا ، شیرینی دومادیمه
+جاااان؟ تو کی دوماد شدی من خبر دار نشدم؟
احمد :قضیه اش مفصله فقط دلم میخاست بیام و ازتون تشکر هم بکنم
+بابت؟
احمد :والا اون روز اگه اون تو گوشی و نمیزدین بهم منم به فکر این نمی یوفتادم که برم خواستگاری شمسی خانوم، اولش فقط قصدم یه همصحبتی ساده بود اما با اون حرف شما فهمیدم کارم اشتباه بوده، به خدا توکل کردم و با ننه ام رفتیم خواستگاری و دست بر قضا جواب مثبت هم دادند،اینم شیرینی همونه
+پَ تو گوشی زدن همه جا بدم نیس؟ مگه نه بزمجه؟
هر دو خندیدیم و یه شیرینی برداشتم و گفتم :اینو بدون که وقتی یه زن بهت دل ببنده باس همه جوره مراقبش باشی، مبادا اخم و تَخم بش کنی که با من طرفی
احمد :چشم هاشم آقا، کوچیکتم به مولا
+برو به سلامت مبارکت باشه
احمد که رفت با خودم فکر کردم کی بشه یه روزی منم شیرینی دومادیمو توی محل بدم. نا خودآگاه ذهنم دوباره پرید به سمت اون صدا و تو تفکراتم دوباره غرق شدم...
ظهر که برگشتم خونه عزیز مشغول درست کردن مربا سیب بود. دلم میخاست ببینم با خانم همسایه حرفی زده یا نه اما نمیدونستم باس چجوری سر حرف و باز کنم. واسه همین ناغافل گفتم :ای دل غافل عزیز، یادم شد ظرف اش نذری رو از همسایه بگیرم الان میرم میگیرم واست
عزیز :بشین نمیخاد بنده خدا خودش صبح آورد چه خانم خوب و باکمالاتی هم هست
+تازه اومدن فک کنم!
عزیز :آره دو روزی میشه، بنده خدا میگفت صاحب خونه قبلیش میخاسته کرایه رو زیاد کنه اونم اومده اینجا، ماشالله فک کنم قبلا از این مایه دارا بودن، مثه اینکه شوهره ورشکست میکنه و سکته میزنه و میمیره این زن بیچاره هم وسعش نمیرسه میاد پایین شهر، و زندگی شو با خیاطی کردن میگذرونه
خوبی عزیز این بود که نگفته همه چیو نم پس میداد. خواستم یه دستی بزنم که گفتم:باز خوبه بچه نداره که خرجش زیاد شه
عزیز :اتفاقا یه دختر بزرگ داره، بیچاره مادرش میگفت از بچگی کور مادرزاد زاییدتش
دلم یه جوری شد. خیلی میخاستم بدونم اسمش چیه اما اینو نمیشد پرسید. برا همین گفتم :میخاستی بهشون بگی اگه کار و باری داشتن من در خدمتم
عزیز :اتفاقا گفتم، گفت تو رو هم دیده و ازت تعریف هم کرد، منم گفتم رو کمک ما حساب کنند
+خوب کردی من با اجازت برم یه چیزی بخورم که باس دوباره برم کارگاه
عزیز :برو مادر غذات رو فیتیله اس
خواستم برم سمت اتاق که دوباره همون صدای نی تو گوشم پیچید. ایندفعه آروم تر نواخته میشد. جلدی غذا رو بردم توی پشت بوم و همراه با خوردن غذا به اون صدا هم گوش میدادم
انگاری با شنیدنش همه غصه هام یادم میشد...
#ادامه_دارد....
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#قرار_عاشقی❤️
حسین ❤️جان
#السلامعلیڪیااباعبدالله
شکر خدا که وقف شما می شود دلم
از هر که غیر دوست جدا می شود دلم
وقت نیازها به کسی رو نمی زنم
تنها به درگه تو گدا می شود دلم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ❤️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
14.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_مولای_مهربانم♥
🌼سلام بر تو که
صداقت صبح موعودی
🌼سلام بر تو که
اجابت قنوت منتظرانی
🌼سلام بر تو که
قائم آل محمدی
🌼و ما همهی عمر به
انتظارت ایستادهایم🌼
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🌤صبحتون مهدوی 🌤
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند🧐
دانستنی های #قبل_از_ازدواج 😊
💠 همیشه سعی کنید تصورتان از دیگران، یک انسان کامل نباشد.😳
چون تصور کردن دیگران بعنوان یک انسان کامل باعث چند اتفاق خواهد شد:
1️⃣. اگر به او نرسید، همیشه حسرت خواهید خورد که "ای کاش این انسان کامل رو از دست نمیدادم و به او میرسیدم" و این تبدیل به یک عقده درون شما خواهد شد.😔
2️⃣. اگر به او برسید، با دیدن ایرادات و عیوب طرف مقابل (با توجه به این که هیچ کس کامل و بی نقص نیست) و با شکستن تصور خیالی شما از این که او یک انسان کامل است، بزرگ ترین ضربه را خواهید خورد😐 که البته خودتان باعث و بانی اش بوده اید.😑
❌ آن وقت کلا نسبت به همه بد بین خواهید شد و هر کس را ببینید و ظاهرش آدم خوبی باشد؛ با توجه به سابقه ای که در ذهن شما از فردی که فکر میکردید کامل است و پی بردید که نبود، کاملا نسبت به او بد بین خواهید بود.😐
✅ پس برای این که به این اتفاق تلخِ بد بینی افراطی دچار نشوید، سعی کنید از همین حالا از مثبت اندیشی های افراطی خود داری کنید.😊
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#خبر_خوش🎈
#عروس_داره_کانال
#ارسالی_از_کاربران
من این متن رو روز ولادت امام جواد علیه السلام شروع کردم به خوندن و الحمدالله روز ولادت امام علی علیه السلام که سه روز بعدش بود آقام تشریف آوردن خواستگاری😊وروز ولادت امام زمان عجل الله هم عقدمون بود🌹🌹
#ادمین_نوشت
الهی خوشبخت و عاقبت بخیر باشین و زندگی زهرایی و علویی داشته باشید زیر سایه امام زمان 🌹
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan