#یک_حبه_قند
❣بازنان خوش رفتار و نیکو سخن باشید، تاایشان هم خوش رفتار و نیکو سخن شوند...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#پست_اطلاع_رسانی
#پخش_قرآنی
زمان پخش ترتیل جزء خوانی قرآن کریم در شبکههای سیما:
🔸شبکه1⃣: هر روز بعد از اذان صبح به صورت زنده از حرم مطهر امام رضا (ع)، صحن انقلاب
🔸شبکه2⃣: از ساعت ۱۰:۳۰ صبح از شهر طبس، امامزاده حسین ابن موسی الکاظم به صورت زنده
🔸شبکه3⃣: از ساعت ۱۴:۱۵ از شهر مقدس قم بارگاه مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) به صورت زنده
🔸شبکه4⃣: ساعت ۱۲ حرم مطهر احمدابن موسی (ع) از شیراز به صورت زنده
🔸شبکه5⃣: ساعت ۱۳:۴۵ دقیقه و از حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی (ع)، شهرری به صورت زنده
🔸شبکه قرآن و معارف سیما: هر روز در سه نوبت:
✅بعد از اذان صبح به صورت زنده از مسجد مقدس جمکران
✅ساعت ۱۱:۲۰ دقیقه به صورت زنده از بارگاه ملکوتی شمس الشموش، شهر مقدس مشهد
✅ساعت ۱۸ از حرم مطهر امام خمینی (ره)
🔸شبکه افق: ساعت ۱۶ از حرم مطهر امام رضا (ع) به صورت زنده
🔸شبکه امید: ساعت ۱۵ از حرم مطهر حضرت معصومه (س)
🙏التماس دعا🤲
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان قسمت بیست و ششم🍃 راز میان چشم ها💕 توی بند دائم به این فکر بودم که با کار احمقانه ام
🍁🍁🍁🍁
#داستان_شب
قسمت بیست و هفتم🍃
راز میان چشمها 💕
سه روز بود که توی انفرادی در بسته ایی بودم که تهویه نداشت. اونقدر عرق کرده بودم که نصف تنم آب شده بود. از آخرین باری که ماهگل و دیدم تا همین الان خبری ازش نداشتم.مشفق هم دیگه برام کری نمیخوند و زیاد دور و برم نمیومد و همین بیشتر نگرانم میکرد. نه میدونستم چه بلایی سر رحمان اومده نه ماهگل. بیشتر نگران ماهگل بودم. اون با وضعیتی که داشت نباید اینجور جاها میموند. اما برام جالب بود که ازم میخاست چیزی نگم. یعنی اونم توی این خط ها بود و من نمیدونستم.
با وجود اینکه مشفق دور و برم نمیپلکید اما از شکنجه های بقیه رفیقاش چیزی کم نشده بود. دلتنگی عزیز و از همه مهمتر ماهگل بدجوری عذابم میداد. نمیدونستم سر رحمان و حاجی چه بلایی اومده.
بالاخره بعد سه روز مشفق سر و کله اش پیدا شد و منو برد به اتاق بازجویی
مشفق :نمیخای حرف بزنی نه؟
+چی باید بگم؟ من نمیدونم تو اون ساک چی بود، فقط بهم گفتن قایمش کن، از کجا میدونستم اعلامیه است
مشفق :دروغ میگی عین سگ، فکر کردی من خرم؟ تو با اون دختره دستتون تو یه کاسه است
+اونم نمیدونست من ازش خواستم ساک و بگیره، باهاش چیکار کردی ها؟
مشفق سیگاری آتیش کرد و نشست روبه روم
مشفق :خیلی دلت میخاد بدونی چه اتفاقی براش افتاده؟
با گیجی نگاهش کردم که با لبخند کثیفی بلند شد و به سرباز پشت در دستور داد منو هم با خودش ببرن
#ادامه_دارد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁
#داستان_شب
قسمت بیست و هشتم🍃
ماهگل
تموم بدنم کوفته و زخمی بود. نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته. سه روز بود که دست این عوضیا افتاده بودم و خبری از بیرون نداشتم. لابد تا الان مامان کلی خودش و عذاب داده. اون لحظه که ساک و هاشم بهم داد نمیدونستم باید قبول کنم یا نه. اما حسی ته قلبم راضی نمیشد تنها بزارمش
فکر میکردم وقتی اوضاع آروم شه میاد و ساک و ببره اما حتی فکرشم نمیکردم اینجا قراره اسیر بشم یا حتی به این حد با اون کمربند های لعنتی شون کتکم بزنند. بیشتر از کتک زدن از خودشون میترسیدم. میترسیدم بلایی سرم بیارن. منم که نه چشمی داشتم برای دیدن نه قدرتی برای دفاع کردن از خودم. توی همین افکار بودم که صدای در انفرادی بلند شد و بعد صدای بلند داد هاشم اومد
هاشم :چیکار کردی باهاش عوضی؟
انگاری داشت با یه نفر حرف میزد و منو میدید. ناخواسته از ترس از جام بلند شدم و چسبیدم به گوشه دیوار
مشفق :هی هی هی، آروم تر اینجا انفرادیه ها مگه نمیبینی خانم دارن استراحت میکنن؟
هاشم :ماهگل خانم؟ صدای منو میشنوید؟ حالتون خوبه؟
و پشت بند گفت :تقصیره منه که همچین بلایی سرت اومد، تقصیره منه احمقه
با تصور کردن حال نگرانش آروم گفتم :من خوبم، نگران نباش
همون لحظه مشفق گفت :خیله خوب بسه، فقط بگم اگه میخای از این حال و احوالاتش بد تر نشه بگو رفقات کیان، تا ما هم دست از سرش برداریم
با شنیدن این جمله انگار یه سطل آب سرد روم ریختن. مطمعن بودم که با دیدن حال و روزم آخر به حرف میاد. میخاستم حرفی بزنم که پیش دستی کرد وگفت :اول میخام باهاش تنها صحبت کنم
مشفق :تو چی فکر کردی پسر؟ فکر کردی اینجا یه زندونه معمولیه که ساعت ملاقات بهتون بدیم؟
هاشم :میخای بگم با کی بودم یا نه؟ اگه میخای بزار دو کلام باهاش حرف بزنم
مشفق ساکت شد و بعد صدای پا شنیدم و نزدیک شدن کسی. ناخداگاه چمباتمه زدم تو دل دیوار و صورتم و گرفتم و گفتم :به من دست نزن...
#ادامه_دارد.
#نویسنده_هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم ❤️
💫 #رمضان ماه حسین اسٺ خدا مےداند
♥️ربّناهاے مرا #ذڪر_حسین آمین اسٺ
💫حاجٺِ هر ڪہ در این ماه بُوَد حج اما
♥️دلِ ما را طلب #ڪرببلا تسڪین اسٺ
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا🌷
#یا_ثارالله_ع💗
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
#السلام_ایها_غریب
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌿چه شود بیاید آن روزی
که به #تو رسیده باشم
🍁به هوای دیدن تو😍
ز هوا رهیده باشـم
🌿همه عمر من به یادِ
تو گذشته #نازنینا
🍁نکند که من #بمیرم
و تو را ندیده باشم😢
#اللهم_عجل_لولیک_الفــرج🌸
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
عالم محضر خداست:
࿐🌸○✨﷽✨○🌼࿐
#سوال
#فسمت _اول
سلام 23سالمه. براي رفع #تنهايي و نياز جنسي مي خواهم #ازدواج كنم. #خجالت مي كشم با پدرم در اين باره صحبت كنم و بگويم 7-8 سال است كه #تحت_فشارم و اهل #گناه هم#نيستم. برخي را واسطه كردم به آنها گفته است كه دانشجو است و سربازي نرفته و سرمايه و #شغل هم ندارد. قرآن گفته مجردان خود را زن بدهيد ولي آنها توكل ندارند و به خدا اعتماد ندارند چه كنم؟😔 خيلي وقت ها ديگه حالت كرختي و تنبلي دارم ميل به مطالعه ندارم چگونه ذهنم را از دختري كه به او براي ازدواج فكر مي كنم مدیریت ڪنم❓
⭕️💠💠💠💠💠⭕️
#پاسخ
✍درود بر شما ممنون از اعتمادتون
پاسخ شما را ضمن نكات زير بيان مي كنم:
📌1- بي ترديد نياز #جنسي مثل نياز به غذا و آب به انسان فشار مي آورد ❗️و متوجه هستيم كه از اين جهت در فشار هستيد به خصوص اين كه متدين هستيد و اهل گناه نيستيد.😊
📌2- دعا و توسل وقتي كارگشا است كه #اقدام عملي و تلاش و همت چاشني آن باشد.❗️ در اين مشكل كرونا مي بينيم كه به همان جديتي كه بايد دعا كنيم دين از ما مي خواهد توصيه هاي پزشكي و درماني را خيلي جدي بگيريم در حدي كه حتي مساجد و حرم ها بسته شد. ❗️بنابراين براي رسيدن به هدف و رفع موانع لازم است عملا به اسباب طبيعي توجه داشته باشيم.😊
📌3- براي ازدواج بلوغ هاي مختلف عقلي، عاطفي، اجتماعي، اقتصادي و اخلاقي شرط است. ❗️يكي از نشانه هاي بلوغ اجتماعي اين است كه بدون شرم با والدين درباره نياز خود صحبت كرد❗️ و پيشنهاد مشاوره حضوري داد
#ادامه_دارد....
موفق باشيد🌺
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🍃
🌸🍃