eitaa logo
مجردان انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 زیارت با رضایت 🔻کی گفته امام رضا(ع) دلشکسته‌ها رو بیشتر تحویل می‌گیره؟! 😊رفتی حرم لبخند بزن! @mojaradan
شبتون امام زمانے💚 ان شاءالله خواب امام زمان و کربلا رو ببینین💙💜 یاعلے در پناه حق @mojaradan ┅┄✿┅┄❥•❥┄┅✿┄┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت سی و پنجم ⚜ بهشتِ عمران 🌾 با خشم فراوون ساکمو از روی مبل خونه ش برداشتم و به سمت
⚜قسمت سی و ششم⚜ بهشت عمران 🌾 _تا کی میخوای اینجا نگهشون داری بابا؟ سیگارمو دود کردم و گفتم :تا وقتی به حرف بیاد بگه دختره رو کجا برده _شر نشه واسمون؟ اش و لاش شده برگشتم و نگاهش کردم و گفتم :ترسیدی؟ سرشو آروم تکون داد و گفت :نه ولی میگم برای شما بد نباشه چند قدمی بهش نزدیک شدم و گفتم :اب از سر من چند سالی میشه گذشته، فعلا که نصف اموالم و بابت این دختره به باد دادم، ترس برام معنی نداره چیزی نگفت و به سمت در رفت. برگشتم سمت پنجره و یه سیگار دیگه روشن کردم. تا خواستم ازش پک بگیرم صداش پیچید _بابا میشه یه چیزی بپرسم ازت؟ سکوت کردم که به حرف اومد :حرفای ایوب درباره بهشته درست بود؟ یعنی میخام بگم منظورش چی بود که اون... +به تو ربطی نداره صداش که در نیومد گفتم :سرت توی کارای خودت باشه، درمورد چیزی هم که بت مربوط نیست کنجکاوی نکن چون.. برگشتم طرفش و ادامه دادم :چون هر چیزی سزایی داره، سزا بیشتر دونستن هم میشه عاقبت اون دوتا گوشه انباری، فهمیدی؟ چیزی نگفت و خارج شد سیگار و فرو کردم توی جا سیگاری و از پشت پنجره توی گذشته خیره شدم بیست سال قبل _مگه من چمه؟ بگو چی کم دارم از اون پسره یه دهاتی +بس کن فرهاد بس کن! خسته شدم از بس دنبال این قضیه رو گرفتی، جواب من به تو و عمو همونی بود که دیشب گفتم، نه نه نه جلوی راهشو گرفتم و گفتم :من از بچگی خاطرتو میخام حوریه، این درست نیست این عشق چندین و چند ساله منو فدای یه پسریع تازه از راه رسیده کنی دستی به پیشونیش کشید و گفت :از بچگی هم چیزی بین ما نبوده، لااقل از طرف من! خوبه خودت میگی بچه گی! اینا همه توهمات تو و عمو بوده و بس، الانم برو کنار باید برم کار دارم، نمیخام باهم ما رو ببینن _حالا دیگه از حرف زدن با من عارت میشه؟ چیزی نگفت و به سرعت ازم فاصله گرفت با حرص داد زدم :نمیزارم زنش شی حوریه، به شرفم قسم گردنشو میشکنم اگه بخای زنش شی اما اون فقط دستش و به بالا تکون داد و رفت. من خون برای این پسره دهاتی پاپتی نمیزارم. از خیالات با صدای تلفن بیرون اومدم. تلفن و برداشتم و صدای منصور توی گوشم پیچید _پیداش کردی فرهاد؟ +هنوز نه ولی نگران نباش پیدا میشه _زده عروس منو ناکار کرده! +عروست؟ کی؟ _آره،خودمم تازه فهمیدم... زن عماد گوشیو توی دستم جابه جا کردم و گفتم :عماد؟ _آره بی وجدان زن و بچه داشته و از ما مخفی کرده، دیشب بهشته اونجا بوده، میخواسته بمونه جای مژده که عماد میفهمه و دختره هم از خونه میزنه بیرون ولی قبلش با مژده درگیر میشن و میزنه ناکارش میکنه و در میره! +حساب پسرت سنگین شده منصور، قرار نبود زنی وسط ماجرا باشه _من مقصر نیستم، برای تو که فرقی نمیکنه ما میخایم این وصلت سر بگیره، فراموش نکردی که بابای خودت سه تا زن داشت +پس اومده تهروون! پیداش میکنم _تهرون اون دهات خودت نیست که قده یه کف دست باشه! +تو کاریت نباشه خودم درستش میکنم _به نفعته درست شه اونم خیلی زود وگرنه بابت اون سه میلیارد قماری که باختی باس کلی تاوان بدی و قطع کرد از خشم گوشی تلفن و پرت کردم و داد زدم :بی وجدان عوضی... ادامه دارد @mojaradan
⚜قسمت سی و هفتم ⚜ بهشت‌ عمران 🌾 چشمامو بی رمق باز کردم. سرم به شدت درد میکرد. هیچ کس دور و برم نبود آروم از توی جام بلند شدم و با گنگی به اطراف نگاه کردم یه اتاق کوچیک که شبیه هرچی بود الا خونه سرم گیج میرفت و حالت تهوع داشتم اروم بلند شدم و به کمک دیوار به سمت در خروجی رفتم. در کهنه و قدیمی رو باز کردم و با یه حیاط که پر از ضایعات و آهن پاره بود روبه رو شدم زانو هام قفل کردن و همونجا افتادم خدایا اینجا کجاست؟ چه بلایی سرم اومده؟ من.. من کیم؟ چرا یادم نمیاد چی شده؟ حتی نمیدونم اسمم چیه. اونقدر روی معده ام فشار اومده بود که همونجا عق زدم و روی پله های سیمانی هرچی ته معده ام بود و بالا آوردم. اونقدر عق زدم که بی حال کف پله افتادم صدای دویدن کسی اومد و بعد یه زن چاق روی سرم ظاهر شد با دیدن حال و روزم و صحنه ایی که درست کرده بود دادی زد و گفت :پرویییین، خدا لعنتت کنه با این سوغات لیلی اوردنت ببین چطور گند زد به زندگیم، پرویییین؟ کدوم گوری هستی ورپریده؟ و با گوشه کفشش به پهلوم ضربه ایی زد و گفت :هوی؟ زنده ایی؟ چشامو بی رمق باز و بسته کردم که دوباره صداش پیچید :پرویییین؟ دوباره حالت تهوع گرفتم که صدای دختر جوونی توی گوشم پیچید _چیه صداتو کشیدی به سرت اشرف؟ باز چه مرگته؟ +بیا دست گلت و تحویل بگیر، ببین چه گندی زده به زندگیم _خوبه کمتر شلوغش کن، همچی میگی زندگی انگار تو قصر رضا خان داری زندگی میکنی بکش کنار ببینم چیشده و اومد روی سرم نشست و دستش و گذاشت زیر سرم و گفت :چت شده تو؟ خوبی؟ به سرفه افتاده بودم که داد زد :یه لیوان آب قند درست کن اشرف +نوکر بابات غلوم سیاه _زیادی حرف میزنی ها، برو یه لیوان آب قند بیار وگرنه میزنمت که صدای اگزوز خاور کنی ها +مادر زاده نشده خیز برداشت به سمتش که اشرف دوید طرف خونه و ناپدید شد دستش و گذاشت روی پیشونیم و گفت :تب داری! باس بریم دکتر فکر کنم اثر ضربه اس بی رغبت گفتم :من کیم؟ اینجا کجاست.؟ چم شده؟ کمکم کرد نشستم و گفت :فعلا زیاد حرف نزن، الان میبرمت بیمارستان و گوشیشو درآورد و شماره ایی گرفت و بعد چند ثانیه گفت 'کجایی سجاد؟ _ +زود بیا خونه باس منو ببری جایی _ +زرت و پرت زیادی نکن، میگم بیا بگو چشم، منتظرتم و گوشیشو گذاشت توی کیفش و آدامس توی دهنش و ترکوند و گفت :پاشو یه آبی بزن به ریخت و قیافه ات بریم دکتر و کمکم کرد روی پام وایستم به سمت شیر آبی که کنارش یه سگ بسته شده بود بردتم که سگه روی پاش وایستاد و شروع کرد به پارس از ترس چسبیدم بهش که خندید و گفت :از ملوس می‌ترسی؟ چیزی نگفتم که لگدی به پهلوی سگه زد و گفت :ملوس به خاله سلام کن! و آروم گفت :نترس این واسه غریبه ها اینطوری میکنه نشوندتم پای شیر و آب زد به صورتم با ریختن آب توی صورتم انگار دوباره جون گرفتم که گفت :الان به حال میای و دوباره آب پاشید که صدای اشرف اومد :بگیر بده کوفت کنه و لیوان آب قند و جلوی اون دختره که اسمش پروین بود گرفت. پروین :تو تربیت نداری ن؟ کوفت چیه؟ اشرف چیشی گفت و رفت لیوان آب قند و نزدیک دهنم گرفت که سرمو کشیدم عقب و گفتم :من و کی آورده اینجا؟ نگفتی اینجا کجاست؟ پروین :نترس استه استه بت میگم فعلا اینو بخور لیوان و به لبم نزدیک کرد و بلاجبار قورت دادم ادامه دارد... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻﷽༺ ❤️ ▫️حسین_جان💔 ⚜اے قبلہ ے عالمین، عالَم بہ فداٺ ✨هر روزم و هرماهم وسالم بہ فداٺ ⚜بعد از باَبے انٺ و اُمّے آقـا ✨جان خودم و اهل و عیالم بہ فداٺ انت_فےقلبے_حسین یا_سیدالشهدا @mojaradan
مـا همـانیـم که از عشـق تـو غفلـت کردیـم بـا همه آدمیـان غیـر تـو خلـوت کردیـم سـال هـا می گـذرد،منتظـری بـرگـردیـم و مشخـص شـده مـاییـم که غیبـت کردیـم @mojaradan
💞💞💍💍💞💞 ‍ در معمولا از پسر می پرسند که وضع مالی تان چطور است . آیا پسر باید صبر کند تا مالی اش بهتر بشود و بعد ازدواج کند ؟ اینکه بعضی از ها در مرحله ی اول خواستگاری سوال می کنند که شما یا ماشین دارید، اشتباه است. این ازدواج ها را به می اندازد. من به خواستگار دخترم که کار نداشت و به آمد جواب مثبت دادم البته ایشان دانشگاهی داشتند ولی هنوز کار نداشتند. مهم ی طرف است .آیا همه ی مردها وقتی به خواستگاری رفتند ماشین و خانه داشتند ؟ نباید اینها باشد . ملاک باید ،دین و اصالت خانوادگی باشد .اگر فرد جربزه ی کار داشته باشد یعنی را می داند یا تحصیلاتی دارد ،نباید به او جواب رد داد. ما نباید ازدواج مان را مادیات عقب بیندازیم ولی باید امکانات اولیه مادی را داشته باشیم . یعنی حتی طرف نباید خانه یا ماشین داشته باشد می تواند اجازه کند. اگر شما شخصیتی، اجتماعی ،بلوغ فکری و مدیریت بحران داشته باشید ،نباید ازدواج را به تاخیر بیندازید. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 💠برخورد با همسر از منظر امام رضا(ع)💠 ✍رفتار مناسب با همسر از دید امام رضا(ع) اهمیت زیادی داشت ایشان همیشه زمانی را برای رسیدگی به امور خانواده اختصاص می‌دادند و به اطرافیان درمورد همسرداری سفارش می‌کردند یاران از زبان امام رضا(ع) شنیده بودند که پیامبر(ص) فرمودند: «خدا به زنان نسبت به مردان مهربان‌تر است و هرکس همسر خود را شاد کند، خدا در روز قیامت قلبش را شاد خواهد کرد» خودشان هم از کارهایی چون عطرزدن یا مرتب بودن برای رضایت همسر دریغ نمی‌کردند اما در عین حال، به زنان هم توصیه می‌کردند با همسر خود رفتاری خوب و مناسب داشته باشند و حتی وقتی از او دلگیر و ناراحت هستند، با مهربانی فضای خانه را گرم نگه دارند ایشان به آنها می‌فرمودند: «بهترین زن، پنج ویژگی دارد: آسان‌گیر؛ نرم‌خو؛ موافق و همراه؛ هر وقت شوهرش خشمگین شود، خوابش نبرَد تا وقتی که شوهر از او رضایت پیدا کند؛ هر موقع شوهرش بیرون برود، از خانه و خانواده‌اش در نبود او مراقبت کند. اینطور زنی، یکی از مأموران خداست و مأمور خدا ناامید نمی‌شود...» 📚برگرفته از عیون اخبار الرضا (ع) ✅‌‌ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ✍ @mojaradan