eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
وجواب راه کار عملي براي اعتياد به ديدن و ترک خود ارضايي ✅پاسخ: برای ترک دیدن این فیلمها که از عوامل اصلی خودارضاییه انجام دادن موارد زیر پیشنهاد میشه (بیشتر موردای زیر برای ترک خودارضاییم هست): 📽1. خودتو قانع کن که ادامه این مسیر چیزی جز ضرر برات نداره.🤕 بشین آسیبهای ادامه دیدن این عکسها یا فیلمهارو بنویس. 📽2. ازخودت بپرس چرا به این مرحله رسیدم؟ چه چیزایی باعث میشه به طرف این فیلمها برم؟ 📽3. قاطع باش: هر بار که احساس ضعف کردی توانایی خودتو به یاد بیار و فکرای منفی➖ را به فکرای مثبت➕ تبدیل کن. 📽4. ترک این کارو به تاخیر ننداز. همین الان از این کار دست بکش. 📽5. وقتایی⏰ رو که دوس داری این کارو انجام بدی شناسایی کن و راهها و کارای جایگزینشو پیدا کن و دراون قرار بگیر. 📽6. فیلمهای قبلی رو از بین ببر و استفاده از اینترنت و بقیه ابزارایی که باعث این کار میشه رو محدود کن و فقط برای کارای ضروریت و کارای مفیدت ازشون استفاده کن. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⪻ ℒℴνℯ ⪼ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بدبخت‌شدیم‌رفت🙁😅😅 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎✿••• 🍁¦⇢ 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷ 🤍🍁﴾ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_چهل🎬 《خوشبخت بود و خوشحال. خوشبخت بود چون منوچ
📚 🎬 نمازش که تموم شد دستش رو حلقه کرد دور سه تایی مون.. گفت: "شما به فکر چیزی هستید که می ترسید اتفاق بیفته اما من نگران عید سال بعد شما هستم. این طوری که میبینمتون، میمونم چه جوری شما رو بذارم و برم " علی گفت: "بابا، این چه حرفیه اول سال میزنی؟" گفت: "نه باباجان، سالی که نکوست از بهارش پیداست. من از خدا خواستم توانم رو بسنجه. دیگه نمیتونم ادامه بدهم" تا من آروم می شدم، علی با صدای بلند گریه می کرد. علی ساکت می شد هدی گریه می کرد. منوچهر نوازشمون می کرد... زمزمه کرد: "سال دیگه چی بکشم که نمیتونم دلداریتون بدم؟ " بلند شد رفت رو به رومون ایستاد. گفت: "باور کنید خسته ام" سه تایی بغلش کردیم... گفت: "هیچ فرقی نیست بین رفتن و موندن. هستم پیشتون. فرقش اینه که من شما رو می بینم و شما منو نمی بینید. همین طوری نوازشتون می کنم. اگه روحمون به هم نزدیک باشه شما هم من رو حس می کنید" 《سخت تر از این را هم می بیند؟ منوچهر گفت: "هنوز روزهای سخت مانده" مگر او چه قدر توان داشت؟ یک آدم معمولی که همه چیز را به پای عشق تحمل می کرد. خواست دلش را نرم کند. گفت: "اگر قرار باشد تو نباشی، من هم صبر ندارم. عربده میزنم. کولی بازی در می آورم. به خدا شکایت می کنم ." منوچهر خندید و گفت: "صبر می کنی" چرا این قدر سنگدل شده بود؟ نمی توانست جمع کند بین اینکه آدم ها نمی توانند بدون دلبستگی زندگی کنند و این که باید بتوانند دل بکنند.》 ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران @mojaradan
📚 دوم🎬 میگفت: "من دوستت دارم، ولی هر چیزی حد مجاز داره. نباید وابسته شد." بعد از عید دیگه نمی تونست پاشو زمین بذاره. ریه اش، دست و پاش، بیناییش و اعصابش همه به هم ریخته بود.... ان قدر ورم کرده بود که پوستش ترك می خورد. با عصا راه رفتن براش سخت شده بود. دکترا آخرین راه رو براش تجویز کردن. برای اینکه مقاومت بدنش زیاد شه، باید آمپولایی میزد که 900 هزار تومن💶 قیمت داشتن. دو روز بیشتر وقت نداشتیم بخریم. زنگ زدم بنیاد جانبازان، به مسؤل بهداشت و درمانشون... گفت: "شما دارو رو بگیرید. نسخه ی مهر شده رو بیارید، ما پولشو میدیم " من 900 هزار تومن از کجا می آوردم؟ گفت: "مگه من وکیل وصی شما هستم؟" و گوشی رو قطع کرد... وسایل خونه رو هم می فروختم، پولش جور نمی شد. برای خونه و ماشین هم چند روز طول می کشید تا مشتری پیدا شه. دوباره زنگ زدم بنیاد... گفتم: "نمیتونم پول جور کنم. یه نفر و بفرستید بیاد این نسخه رو ببره و بگیره. همین امروز وقت دارم" گفت: "ما همچین وظیفه ای نداریم " گفتم: "شما منو وادار می کنید کاری کنم که دلم نمی خواد. اگه اون دنیا جلوی من رو گرفتن میگم شما مقصر هستید " به نادر گفتم هر جور شده پول رو جور کنه. حتی اگه نزول باشه. نذاشتیم منوچهر بفهمه، وگرنه نمیذاشت یه قطره آمپول بره توی تنش. اما این داروها هم جواب نداد.... اومدیم خونه بعد ظهر از بنیاد چند نفر اومدن. برام غیر منتظره بود. پرونده های منوچهر رو خوندن و گفتن: "میخوایم شما رو بفرستیم لندن " اصرار کردن که "برید خوب میشید و به سلامت بر می گردید" منوچهر گفت: "من جهنمم که بخوام برم، همسرم رو باید با خودم ببرم " قبول کردن... ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران @mojaradan
📚 🎬 نمی تونستم حرف بزنم چه برسه به این که شوخی کنم. همه قطع امید کرده بودن. چند روز بیشتر فرصت نداشتیم. لباساشو عوض کردم که در زدن. فریبا گفت: "آقایی اومده با منوچهر کار داره " چادرم رو سرم کردم و درو باز کردم. مرد یا الله گفت و اومد تو. علی رو صدا زدم بیاد ببینه کیه. میدید اومده کنار منوچهر نشسته، یه دستش رو گذاشته روی سینه ی منوچهر و یه دستش رو روی سرش و دعا میخونه.... من و علی بهت زده نگاه  می کردیم. اومد طرف ما پرسید: "شما خانم ایشون هستید؟ " گفتم: "بله " گفت: "ببینید چی میگم. این کارا رو مو به مو انجام می دید. چهل شب عاشورا بخون { دست راستش رو با انگشت اشاره به صورت تاکید بالا آورد} با صد لعن و صد سلام. اول با دو رکعت نماز حاجت شروع کن. بین دعا هم اصلا حرف نزن." زانوهام حس نداشت. توی دلم فقط امام زمان رو صدا می زدم. اومد بره که دوییدم دنبالش. گفتم: "کجا میرید؟ اصلا از کجا اومدید؟" گفت: "از جایی که دل آقای مدق اونجاست " می لرزیدم.... گفتم: "شما منو کلافه کردید. بگید کی هستید " لبخند زد و گفت: "به دلت رجوع کن" و رفت..... با علی از پشت پنجره توی کوچه رو نگاه کردیم. از خونه که بیرون رفت، یه خانوم همراهش بود. منوچهر توی خونه هم دیده بودش. ما ندیده بودیم. منوچهر دراز کشید روی تخت، پشتش رو به ما کرد و روی صورتش رو کشید... زار میزد. تا شب نه آب خورد، نه غذا. فقط نماز میخوند. به من اصرار می کرد بخوابم. گفت: "حالش خوبه چیزی نمیشه" تا صبح رو به قبله نشست و با حضرت زهرا حرف زد... می گفت: "من شفا می خواستم که اومدی و منو شفا بدید؟ اگه بدونم شفاعتم رو می کنید، نمیخوام یه ثانیه ی دیگه بمونم. تا حالا که ندیده بودمتون دلم به فرشته و بچه ها بود، اما حالا دیگه نمیخوام بمونم". اینا رو تا صبح تکرار می کرد. به هق هق افتاده بودم. گفتم: "خیلی بی معرفتی منوچهر. شرایطی به وجود اومده که اگر شفات رو بخوای، راحت میشی.  ما که زندگی نکردیم. تا بود، جنگ بود. بعدشم یه راست رفتی بیمارستان. حالا میشه چند سال با هم راحت زندگی کنیم" گفت: "اگه چیزی رو که من امروز دیدم میدیدی، تو هم نمی خواستی بمونی" ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران @mojaradan
9.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⪻ ℒℴνℯ ⪼ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خداوندا ...🤲 من برای از تو گفتن نه آنقدر شاعرم ، نه آنقدر عالم فقط با زبان ساده میگویم انسانم😊 مرا به قدر انسانیتم پناه و آرامش ده🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •. 🤍¦⇢ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎✿••• 🍁¦⇢ 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷ 🤍🍁﴾ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.❤️🍃. گل خوش رنگ و بوی من حسین است بهشت آرزوی من حسین است مزن دم پیش من از لاله رویـان ڪه یار لاله روی من حسیـن است @mojaradan
❓چرا در بحث ازدواج، ارتباط غیررسمی برا شناخت رو، به این دلیل که عشق و محبت ایجاد می‌شه، رد می‌کنیم؟ مگه در خواستگاری رسمی عشق و محبت ایجاد نمی‌شه؟ 1⃣ خیلی از ارتباطای غیررسمی فقط به قصد دوستی برقرار می‌شه و بعد که به هم وابسته شدن تصمیم به ازدواج می‌گیرن، ولی در خواستگاری رسمی واقعاً دو طرف قصد ازدواج دارن، نه تبادل احساسات و عواطف.❎ 2⃣ نمی‌شه این نکته رو کتمان کرد که از نظر روانی، روابط مخفیانه، با ایجاد محبت و تشدید اون، ارتباط مستقیم داره. یعنی هر چی روابط مخفیانه تر، ایجاد محبت هم بیشتر.📛 ♨️♨️شاید دلیل این رابطۀ مستقیم این باشه که وقتی دو طرف قبول می‌کنن با هم ارتباط مخفیانه داشته باشن، در واقع این پیام رو به زبون حال به هم می‌گن که: «من تا این اندازه تو رو پذیرفتم که می‌تونم بدون اطلاع پدر و مادرم با تو ارتباط داشته باشم.»🤭 @mojaradan