مجردان انقلابی
*🍀﷽🍀 رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋 #پارت۶۴ 📜 چند تا از بچه های حراست اومدن سمتمون : چیزی
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۶۵ 📜
یه دفعه چشم امیر به من افتاد
یه لبخندی بهش زدم دوباره سرشو پایین انداخت
منو امیر کنار هم نشسته بودیم
غذا که خورده شد بابا و امیر بلند شدن و رفتن تو پذیرایی
منم به مریم جون کمک کردم و میزو جمع کردیم و ظرفا رو شستم
بعد رفتم تو پذیرایی دیدم امیر رو مبل دونفر نشسته رفتم کنارش نشستم
بابا رضا: سارا جان ما فردا داریم میریم مشهد میخواستم بگم اگه شما هم کار ندارین بیاین همراه ما
- حتما، خیلی وقته که نرفتیم مشهد
بابارضا: پس امیر آقا شما هم بیاین
امیر: باشه چشم
( فکر نمیکردم قبول کنه بیاد ،نمیدونم چرا یه دفعه گفت چشم)
ساعت نزدیک یازده شده بود امیر میخواست خداحافظی کنه بره که بابا رضا و مریم جون نزاشتن بره
بابا رضا: الان دیر وقته پسرم برین بخوابین صبح برین
( واییی اینو کجای دلم بزارم)
امیرم هر چی بهونه اورد بابا رضا قبول نکرد
رفتیم تو اتاق نشستم روی تخت .امیرم کنار در ایستاده بود
امیر: ببخشید من هر کاری کردم حاجی راضی نمیشد
- اشکالی نداره پیش اومده دیگه
امیر: اگه میشه یه بالشت به من بدین من همینجا میخوابم
( منم نمیتونستم چیزی بگم ،واقعن حرفی نداشتم بگم ) رو تختم دوتا بالش بود یکی و دادم به امیر
امیرم کنار در خوابید روشو سمت در کردو شب بخیر گفت
( خوبیش واسه امیر این بود که هوا گرم بود نیاز به پتو نداشت ، بدیش واسه من این بود که من اینقدر گرمایی بودم شبا با لباس راحتی میخوابیدم
هیچی دیگه مجبور شدم بخوابم نصف شب دیدم دارم خفه میشم از گرما خیس عرق شده بودم نگاه کردم امیر روش به سمت دره خوابیده
لباسامو درآوردم پتو گذاشتم رو خودم که مشخص نباشه لباس تنم نیست
صبح بیدار شدم به زور چشمامو باز
یا خدااا پتو کو بلند شدم و دیدم گوشه تخت مچاله شده ، امیرو تو اتاق نبود
زدم تو سرم واااییی خاک به سرم
ابروم رفت،الان این پسره پیش خودش چی فکر میکنه
تن تن لباسمو پوشیدم رفتم پایین نزدیکای ظهر بود مریم جون چادر سرش کرده بود داشت قرآن میخوند
رفتم کنارش نشستم
- مریم جون
مریم: جانم
- امیر کو
مریم: صبح زود همراه حاجی رفت دانشگاه گفت بعد ظهر میاد اینجا که با هم بریم
آخییییش
مریم : چیزی شده؟
- نه هیچی ،التماس دعا فعلن
بلند شدمو رفتم تو اتاقم خواستم زنگ بزنم بهش روم نمیشد ،چی میگفتم
تصمیم گرفتم ناهار برم خونه امیر اینا که حضوری ازش عذر خواهی کنم
رفتم تو اتاقم مانتویی که بابا برام خریده بود و پوشیدم
چمدونمم آماده کردم،گذاشتم کنار اتاق
کیفمو هم برداشتم که برم خونه امیر
به مریم جونم گفتم ناهار میرم خونه امیر اینا با امیر میایم
توی راه رفتم گل فروشی یه تکی گل مریم گرفتم
رفتم سمت خونه امیر اینا
زنگ درو زدم ناهید خانم اینقدر خوشحال شده بود داشت بال درمیآورد
ناهید: خیلی خوش اومدی عزیزم
برو تو اتاق امیر ،امیر رفته دوش بگیره
- ببخشید ناهید جون اگه میشه صبر میکنم امیر آقا بیاد
ناهید: باشه عزیزم
حنانه : زنداداش خیلی خوشحال شدم اومدی اینجا، چند بار یه امیر طاها گفتماا هی بهونه میآورد که تو سرت شلوغه
- اخیی عزیزم ..ببخشید دیگه
( حنانه سال دوم دبیرستان بود،خیلی دختر اروم و مودبی بود) صدای در اومد
حنانه: امیر طاهاست
حنانه رفت دم در حمام از پشت در پرید جلوی امیر
امیرم ترسید ( خندم گرفت) بعد با لنگه دمپایی دنبال حنانه کرد
یع دفعه اومد سمت پذیرایی تا منو دید دستش همون بابا با دمپایی خشک شده بود
-فکر میکردم به غیر از تسبیح و قرآن خوندن کاره دیگه ای بلد نباشی
رفتم جلو و گل و گرفتم سمتش : تقدیم به شما
امیر صورتش قرمز شد : خیلی ممنون
حنانه اومد جلو و با شیرین زبونی گفت : اقا داداش ببین چه خانمی داری
ناهید : عافیت باشه مادر،انشاءالله حمام دومادیت
امیر: ممنونم
ناهید: امیر طاها ،سارا رو به اتاقت راهنمایی کن ،هر چی گفتم برو خودت گفت نه صبر میکنم تا امیر بیاد
امیر : چشم مامان جان، بفرمایید سارا خانم
رفتیم داخل اتاقش درو بست اتاقش خیلی مرتب بود دیوارش پر بود از شعر .یه کتابخونه خیلی بزرگی داشت همه شون یا شعر بودن یا مذهبی
نشستم روی تختش وبهش نگاه کردم
- امیر آقا
امیر: بله
- بابت دیشب عذر میخوام ،من همیشه عادت دارم بدون لباس بخوابم نفهمیدم کی پتو کنار رفت
امیر لبخندی زد : من چیزی ندیدم
از اتاق رفت بیرون ، واییی این پسره دیگه کیه یعنی تا صبح روش به در بود ،نمیدونم چرا کم کم داشتم ازش خوشم میاومد
ناهارمونو خوردیم
منو حنانه میزو جمع کردیم و ظرفارو باهم شستیم
امیر روی مبل نشسته بود*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
@mojaradan
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۶۶ 📜
- امیر آقا؟
امیر: بله
- حاضر نمیشین بریم؟
امیر : چشم الان میرم وسیله هامو جمع میکنم
ناهید جون: جایی میخواین برین؟
- امیر اقا نگفته بهتون؟ میخوایم
همراه بابا و مریم جون بریم مشهد
ناهید جون: واییی چه عالی؟ التماس دعا
- چشم
( نیم ساعت بعد امیر با یه ساک اومد ،خدا حافظی کردیم و سوار ماشین شدیم)
امیر: سارا خانم اگه میشه یه سر بریم دانشگاه من یه کتابی باید بدم به محسن
- چشم
امیر : چشمتون بی بلا
رسیدیم دانشگاه پیاده شدیم
رفتم کنار امیر دستشو گرفتم ،رفتیم داخل محوطه
محسن و ساحره رو دیدیم رفتیم کنارشون
ساحره: بیعرفت قبلا بیشتر میدیدمت
محسنم به امیر تیکه مینداخت قاطی مرغا شدی عوض شدی داداش
- شرمنده ببخشید ،امروزم اومدیم خداحافظی کنیم باهاتون
ساحره: کجا میخواین برین
- مشهد
(ساحره بغلم کرد):واییی عزیزم التماس دعا فراوان دارم
- چشم گلم
محسن: آقا امیر ،رفتی حرم فقط واسه خودت دعا نکنیاااا ،ما رو هم دعاکن
امیر : چشم
با بچه ها خدا حافظی کردیم و رفتیم خونه
بابا و مریم جون منتظر ما بودن
من رفتم چمدونمو برداشتم دادم به امیر که بزاره داخل ماشین بابا
مریم جون: سارا جان چادر گرفتی واسه حرم رفتن
- واییی یادم رفتن
برگشتم تو اتاق چادری که مادر جون بهم داد و برداشتم
و حرکت کردیم
به خواست بابا ، مریم جون جلو نشست ،منو امیر عقب ماشین نشستیم*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد....
@mojaradan
4_310226054725763553.mp3
10.8M
#کنترل_شهوت
#بخش_سوم
هیجانات و التهابات جنسی...
در اثر یک تمنا و خواسته درونی، اوج می گیرد.
این تمناها..
منشا و ریشه های مختلفی دارند!
باید ریشه ها را پیدا کنیم.
#استاد_شجاعی 🎤
@mojaradan
18.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••『⏰🎞』••
* مـثلِ آن مـردابِ غـمگینی کـه نیـلوفر نداشت....!!
*حــالِ من بد بود اماهــیچ کـس باور نداشت...!
خوب می دانم؛که تنهایی مرا دِق می دهد..!
عــــ❤️ــشـق هم در چنته اش
چیزی از این بهتر نـــداشت...
"قیصر_امین_پور"
🥥•••|↫ #شبتون_مهدوی
🥥••#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلامـــــ.حضـــــــرٺــــــ.ارباب✋🏻♥️
با این ڪه طے شد این رمضان بین غفلتم
دستم ولے بہ دامن #خیرالنّسا ڪه هسٺ
گر چہ پرید فرصٺ پروازمان ولے
فرصٺ ڪه هسٺ تا عرفہ #ڪربلا ڪه هسٺ
#آقابطلب_هواےڪربلادارم❣
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا🥀
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
💚♡@@mojaradan💚
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدے_جان❤️
حاضرم نذر نگاهت بدهم دنیا را
تا که شاید بدهی راه تو آقا ما را
برگه ی نوکری را نکنی تا ...آقا
دارم امید که رویش بزنی امضا را
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
💚♡@mojaradan💚
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
پرسش : سلام . خسته نباشيد . خانمى ٣٤ ساله و بسيار زود رنج و حساس هستم . خواهش مى كنم راهنمايى ام كنيد تا اين حالت را از خود دور كنم . متشكرم .
✍️ پاسخ : با سلام و احترام ، آستانه حسى جنابعالى پايين است ؛ به همين دليل بسيار حساس ، زودرنج و شكننده هستيد . براى رفع اين مشكل ، ١- بايد تمرين كنيد و با القاى تدريجى ان شاالله مشكل را از بين ببريد ؛ به اين ترتيب كه اگر مثلا هفته اى پنج بار حساسيت نشان مى دهيد و زود رنجى مى كنيد ، آن را به ٤ بار كاهش دهيد و تا يك ماه ، ٤ بار حساس شويد . بعد از يك ماه ، آن را به ٣ بار تقليل دهيد و تا سه ماه ٣ بار حساسيت نشان دهيد . در مرحله بعد ، آن را به ٢ بار كاهش دهيد و تا شش ماه ٢ بار زودرنجى كنيد و بعد ، آن را به ١ بار برسانيد و تا نه ماه ١ بار انجام دهيد و بعد هم ان شاالله به يارى خداوند ، همان ١ بار را هم از بين ببريد ؛ ٢- به خودتان تلقين كنيد كه حساسيت نداريد ؛ حتى زمانى كه مثلا يكى از اعضاى خانواده هنگام غذا خوردن ملچ و ملچ مى كند ، به خودتان تلقين كنيد كه چقدر آهنگ گوش نوازى دارد ! ٣- هنگام حساسيت ، به خودتان فرمان هاى آرامش دهنده بدهيد و به خودتان بگوييد كه استقامت داريد و به هم نمى ريزيد . در پناه حق باشيد . 🌸
#پرسش_و_پاسخ
@mojaradan
26.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قطره_ای_عبرت
⭕سریال #قطره_ای_عبرت (کلید اسرار)
📌داستانیبادرسهایاخلاقیوسرشاراز
عبرت
#این_داستان_اتو_کش
#قسمت_سوم
@mojaradan
#شوهرداری
#خانمها_بدانند
✍...وظيفه #زن در خانواده
از 🌟حضرت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام سؤال كردند: براى زن چه چيز بهتر است❓
🌟 فرمودند: "حُسن التبعّل" خوب شوهردارى كردن.
💞شوهر را بايد پذيرائى كرد. نمى گوئيم واجب است، خير وظيفه اش نيست. ولى مستحب است.
💞بايد حتما زندگى را خوب برگزار كنند.
💞مرد هم بايد زندگيش را خوب برگزار كند.
💞اگر فردى را ديديد كه متدين شده ولى زندگى را ترك كرده است، يا زنى زندگيش را ترك كرد و دنبال عبادت و #بندگى رفته، بدانيد كه خدا را به #غضب آورده است.
💞زندگى جزو وظايف و عبادات انسان است.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه مامان من شی؟🙃 ♥️
#طنز
@mojaradan
مجردان انقلابی
#مکیال_المکارم 📍قسمت چهل و نهم: ✅ ادامه ویژگیهای امام عصر ارواحنا فداه که موجب وجوب دعا بر ایشان ا
#مکیال_المکارم
📍قسمت پنجاهم:
✅ ادامه ویژگیهای امام عصر ارواحنا فداه که موجب وجوب دعا بر ایشان است.
💠نصرت اسلام و نهی از منکر و امر به معروف آن حضرت...
هر کدام از امور به حکم عقل و شرع موجب دعا کردن برای انجام دهنده آنها می باشد، چون آمران به معروف و ناهیان از منکر پاسداران دین و دژهای مسلمین هستند، روایت در این مورد بسیار است.
امام باقر علیه السلام می فرماید:
خداوند متعال مشارق و مغارب زمین را به تصرف مهدی و اصحاب او درآورد و دین را آشکار سازد و بدعتها و باطل را از بین می برد، تا جاییکه ظلم دیده نشود و امر به معروف و نهی از منکر خواهند نمود و آخر کارها دست خداست.
پس لزوم دعا کردن برای آمر به معروف و ناهی منکر ، بر هر مسلمان به دو وجه می باشد:
1⃣ اینکه عقل و شرع بر حسن دعا و کمک کردن به آمر به معروف و ناهی منکر، حکم می کنند زیرا که یاران دین خدا و حافظان حدود او هستند، و چون امر به معروف و نهی از منکر، احسان به مسلمین و رعایت دین است، و این امر کاملا واضح است.
2⃣ اینکه نخستین درجات نهی از منکر، انکار قلبی است و این امر هر چند که مخفی و باطنی است، ولی آثار بسیار مهم و ارزنده ای دارد که از اعضا و جوارح آشکار می گردد.
امام صادق علیه السلام از امیرالمومنین علیه السلام نقل فرمودند:
پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله ما را امر کرد که با صورتهای متغیر و بر آشفته با گناهکاران برخورد نماییم.
و اخبار بسیار دیگر....که منظور این است که مومن اگر منکری دید که نتوانست از آن نهی کند و باز دارد، با دل آنرا انکار نماید و از خداوند متعال بخواهد که شخص توانا بر دفع منکر را برانگیزد.
و چون میدانیم که برطرف کننده تمام منکرات و ریشه کن سازنده تمام بدیها، همان قائم علیه السلام می باشد، بر ما لازم است از خداوند عزوجل بخواهیم که فرجش را نزدیک گرداند و او را تایید و یاری فرماید.
📚منبع: مکیال المکارم
▫️اسیر پنجه ی دردیم بی تو
نگاه نرگسی زردیم بی تو
▫️اگر چشم انتظار تو نبودیم
در این دنیا چه می کردیم بی تو
📍با مرور کتاب مکیالالمکارم با ما همراهباشید.
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
#کلاس_مهدویت
✨ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج🤲 💚💫
@mojaradan ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
6004482427.mp3
12.17M
#انسانشناسی ۲۷
#استاد_شجاعی
#استاد_مؤمنی
چرا خدا بعضی چیزها رو حرام اعلام کرده؟
چرا اینهمه رعایت احکامِ شرعی، سخت و پیچیدهاند؟
چرا اینهمه قانون و چهارچوب برای ما وضع کرده؟
چـــرا ... چـــرا ... چــــــرا؟
ریشهی اینهمه چــرا، برای پذیرش دستورات خدا، یک ریشهی مشترک و بسیار ساده است، که براحتی نیز درمان میشود!
#شبهات_دینی
#خودشناسی
@mojaradan ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گناه_زبان
⭕️ با زبانت جهنم نرو👅🔥
🔹 مرحوم شیخ احمد کافی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
*🍀﷽🍀 رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋 #پارت۶۶ 📜 - امیر آقا؟ امیر: بله - حاضر نمیشین بریم
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۶۷ 📜
توی مسیر راه امیر فقط درحال دعا و قرآن خوندن بود
مریم جون : سارا جان این میوه ها رو بگیر پوست بکن با اقا امیر بخورین
( منم میوه ها رو گرفتم ،پوست کردم ،داخل ظرف ریز ریز کردم گرفتم سمت امیر )
- بفرما امیر آقا
(امیر یه نگاهی به من کرد ،لبخند زد) : خیلی ممنون
( اه ،بلااخره خنده اش هم دیدم من): نوش جونتون
بابا واسه نماز و شام وایستاد کنار یه رستوران
بابا و امیر رفتن سمت نمازخونه مردونه
منم همراه مریم جون رفتم نماز خونه زنانه
من یه گوشه نشستم ،تا نماز مریم جون تمام شه
بعد باهم رفتیم داخل رستوران و شام خوردیم
بعد از شام حرکت کردیم
من تو ماشین خوابم برد
با صدای امیر بیدار شدم
امیر: سارا خانم ،سارا خانم ،بیدارشین رسیدیم
- (چشمامو باز کردم وایییی خاک بر سرم، کی سرم و گذاشتم رو شونه اش)-
- ببخشید اصلا حواسم نبود
امیر : اشکالی نداره
- بابا و مریم جون کجان ؟
امیر: رفتن واسه صبحانه ،گفتن صداتون کنم
- آها ،باشه بریم
رفتیم صبحانه مونو خوردیم و حرکت کردیم
ساعت۸ رسیدیم مشهد
اول رفتیم هتل ،ماشین و گذاشتیم پارکینگ ،بابا دوتا اتاق گرفت
کنار هم!
یکی از کلیدارو داد به امیر
بابا رضا: امیر جان تو و سارا برین داخل این اتاق ،یه کم استراحت کنین بعد همه باهم واسه نماز ظهر میریم حرم
( واااییی ،فکر کردم منو مریم جون باهم باشیم ،چه جوری یه هفته ...)
وارد اتاق شدیم ،اتاقش خیلی تمیز و بزرگ بود ،دو تا تخت تک نفره داشت کنار هم
منو امیر به همدیگه نگاه کردیم
من رفتم یه تخت و گذاشتم یه سمت دیوار یه تختم گذاشتم سمت دیگه که بتونیم راحت بخوابیم
- حالا میتونین بیاین اینجا استراحت کنین
امیر : خیلی ممنونم
دلم میخواست برم حمام ولی نمیتونستم ،منتظر شدم امیر بخوابه
وقتی خوابید ،سریع رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون
یه بلوز خردلی با یه شلوار سفید پوشیدم
موهامو هم باز گذاشتم تا خشک بشه
رفتم دراز کشیدم یه دفعه دیدم امیر بیدار شد رفت حمام
( مگه خواب نبود؟)*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۶۸ 📜
یه کم خوابیدم که باصدای امیر بیدار شدم
امیر: سارا خانم
- بله
امیر: بیدار شین میخوایم بریم حرم
- چشم
بلند شدم موهامو بستم ،مانتومو پوشیدم ،یه روسری هم گذاشتم روی سرم حجاب کردم
چادری که مادر جون بهم داده بود و هم گذاشتم روی سرم
خیلی چادر بهم میاومد ولی نمیدونم چرا اصلا دوستش نداشتم احساس میکرد جلوی راه رفتن و میگیره
یه دفعه از تو آینه نگاه کردم امیر داره نگام میکنه
تا نگاهمو دید سرشو پایین اورد
خندم گرفت
- من امادم بریم
امیر: خیلی حجاب بهتون میاد
لبخند زدمو چیزی نگفتم
بابا و مریم جون پایین منتظر ما بودن
بابا تا منو دید اومد جلو و پیشونیمو بوسید
بابا رضا: چقدر شبیه مامان فاطمه شدی
دلم یه جوری شد با گفتنش
حرکت کردیم سمت حرم
وارد صحن حرم شدیم با دیدن گنبد طلایی اشک از چشمام سرازیر شد
یه دفعه دیدم امیرم داره گریه میکنه
بابا رضا: ساراجان تو مریم برین زیارت ،منو اقا امیر هم میریم زیارت هرموقع زیارتتون تمام شد بیاین همینجا
- چشم
منو مریم جون رفتیم داخل حرم
داخل حرم خیلی شلوغ بود من و مریم جون از دور سلام دادیم و برگشتیم بیرون
بابا رضا و امیر روی فرش نشسته بودن ،بابا رضا بلند شد
بابا رضا: سارا جان بیا اینجا بشین منو مریم میریم هتل شما بعدن بیاین
- چشم بابا
نشستم کنار امیر داشت زیارت عاشورا میخوند، آروم اشک از چشماش سرازیر میشد
- آقا امیر
امیر: بله
- میشه بلند تر بخونین منم گوش کنم
امیر : چشم
صداش آرومم میکرد
و بغضمو شکوند
چادرمو گرفتم پایین و شروع کردم به گریه کردن
صدای امیر قطع شد
سرمو گرفتم بالا
دیدم داره نگام میکنه
- چیزی شده؟
امیر: نه هیچی
بعد ادامه داد به خوندن دعا
بعد تمام شدن دعا برگشتیم هتل
بابا زنگ زد که بیاین رستوران هتل ناهار بخوریم
بعد خوردن ناهار بر گشتیم توی اتاقمون
اینقدر سرم درد میکرد لباسامو درآوردم و رفتم خوابیدم*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
@mojaradan
202030_727421061.mp3
8.2M
#کنترل_شهوت
#بخش_چهارم
نفس انسان، بی نهایت طلبه!
وهرگز،داشته هاش،سیرش نمی کنه!
به همین دلیل؛
دائما،نداشته هاش رو طلب میکنه.
چه کنیم؛
طلب های شهوانی نفس مون،
کاهش پیدا کنند؟
#استاد_شجاعی 🎤
@mojaradan
14.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••『⏰🎞』••
* گرچه مسجد را گروهی با تجمل ساختند...
اهل دل میخانه را هم با توکل ساختند...
عــشـق جانکاه است با جانبخش...؟
حالا هر چه هست...
عــــشـقبازان بین مرگ و زندگی پل ساختند...
* سقف آگاهی ستونی جز فراموشی نداشت...
این بنا را خشت بر خشت از تغافل ساختند...
* بیسبب مهماننواز مجلس ماتم نبود
این «گلاب تلخ» را از «گریه گل» ساختند...
* روز خلقت در گل ما شوق دیدار تو بود...
از همان آغاز ما را کـم تـحمـل ساختند...
فـاضل نظری...
🥥•••|↫ #شبتون_مهدوی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📸⃟🦋
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
منطقهۍمـحروم
یعنیهمینچشمانما
ڪھ ازدیدنِڪربلامحروماست!💔
+ڪـاشخُـدا
محرومیت زداییڪند∞براۍهمیشه ... :)
✨اَلسَـلـٰامُ؏َـلَیڪیـٰااَبـٰا؏َـبدِاللّٰہ✨
💚♡@mojaradan💚
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
#السلام_ایها_غریب
#امام_زمانم♥️
بهار از پشت چشمان توظاهرمیشود روزی
زمین با ماه تابانت مجاور می شود روزی
صدایت میرسد از پشت پرچینها و دالانها
سکوت راه در، گامت مسافر میشود روزی
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
✍ #اللهم_عجل_لولیک_فرج
♥️♡@mojaradan♡♥️
┄═❈๑๑♥️๑๑❈═┄