#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
گِدایعِشقِتُواَزهَرکَسیکِهپا'بُخُورَد
تُوراکِهداشتِهباشَد،غَمچِهرابُخُورَد
تَمامِدَغدَغِهاَشحَسرَتهَمینجُملِهاَست
"خُداکُنَدکِهمَسیرَم بِه #کربلا بُخُورَد !
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ...💙🌎
@mojaradan
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🌎📘•
#السلام_ایها_غریب
#سلامامامزمانم ...💙
#مهدی_جانم
درالتهابِزمین
دراضطرابِزمان
یادِتو♡
چترِامانِمناست
زیربارانِدردها...
#اللهمعجللولیڪالفرج ...❄️
@mojaradan
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
❤❤❤
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
💢 موضوع: #دوستی_قبل از #ازدواج
.
🔹سؤال: آیا دوستیهای قبل از ازدواج برای شناخت بیشتر یکدیگر اشکال دارد؟
.
📝 پاسخ: دوستیهای پیش از ازدواج، افزون بر مشکلاتی که برای دختر و پسر ایجاد میکند و سبب اختلال در نظام زندگی آنان میشود، اشکالات دیگری را نیز دارد:
.
3⃣ در اینگونه ارتباطات، شناخت جدی امکانپذیر #نیست؛ زیرا دو طرف مراقب خود هستند و طبیعی است که فهرستی از معایب خود را در اختیار دیگری قرار نمیدهند.
.
4⃣ اگر این دوستیها به ازدواج بینجامد، با توجه به ویژگی #غیرت در مرد، ممکن است سؤالاتی در ذهن او شکل گیرد که چرا همسرم پیش از محرمیت با من رابطه برقرار کرد و نکند مشابه این رابطه را با دیگران نیز داشته است و اعتمادش از وی سلب میشود و هرقدر رابطه دوستی تنگاتنگتر بوده باشد، میزان این سؤالات و سلب اعتماد نیز افزونتر خواهد شد.
.
5⃣ در صورتی که این دوستیها به ازدواج منتهی #نشود که در موارد بسیاری هم به دلیل تغییر شرایط طرفین یا مخالفت خانوادهها چنین میشود، آثار منفی بسیاری بهویژه بر دختر خواهد داشت که احساس سرخوردگی و شکست روحی، افسردگی، نفرت از جنس مخالف و ازدواجگریزی و در مورد دختران، از دست دادن خواستگاران، برخی از این آثار است؛ پس توصیه میشود برای دوری از این مشکلات و پیامدهای #منفی، همسر آینده خود را در فرآیند خواستگاری بشناسید.
#پایان
✦•─┈┄┅┈•♡•┈┅┄┈─•✦
@mojaradan
46.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_علی
#قسمت_پنجاه
نام سریال : امام علی
ژانر: #تاریخی #مذهبی
کارگردان: داود میر باقری
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🔺آسیب شناسی روابط دختر و پسر قبل از ازدواج
بخش سی و سوم
امکان شناخت بهتر بعد از خواستگاری
@mojaradan
#مخفی_کردن_از_شوهر_ممنوع
💠 برخی کارها بشدت از #محبوبیت شما در نزد شوهر میکاهد.
مثل مخفیکاری و #پنهان کردن برخی امور در زندگی از شوهر...
💠 وقتی شوهر از امور پنهان، مطلع شود او را #ناراحت میکند چرا که او فکر میکند او را حساب نکردهاید و نظرش برایتان مهم نبوده است.
💠 با اینکار، شوهرتان نسبت به کارهای آینده شما #بدبین میشود. به #صداقت شما در برخی کارها شک میکند و عامل بسیاری از بگومگوها و #مشاجرات میگردد.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت دروغگویی به همسر....
😂😂😂😂
#طنز
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤↫صد جلوہ حیاست پیڪر خاڪے تان••🌱'
🖤↫لبخند خـــدا مقام افلاڪے تان••🌱'
🖤↫با چــادرتان مدافعان حرمید••🌱'
🖤↫احسنت بر این حجاب و بر پاڪے تان••🌱'
#زن_عفت_افتخار✨️🌹
#چادرانہ✨️🌹
#تلنگرانہ✨️🌹
✨️
🌸✨️
@mojaradan
مجردان انقلابی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪ بخش ۵۳ : - من می دونم که آخر الزمان یه نفر می آد... یعنی شنیده بود
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
#سفیر
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش۵۴:
«ادیبانه...»
واقعاً می خوام بدونم اگه شما جای من بودید چه کار می کردید؟ توی یه همچین موقعیتی، به همین بدی... بگذارید از پنج شش ساعت قبلش بگم.
صبح شنبه در حال آماده کردن یک ارائه ی جذاب برای روز دوشنبه بودم. در حالی که برای صفحاتم طراحی های جور واجور انجام می دادم یه تصنیف زیبا هم گوش میکردم که مغی در زد. بعد از کسب اجازه، اومد توی اتاق که دیدم پشت سرش امبروژا هم هست. نفری یک مشت هله هوله توی مشتشون بود و خرت خرت می خوردن. به وضوح بیکار و علاف بودن و اومده بودن ببینن چه طور می تونن سرگرم بشن!
مغی گفت:
«چه کار می کنی؟»
گفتم:
«دوشنبه ارائه دارم.»
امبروژا گفت:
«اووووووه... حالا کو تا پس فردا!»
گفتم:
«نه بابا... هزار تا کار دیگه هم دارم.»
مغی گفت:
«پنج تاش رو بگو!»
امبروژا گفت:
«نه، صبر کن من زمان می گیرم تو تند تند پنج تاش رو بگو.»
گفتم:
«خدایا... بیاید بشینید کمکم کنید به جای این حرف ها!»
ظاهراً با بخش اول جمله م موافق بودن و بخش دومش نه. چون اومدن و نشستن؛ اما کمکی نکردن!
مغی گفت:
«چه قدر موسیقیت قشنگه! چی داره می گه؟»
نگاهشون کردم. هر دو روی تخت من جا خوش کرده بودن و زل زده بودن به من و منتظر باز شدن دهن من بودن. دیدم تلاش فایده ای نداره و اون هایی که من می بینم بیرون برو نیستن. با خودم گفتم: «عیبی نداره!»
توفیق بیش از حد تصور اجباری بود و من مجبور بودم به جای طراحی صنعتی یه کمی ادبیات مرور کنم. شروع کردم به ترجمه ی شعر.
دو سه بیت که ترجمه کردم امبروژا گفت:
«بگذارید یه شعر قشنگ انگلیسی براتون بخونم. فقط، مغی، تو اگه نفهمیدی، بگو فرانسه ش رو هم بگم!»
بعد یه چند بیتی خوند. از شما چه پنهون، بد هم نبود.
من که خودم اهل شعر و شاعری بودم، اون ها هم که با احترام دو جفت گوش مفت در اختیارم گذاشته بودن، دیدم وقتشه که یکی از برگهای برنده ایران رو رو کنم. گفتم:
«البته ادبیات در ایران جایگاه خاصی داره. ما شعرایی داریم که منحصر به فردن و جداً برای من سخته که مفاهیم شعرهاشون رو براتون به فرانسه بگم. چون خیلی فراتر از ظاهر شعر، محتوا دارن.»
بعد یه کم درباره ی صنایع ادبی گفتم و ردیف و قافیه رو توضیح دادم که البته باهاش آشنا بودن. یه کم هم درباره ی جناس های ادبی گفتم و نمونه بیت هایی رو براشون خوندم که خوب شیرفهم بشن درباره ی چی صحبت می کنم.
اواسط سخنوری شاعرانه ی من، سیلون هم، که دنبال مغی می گشت، به جمع سه نفره ما اضافه شد. سیلون با این که دانشجوی دکترای تاریخ بود. در حیطه ی ادبیات هم دستی بر آتش داشت. موضوع بحث ما که دستگیرش شد، شروع کرد به تعریف و تمجید از ادبیات ایران و با سربلندی توضیح می داد که شاعرهایی مثل حافظ و فردوسی رو می شناسه و چی و چی و چی...
از این که می دونست چی به چیه کلی کیف کردم.
من هم سنگ تموم گذاشتم و درباره ی این که کلاً چه قدر مردم ما آدم های فرهیخته ای هستن صحبت کردم. دوباره چند بیت شعر هم خوندم حالیشون کردم که شعری که خوندم خیلی قشنگه و مضامین بسیار ویژه ای داره و طبیعیه که لازمه ی فهم ارزش اون اشعار اینه که شنونده هم از نظر ادبیات، فرهنگی غنی داشته باشه. همین سه مورد کافی بود تا باعث بشه با هر بیتی که می خونم همگی بَه بَه و چَه چَه کنن! دیوان حافظ به دست، دنبال بیت های قابل فهم و البته قابل ترجمه بودم و الحق چه بیت هایی ویژه ای خوندم. موجی از عشق و شیفتگی از سوی دو فرانسوی و یه آمریکایی به سمت ادبیات ایران روانه بود.
اون قدر از «لایههای پنهان» اشعار فارسی گفتم و تحسین کنان اشعار سنگین و وزینمون رو به رخشون کشیدم که در پایان جلسه ی ادبیمون هر سه نفر جامه دران و برسرزنان اتاقم رو ترک کردن! اگر تصور کردید بعدش تونستم به آماده کردن ارائه م برسم، سخت در اشتباهید...
چند ساعت از این حکایت گذشت. عصر در حالی که دوباره تصمیم گرفته بودم بشینم اون مطالب نفرین شده رو تموم کنم، صدای در اتاقم اومد.
- نیلوووووو
آخه این چه طرز صدا کردنه؟ صدای امبروژا بود!
………………………………………
@mojaradan
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄