eitaa logo
مجردان انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜قسمت چهل و هشتم ⚜ بهشت عمران 🌾 با ضربه پای پروین به پهلوم از خواب پاشدم _پاشید تنبلا کلی کار داریم ها، قادر مفتکی به کسی جا نمیده چشامو به سختی باز کردم و پروین و دیدم که مثه یه روح از اینطرف اتاق به اونطرف میرفت گره شل شده ی روسری رنگ و رو رفتمو محکم کردم و صاف نشستم پروین جلوی آینه مشغول آرایش کردن بود چشم چرخوندم و بتول و دیدم که با رنگ و روی پریده مثه من به پروین خیره شده بود پروین درحالیکه داشت صورتش و با پن کیک سفید می‌کرد از توی آینه گفت :چیه خوشگل ندیدی؟ خندیدم و گفتم :یه خوشگل بی اخلاق پوزخندی زد و گفت :تازه تو چون خاطرت عزیزه واسم باهات دارم خوب تا میکنم بعد نگاهش و از توی آینه گرفت سمت بتول و گفت :مصطفی امروز میاد میبرتت ویزیتت، خواهشا چیز میزه اضافی زرت و پرت نکنیا، بعدشم بگو یه آزیترومایسین بنویسه واسه حالت تهوعت بتول به سختی پتو رو کنار زد و گفت :تف به ذات این قادر، هرچی میکشم از این مردک مریضه و در اتاق و باز کرد و دو لا دولا رفت بیرون پروین آواز کنان مشغول ریمل کشیدن بود. بلند شدم و پتو ها رو جمع کردم. صورتمو شستم که از توی حال داد زد :سالار دمِ دره، جلدی حاضر شو بریم که منم تا یه جایی برسونید و بعدش صدای دویدنش و توی حیاط شنیدم نمیدونستم قراره چی بشه. یا این سالار ازم چی میخاد. فقط میدونستم باید منتظر بمونم. حداقل برای جای خوابم دغدغه نداشتم. حوصله اینکه موهامو شونه کنم و نداشتم. این همه مو شونه کردنش کلی طول می‌کشید برای همین سریع گوله کردمشون و از اتاق زدم بیرون پروین توی یک پراید نقره ایی نشسته بود و با گوشی ش ور میرفت کنار پراید سالار و دیدم. همون شبی که دوباره برگشتم اینجا توی اون تاریکی دیده بودمش اما الان چهره ش واضح تر بود شلوار پارچه ایی و پیراهن چهار خونه پوشیده بود که آستینش و تا آرنج تا زده بود و مشغول حرف زدن با هادی بود اگر اینجا نمیدیدمش حتما توی نگاه اول میگفتم به یه دکتر شبیه! به طرفش رفتم و سلام آرومی دادم برگشتم سمتم و گفت :سلام، سوار شو الان میام نشستم عقب. پروین تندتند دکمه های گوشیش و فشار میداد. استرس داشتم. برای همین دستمو گذاشتم روی صندلی پروین و خودمو کشیدم سمتش و گفتم :قراره چیکار کنم؟ _سالار میگه بت +نمیشه الان بگی؟ استرس دارم _نوچ نمیشه، نمی‌خوای که کوه بکنی نگران نباش آب دهنمو قورت دادم و تکیه دادم به صندلی. سالار سوار شد و بدون هیچ حرفی راه افتاد. نگاهم به مردمانی خشک شده بود که هیچ کدومشون آشنا نبودن. پشت چراغ قرمز اونقدر بهشون نگاه کرده بودم که انگاری ازم بدشون اومده بود دنبال یه آشنا بودم. یکی که منو ببینه و دستمو بگیره و از این جهنم خلاصم کنه خسته از تلاش بی حاصلم چشامو بستم و به موسیقی آروم توی ماشین گوش دادم بعد چند دقیقه پروین گفت :سر میدون بعدی نگه دار پیاده میشم سالار بدون هیچ حرفی میدون و دور زد و کنار یه آبمیوه فروشی نگه داشت پروین پیاده شد و روبه من گفت :شب میبینمت، راستی از این به بعد تو آوایی، آوا و چشمکی زد و رفت. آوا... چه اسم غریبی! یعنی اسم واقعی خودم چی بوده؟ آهی کشیدم که دیدم سالار از توی آینه بهم نگاه میکنه _بیا جلو ناخواسته پیاده شدم و کنارش نشستم ماشین مجدد راه افتاد بالاخره به حرف اومد :از این به بعد من مسوولتم، پس یه چیزایی و قبلش باس بهت بگم انگشت اشاره شو آورد بالا و گفت: 1هرچی اینجا اتفاق افتاد همینجا چال میشه، خوشم نمیاد بقیه از کارم سر در بیارن 2حرف و سوال زیادی ممنوع 3سرتق بازی و لجبازی اکیدا ممنوع تا خواست شماره چهار و بگه گفتم:راحت بگو بمیر و تمام! مگه قراره چیکار کنم که اینقدر شرط و شروط میزاری؟ برگشت سمتم و گفت :مثه اینکه شماره سه رو خوب گوش ندادی؟ خواستم چیزی بگم که نگه داشت و روش و کرد سمتم و گفت :این کیف و ببر توی این ساندویچی، یه پسر لاغر که دندون جلوش افتاده ازت میگیره، فقط به اون میدی! درشم باز نمیکنی فهمیدی؟ چیزی نگفتم. دوباره گفت :نشنیدم صداتو! _فهمیدم +بهش میگی همون همیشگی لطفا بعد خودش بت میگه چیکار کنی و کیفو گرفت سمتم با ترس کیف و ازش چنگ زدم و از ماشین زدم بیرون اگه این تو چیز ناجوری باشه و گیر بیوفتم چی؟ خدایا چرا کمکم نمیکنی؟ .... @mojaradan
نمی‌گم شبٺون شهدایی که‌خیریسٺ به‌کوتاهی‌شب 🍃🌸 می‌گم که‌خیریست به‌بلندی سرنوشت:) 🌸🌹 +یاحق✋🏼 ❤️ @mojaradan
°°°|🌙📿|°°° اینقدرنمازشب‌ثواب‌داره‌که‌خداتوقرآن‌ثواب‌هرکاری‌روذکرکرده‌بجزنمازشب❤ ✨🌱نه صف‌از‌فرشتگان‌درپشت‌سر نماز شب‌خوان‌می‌ایستند .. 💕خودتوازثوایش‌بی‌بهره‌نذارحتی‌حداقل‌یک‌رکعت‌آخرش‌روبخون... . . @mojaradan ‌ ——🌀⃟‌————
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ * ~•° ✨ گرجملہ کائناٺ برانــندتورا آن ڪس ڪه پناهٺ بدهد،باز حسیڹ اسٺ ✨ماهی ڪه بہ هرڪلبه تاریڪ بتابد شاهے ڪه به سائل نڪندناز، حسیڹ اسٺ بھ نیت زیارتش‌ مۍخوانیم♥ 💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ 🌱 @mojaradan ‌ ─┅═ೋ❅♥ ️❅ೋ═┅─
❣ 🌸به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه 🌼بهامید قدمت کون و مکان چشم به راه 🌸سال‌ها می‌رود و حرف دل من این است 🌼تا به کی صبر کنم؟ تا چه زمان چشم به راه؟ 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 @mojaradan ‌ ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅
💞💞💍💍💞💞 🔰 ۱۲نکته که دختر خانم های مجرد باید بدانند! ۱۲ مورد وجود دارد که دختر خانم ها را در همان انتخاب و تصمیم گیری برای ازدواج به اشتباه می اندازد. به عبارت دیگر، باید برای شوهر مناسب از این ۱۲ خطا دوری کنید: ۷) در مواردی، دختر خانم ها دارند فورا و علاقه شدید و رویایی بین آنها و همسر آینده شان به وجود بیاید و به عبارتی طرف مقابل فورا یک دل نه صد عاشقشان بشود. وقتی چنین توقعی دارند و زلزله مورد نظر آنها اتفاق نمی افتد، فورا شده، عقب می کشند. اگر انتظار دارید در همان برخورد اول یک رابطه شدید عاشقانه به وجود بیاید؛ جلوی این ازدواج، یک قرمز بزرگ نگه داشته اید. با این کار واقع بینی را کنار گذاشته اید، در حالی که دنیای ما کاملا واقعی است. ۸) مرد آل زندگی شما با مردهای به اصطلاح ایده آل فیلم ها کاملا فرق می کند. به عبارتی چنین موجوداتی نباشید، چون فقط به فیلم ها تعلق دارند. ۹) گاهی دخترها فردی می روند که هیچ شباهتی به آنها ندارد و فقط به یک دلیل خاص تایید آنهاست. یادتان باشد تنها با یک خصوصیت نمی توان کرد. ..‌ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کسی که بینایی را خلق کرده یقینا بیناست ! یک کور نمیتواند هیچگاه بینایی را خلق کند ، پس او تو را میبیند از او کمک بخواه ...🌿 @mojaradan ‌ ———🌻⃟‌—————
10.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠🎥 جریان جالب خواستگاری امام خمینی (ره) از همسرش 🔺۳ شرطی که همسر امام برای ازدواج با او گذاشته بود و امام هر ۳ را پذیرفت...☝️ 🎞 بخشی از مستند «آقا رضای خودمون» ▪️از زبان محافظ شخصی امام @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا