⭕️ فیلمها و سریالهای نوروزی امروز تلویزیون (دوم فروردین)
🔸«ریون ناقلا» ساعت ۸ از شبکه دو
🔹«بامزی و تاندربل» ساعت ۹:۳۰ از شبکه پنج
🔸«مردان سیاه پوش» ساعت ۱۱ از شبکه نمایش
🔹«دو مرد» ساعت ۱۱ از شبکه یک
🔸«زیر درخت هلو» ساعت ۱۱ از شبکه سلامت
🔹«سرخپوست» ساعت ۱۳ از شبکه نمایش
🔸«طعم شیرین خیال» ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه شما
🔹«بچه رئیس ۲» ساعت ۱۴ از شبکه کودک
🔸«آبادان یازده ۶۰» ساعت ۱۵ از شبکه سه
🔹«فداکاری» ساعت ۱۶ از شبکه افق
🔸«مولان کونگفوکار» ساعت ۱۸ از شبکه امید
🔹«عشق پر دردسر» ساعت ۱۹ از شبکه نمایش
🔸سریال «دردسرهای شیرین» ساعت ۲۰ از شبکه پنج
🔹«فینچ» ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه چهار
🔸سریال «نجلا ۲» ساعت ۲۰:۴۵ از شبکه سه
🔹«به قدر کافی» ساعت ۲۱ از شبکه نمایش
🔸سریال «خداداد» ساعت ۲۱:۳۰ از شبکه دو
🔹سریال «زیرخاکی ۳» ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک
🔸«سامورایی خانه بهدوش» ساعت ۲۳ از شبکه نمایش
@mojaradan
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
⛔️ یک بار برای همیشه تکلیفمون رو با فضای مجازی مشخص کنیم
#محسن_عباسی_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🔴 #مدارای_ماشینی_با_همسر
💠 به این مثالها دقّت کنید: توقّف ماشین هنگام #داغ کردن، بار سنگین نزدن هنگام کمباد بودن آن، توقّع #متناسب با مدل ماشین (مثلاً از پراید توقّع ماشین مدل بالا نداشتن)، توجّه به نقص #فنّی ماشین و پیگیری جهت رفع آن، پذیرش برخی محدودیتها و قوانین رانندگی مثل بستن #کمربند، سرعت مجاز، ایستادن پشت چراغ قرمز و دهها موارد دیگر که هر رانندهای #رعایت آن را بر خود لازم میداند.
💠 بطور واضح میبینیم که معمولاً انسانها در زندگی #ماشینی خود با وسائل بیجان، اخلاق #مدارا، انصاف، رسیدگی و توجّه به آن وسیله را رعایت کرده و حتّی در مواردی برای #نگهداری و استفاده بهتر و مفیدتر از آن به #متخصّص آن وسیله مراجعه کرده و یا آموزش میبینند.
💠 زن وشوهر در زندگی مشترک، با #انسان زندگی میکنند انسانی که روح پیچیده و ظریف دارد و به طریق اولی باید اخلاق مدارا و #رسیدگی و درک همسر را از خود نشان دهند. پس باید #قوانین زندگی با انسان را از راه مطالعه، استفاده از تجربه دیگران، تفکّر و یا #مشاوره بیاموزند.
💠 از قوانین اصلی زندگی این است که توقّع خود را با شرایط همسرمان #تنظیم کرده و همیشه ظرفیّت، استعداد و توان خودش را مدّ نظر قرار دهیم. توجّه به #توان جسمی، مالی، فکری و روحی همسرمان میتواند تنظیم کننده سطح توقّع ما از همسرمان باشد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
-
«وَ لا تَحجُبنی عَن رَافَتِك
مَحرومنَکُنمَرااَزمِهرَبانیت🌸»
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿•••بنام خدا؎ بهار آفرین
بهار آفرین را هزار آفرین
حَولحالنـٰا..!
دلتنگ حرمتم با وَفا :)
حَولحالنـٰا..!
اِمسالدیگہببرمونکربلـا ...🕊🌿
سال1401مباࢪڪ..✨🌸
@mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #تواب💗 #پارت۱۱۵ حیاط مسجد کمی شلوغ بود سراغ حاجی رو گرفتم بچه ها گفتند داخل مسجد هست ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#تواب💗
#پارت۱۱۶
_ادامه بده!!!
به کارت ادامه بده نگذار شک کنند
من کارهایی که قرار هست انجام بدی رو بهت میگم
فقط مراقب باش بهت شک نکنن که هم جون خودت هم بقیه به خطر می افته
تو کمک کن تا سردسته ی این باند رو بگیریم
من کمکت میکنم.
_باشه
_پس فردا شب بیایید خواستگاری
بگذار همه چیز جوری پیش بره که اونا میخوان.
الان دوساعتی هست روی نیمکت یه پارک نشستم و فکر میکنم به آینده ای نامعلوم ؛ به فردایی که نمیدونم قرار هست چی پیش بیاد بادی که با موهام بازی میکنه سردی هوا رو نشونم میده گوشی رو برمیدارم و برای نازنین تایپ میکنم
سلام...
فرداشب نقش خواهر شوهر رو خوب بازی کن
خودمم به پیامکی که فرستادم پوزخندی زدم
وبلند شدم راهی خونه ...
هنوز خوابم ولی این زنگ خونه دست بردار نیست تمام دیشب رو با بی خوابی گذروندم و نزدیکای صبح ؛ چشمم گرم شده بود وحالا این مزاحم کی میتونست باشه به جز نازنین...
_از صبح پاشدی امدی اینجا چه کار؟
شب قرار هست بریم نه الان!
_پاشو بابا...
باید کلی خرید کنیم!
فکر کردی با این سر و وضع قرار هست بری؟
کلافه گفتم
_برو هرچی خواستی بخر من قبول دارم فقط بگذار بخوابم
نازنین با خنده ی مسخره ای که متنفر بودم ازش رو به من گفت:
_درد عاشقیه دیگه
بی خوابی زده بود به سرت که نخوابیدی؟
اشکال نداره ان شاالله به وصال میرسه این عاشقی
یعنی من خودم تا دست تو رو سوجان رو تو دست هم نگذارم کوتاه نمیام
محمد بپوش بریم باید یه انگشتر هم بخریم
_انگشتر برای چی ؟
_برای سوجان!!!
باید امشب تو دستش یه نشون بگذاریم
اصلا چه طوره به حاجی بگیم یه خطبه بخونه که راحت باشی ؟
فکر بدی نیست هر چی زودتر بهشون نزدیک بشی زودتر کارمون تموم میشه
#ڪپۍباذکرصلواتهدیہبہشھیدمجیدبندرۍ
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#تواب💗
#پارت۱۱۷
خرید ها تا عصر طول کشید
کل خرید ها یک طرف اون قسمتی که قرار بود انگشتر بخرم یک طرف
تمام ذوقم رو براش خرج کردم
هرچه نازنین گفت که انگستری درشت و گرون بخریم قبول نکردم.
به جاش انگشتری ظریف و زیبا که خوشه ی گندمی روی اون بود رو برداشتم
دختر حاجی نقش همین خوشه گندم رو داشت اون خود زندگی بود
وقتی با از خودگذشتگی مادرانه هاش رو واسه روجا خرج میکرد حتما همسفر عالی برای زندگی بود
افسوس که ثانیه ای به پیشنهاد من فکر نکرد
ولی حالا که من دارم نقش داماد رو بازی میکنم بگذار برای خوشی دلم خودم حس کنم واقعیت داره و واقعا داماد امشب هستم
ساعت نزدیک هفت بود که بعد یه دوش و سشوار و پوشیدن کت و شلوار دامادی تقریبا آماده بودم
نازنین هم رسیده بود
وقتی در رو براش باز کردم
نازنین مثل همیشه سرخوش گفت:
_به به شاه داماد هم که اماده هست
پس پیش به سوی متاهلی ....
جلوی خونه ی حاجی بودیم به انتخاب خودم یه دست گل بزرگ و قشنگ خریدم و با یه جعبه شیرینی که دست نازنین بود
_نازنین مراقب باش شیرینی رو نریزی!
_باشه بابا
من چه جوری هم این چادر رو جمع کنم هم این شیرینی هارو بیارم!
_کم نق بزن بیا بریم
آیفون رو زدم که صدای حاجی امد
_بله
از اینکه اهل این خونه از همه چیز خبر داشتند خجالت میکشیدم
درسته وجدانم راحت بود ولی روم نمیشد نگاه تو چشمای حاجی کنم
تو این مدت جز اعتماد و مهربونی حاجی چیزی برام نداشت والان فقط و فقط من شرمنده بودم .
صدای نارنین بود که من رو از فکر و خیالم بیرون کشید
_حاج آقا مهمون نمیخواهید؟
_بفرمایید خوش آمدید
#ڪپۍباذکرصلواتهدیہبہشھیدمجیدبندرۍ
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#تواب💗
#پارت۱۱۸
بعد از ورودمون دم در با دایی و حاجی سلام و احوال پرسی کردیم منتظر بودم تا گل رو جایی بگذارم و بنشینم که نازنین دختر حاجی رو صدا زد
_عروس خانم نمیای گل رو از داداش بگیری؟
سرم رو بالا اوردم تا با اخم بهش بفهمونم که زیادی جلو نره ولی همون موقع دختر حاجی نزدیکم ایستاد و بعد از سلام کردن گل رو بهش دادم
لحظه ی اول غافل گیر شدم و ثانیه ای نگاهم بهش ثابت موند که بعد سریع خودم رو جمع کردم.
_سلام عمو
روجا بود که امشب مثل فرشته ها لباس پوشیده بود و چه مظلوم سلام میکرد
_سلام قربونت برم خوبی عمو
امشب چقدر قشنگ شدی ؛ شدی یه پرنسس
از تعریفم ذوق کودکانه ای کرد و با تعارف حاجی به پذیرایی رفتیم
همه چیز عادی بود
دایی بیشتر از خودم سوال میکرد منم صادقانه جواب تک تک سوالاتشون رو میدادم
انگار که واقعا امده بودم خواستگاری و قرار بود دخترشون همسرم باشه
گاهی نازنین وسط حرف میپرید و سعی میکرد بحث رو عوض کنه چون فکر میکرد که من سوتی بدم یا حرفی بزنم که براشون مشکل ساز بشه ولی زیاد موفق نبود به جز اخر بار که گفت:
_عروس خانم یه چایی نمیاری
حاجی هم صداش رو بلند کرد
_سوجان بابا یه سینی چایی بیار
زیاد طول نکشید که سینی چایی جلوم گرفته شد آروم برداشتم و تشکر کردم.
حاجی سری به طرفم چرخوند وگفت:
_خب آقا محمد کمی از خودت و کسب و کارت بگو
هوای خونه گرم بود یا من زیادی گرمم میشد
آروم دست بالا بردم و عرق روی پیشونیم رو پاک کردم و روبه حاجی و دایی که حالا مشتاق نگاه میکرد گفتم:
_من تعمیرکار ماشین هستم
پدرو مادرهم تو بچگی عمرشون رو دادن به شما
_خدا رحمتشون کنه
_خیلی ممنون
مادرم تک دختر بود و ما هم نه خاله و نه دایی داریم فقط یه عمودارم که پیش اون زندگی کردم والان که مستقل هستم.
نازنین تمام وقت داشت با دستاش بازی میکرد استرسی که داشت قابل مشاهده بود.
برخلاف من که آرامشی در وجودم بود
این آرامش بر حسب همون حرفهایی بود که در کمال صداقت به دایی گفته بودم.
این نازنین بود که از حاجی خواست تا من و دخترش حرفهامون رو به هم بزنیم
در دلم میگفتم احتمالا حاجی مخالفت میکنه یا میگه کمی اون طرف تر صحبت کنیم ولی بر خلاف نظر من حاجی گفت:
_سوجان بابا ؛ آقا محمد رو به اتاقت راهنمایی کن
من که حسابی هل کرده بودم نگاهم به نازنین افتاد
حسابی خوشحال بود این رو از لبخند پهنی که روی صورتش بود میتونستم تشخیص بدم
#ڪپۍباذکرصلواتهدیہبہشھیدمجیدبندرۍ
#ادامه_دارد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸