••|🌼💛|••
#آقایطلبه_و_خانمخبرنگار
#پارت_هفتاد_نه
فاطمه من و قانع کرده که با محمد تماس بگیرم... بهش قول دادم زنگ بزنم.
از اولم باید به محمد همه چیزو میگفتم... تا همینجاهم کلی اشتباه کرده بودم... ولی دیگه نمیخوام اشتباه کنم...
گوشیمو برداشتم شمارشو گرفتم.
هنوز بوق نخورده بود که سریع قطع کردم وای خدا من نمیتونم باهاش صحبت کنم
سه بار زنگ زدم و قطع کردم...
نه این بار دیگه میگیرم من میتونم
شماره رو دوباره گرفتم و خواستم دکمه اتصال رو لمس کنم که تلفن خونه زنگ خورد
سریع دوییدم و گوشی رو برداشتم.
_الو.بفرمایید.
ناشناس: سلام بر عشقم
_ببخشید شما؟؟؟
ناشناس: عشق شما
_عوضی
اینو گفتم و خواستم تلفن رو قطع کنم که گفت: بابا مهدیم دیگه
اه این زامبی رو کجای دلم بزارم
_خب هرکی میخوای باش. حالا من چیکارت کنم؟
مهدی: خب معلومه دیگه دوسم داشته باش
تصمیم گرفتم حالشو اساسی بگیرم
_ببین آقامهدی من خودم یکی دیگه رو دوس دارم الانم میخواستم بهش زنگ بزنم که تویه مزاحم پیدات شد
مهدی با تردید گفت: جواد؟؟؟
_آقامحمدجواد
مهدی بعد یکم سکوت گفت: ببین تو نامزد منی الان غلط اضافیم میکنی به اون جوجه طلبه زنگ بزنی. فهمیدی؟
_د مشکل همینجاست که من تورو حتی آدمم حساب نمیکنم چه برسه نامزد خودم. هه
مهدی: فکر کردی با منم میتونی مثل اون پسره بدبخت رفتار کنی؟ نامزدی بهم بزنی؟ توی خواب ببینی
_فعلا که تو داری تو بیداری میبینی
مهدی بدون اینکه جواب بده تلفن رو قطع کرد.
گوشی رو محکم روی میز پرت کردم و با عصبانیت رفتم توی دستشویی و به سر و صورتم آب زدم.
این پسره عوضی همیشه اعصابمو بهم میریزه
گوشی رو برداشتم تا با محمد تماس بگیرم
یهو نگاهم به ساعت گوشی افتاد وای خاک تو سر من
نیم ساعت بیشتر تا غروب نمونده
بعد نماز زنگ میزنم محمد
سریع دوییدم تا وضو بگیرم
💛•••|↫ #رمآن
@mojaradan
••|🌼💛|••
#آقایطلبه_و_خانمخبرنگار
#پارت_هشتاد
نمازمو برعکس همیشه که تند میخوندم با کلی آرامش آروم خوندم
توی نماز از خدا خواستم که کمکم کنه تا هر اتفاقی که به صلاح من و محده پیش بیاد
بعد نمازم یه سجده طولانی رفتم و دوباره دعاهامو تکرار کردم
تسبیح محمدم مثل همیشه توی دستم بود و باهاش ذکر گفتم
جانماز و چادر نمازمو جمع کردم و گذاشتم سرجاش و بعدم زیر غذای مامان رو خاموش کردم.
نزدیک اذان مغرب بود... قم هنوز نیم ساعت بعد ما اذان میگن پس تا وقت هست بهتره به محمدجواد زنگ بزنم
یه یاعلی گفتم و شمارشو گرفتم و گذاشتم گوشی رو در گوشم.
آهنگ پیشوازش پخش شد آهنگ امام رضا حامد بود... وای از همون روز اول اینو باهم گذاشتیم پیشواز و قرار شد همیشه باهم پیشوازامونو عوض کنیم
یه بار...
دوبار...
سه بار...
گوشی رو جواب نداد
هی... حالا شاید الان کارداره... یه نیم ساعت دیگه دوباره بهش میزنگم.
گوشی رو انداختم رو مبل و بلند شدم.
یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد.
با فکر اینکه محمد پریدم روی گوشی
*۰۹۱۵*
اینکه شماره محمد نیست... پیش شماره مشهده که... ایش احتمالا مهدی خره اس
گوشی رو جواب دادم: الو بفرمایید
صدای نازک یه زن پیچید: سلام عزیزم
چقدر صداش آشنا بود برام
_سلام. ببخشید شما؟
زن: فاطمه ام عزیزدلم. نامزد محمدجواد
وای خدای من آره صدای خودشه... نمیدونم چرا یه چیزی ته دلم ریخت....
با صدایی که میلرزید گفتم: سلام فاطمه خانوم. با من کاری داشتید؟
فاطمه: اره عزیزم. جواد خواست خودش زنگ بزنه ولی گفت شاید اینجوری قبول نکنی برای همینم گفت من دعوتت کنم عزیزم.
_دعوتم کنید؟ کجا؟
فاطمه: آحر اسفند یه روز بعد اتمام فاطمیه عقدکنون من و جواده واقعا خوشحال میشم بیای عزیزم
دیگه نمیشنیدم داره چی میگه... دستم شال شد گوشی از دستم افتاد...دنیا روی سرم آوار شد... زمین و زمان دور سرم میگشت... پیش چشمام سیاهی رفت.... دور سرمو با دست گرفتم و نشستم رو زمین... همه امیدم پرپر شد... خدایاااا
💛•••|↫ #رمآن
@mojaradan
••|🌼💛|••
#آقایطلبه_و_خانمخبرنگار
#پارت_هشتاد_یک
نمیدونم چقدر گذشت که همونجوری وسط اتاق نشسته بودم و دور سرمو گرفته بودیم.
با بلند شدن صدای آهنگ گوشیم از روی زمین برش داشتم و به صفحش نگاه کردم.
اشک باعث شد نتونم بخونم شماره رو و همینجوری جواب دادم
با صدایی خشن که از اثرات گریه و هق هق بود گفتم: الو
ناشناس: سلام ببخشید شما با من تماس گرفتید؟
خدای من صدای محمده منه... دستام شروع به لرزیدن کرد
محمد: الووووو
سریع گوشیو قطع کردم.
محمد دوبار دیگم زنگ زد و من رد دادم.
از کاری که میخواستم بکنم مطمئن نبودم... جملات رو بارها نوشتم و پاک کردم و آخرشم با یه یاعلی سند کردم برای محمد
دوباره از اول پیامو خوندم
*سلام آقای حسینی. فائزه هستم میخواستم حاج اقا و حاج خانوم رو دعوت کنم برای عید نوروز مراسم عقدکنون دارم. به دور از ادب بود اگه خبر نمیدادم. امیدوارم تسریف بیارید. یاعلی*
واااای نههههه
اگه فردا شب از علی بپرسه و اون بهش بگه نه چی؟؟؟
باید امشب به بابا خبر بدم که من برای عید نوروز مشکلی ندارم برای عقد
شاید اینم قسمت و تقدیر من بوده... دل به تقدیر میدم خدایا... میدونم تو حواست بهم هست...
یه نیرویی منو بی اختیار به سمت اتاق علی کشید... در اتاقشو که باز کردم به سمت اولین چیزی که به چشم میومد رفتم... گیتار علی رو برداشتم و روی تختش نشستم... از بچگی عاشق گیتار بودم... بعد اینکه علی رفت کلاس و یاد گرفت به منم یاد داد... ولی هیچ وقت در نبود علی یا در تنهایی بهش دس نزده بودم... دستمو روی تار هاش کشیدم
بی ارده شروع کردم به زدن و خوندن آهنگ متلاشی حامد... نمیدونم چرا... مقصر کی بود... اون... من... زمونه... قسمت... فقط اینو میدونم که تنها کسی که زندگیش متلاشی شد من بودم....
با بغض شروع کردم به خوندن:
*داری از تو متلاشی میشی
مثل وقتی که نباشی میشی
مثل اونی که شکستی میشی
بدتر از اینی که هستی میشی
مثل دریا متلاتم میشی
یه پریشونی دائم میشی
وقتی از دست همه گریونی
پشت اشکای کی قایم میشی*
💛•••|↫ #رمآن
💛•••|↫ #ادامه_دارد
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
-
#یاطلعۃالرشید⁵⁹ 🌸🌱
هَرسوڪِهرَفتِہاَمبِہهَواےِتورَفتِہاَم
هَرجآڪِهبودهاَمبِہخیآلِتوبودِهاَم
#شبتون_مهدوی 🤍
-
「@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آی خانمی که هر جور میخوای میگردی و میگی به کسی مربوط نیست
اشکال نداره اصلا به من مربوط نیست ولی آیا وجدانت قبول میکنه به آدمایی هم که به خاطر من و تو فداکاری کردن بگی به شما مربوط نیست؟
#حجاب
#ازادی
️️ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ
❁❴@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسمان می خندد این اتفاق زیبا را و زمین کل می کشداین پیوند آسمانی را
چه طرب انگیز است آفتاب امروز مکه! چه روح فزاست هلهله ممتد نخلستان های عرب!
چشم های ملائک، با لهجه ای بارانی شادباش می گوید این وصلت خوش آیند را.
❤️مقدس ترین پیوند هستی مبارکباد
#حضرت_محمد💕
#حضرت_خدیجه💕
🛑🎥 ۱۰ ربیع الاول، سالروز ازدواج پر خیر و برکت پیامبر اکرم (ص) و حضرت خدیجه کبری (س) بر مسلمانان جهان تبریک و شادباش🌸
@mojaradan
#ارسالی_از_کاربران
حاجی عیدی بده بهمون
دو سه تا پارت دیگه بزار از رمان😂
#ادمین_نوشت
ما عیدی بدیم شما چی عیدی به خادمانتون میدید 😂
کی ها موافق عیدی هستن ❤️
@mojaradan
#ارسالی_از_کاربران
سلام علیکم ، عیدتون مبارک ، امکانش هست صوت سخنرانی آقای برمایی که خلاصه سخنرانی شون رو گذاشتین کانال بگذارین ؟
و اینکه اگه عیدی چند پارت رمان بگذارین ممنون ، ما هم تو روحتون صلوات میفرستیم عیدی ، چون همین ازمون برمیاد ، دیگه ببخشید
✋
عیدی دعای خیر
🔺
سلام ماعیدی میخواییم
🎊
سلام وقت بخیر
من خیلی وقته رمان رو دنبال میکنم
چرا شخصیت اول داستان انقدر سست عنصره و با یه حالت مسخره ای هم همه چی رو تقصیر تقدیر و خدا می اندازه (من خودم مذهبی ام این چه طرز نشون دادن یه فرد مذهبیه) مامان و باباش هم خیلی تفکرات هزار سال پیش رو دنبال میکنند😒
و تِم اول رمان بیشتر شبیه فیلم های ترکی بود یهو پیشروی تا حد بغل ولی بعدش یهو جدایی و ...😐 الانم که عقد کنون دو طرف🤦🏻
کلا نمیفهمم فاز نویسنده چیه
خلاصه که یه چیزی بزارید آدم یه درسی بگیره
ولی من الان موافقم که به عنوان عیدی ۳ تا پارت دیگه ام بزارید😂😅
🔺🔺
نه منم عیدی میخام اونم سه پارت از رمان😁😁😁لطفا بزارین😢
سلامم یادم رفت😂😑
اع منم عیدی میخوام💔🚶♀
🎉
سلام باتشکر از کانال خوبتون
شما هر روز با مطالبی ک میزارید به ما عیدی میدین
فقط اگه میشه برای عیدی نام چندتا کتاب خوب در مورد ازدواج رو بزارین تو گروه
مخصوصا کتابای استاد عباسی ولدی رو
❣
سلام خدا قوت کانالتون عالی ه بشدت مشتاق خوندن پارت آقای طلبه و خانم گزارشگرم بی تاب اینم ک زودتر بخونم آخرش چی میشه ممنون بابت عیدیتون 🌸🍃
ادمین جونم تو رو خدا دوتا پارت دیگه بزار بگو تو دوست خوب مایی🥺
⚡️
ممنون بابت عیدی ، الهی که همیشه موفق و سلامت باشید .
@mojaradan
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• #آقایطلبه_و_خانمخبرنگار #پارت_هشتاد_یک نمیدونم چقدر گذشت که همونجوری وسط اتاق نشسته
••|🌼💛|••
#آقایطلبه_و_خانمخبرنگار
#پارت_هشتاد_دو
گیتار و گذاشتم روی تخت علی و با چشمای متورم و قرمز از اتاق بیرون اومدم.
چندتا مشت آب سرد به صورتم زدم تا چشمام برگرده به حالت طبیعی خودش... وضو گرفتم و نماز مغرب و عشامو خوندم.... دیگه نمیخواستم گریه کنم... دیگه نه... هر چقدر گریه و زاری کردم کافیه... میخوام احساسمو بکشم... منی که میخوام سر سفره عقد مهدی بشینم باید همه عشق و احساسمو له کنم... باید سنگ شم
بابا و مامان تقریبا ساعت یازده و نیم رسیدن خونه جلوی تلویزیون نشسته بودم و شهرزاد نگاه میکردم... چقدر شبیه شهرزاد قصه ام... اون برای جون فرهادش ازش گذشت و منم برای دل محمدم ازش گذشتم...
مامان و بابا کنارم نشستن و مشغول تماشای فیلم شدن
بابا: چه خبر؟
یاعلی زیرلب گفتم و شروع کردم.
_بابا من برای عید نوروز آمادگی کامل دارم. هرچی شما بگید باباجون.
مامان پرید وسط حرفم: فائزه جان بابات خیلی شلوغش کرده... خیلی زوده عید نوروز... خواهش میکنم بخاطر لحبازی زود تصمیم نگیر...(به بابام رو کرد و ادامه داد)حاج آقا با شمام هستم ها... بخاطر لجبازی زندگیه دخترتو تباه نکن...
بابا: این دختر خودش زندگیشو تباه کرده
_مامانه من شما نگران چی هستی؟ من خودم بیشتر از همه بفکر زندگیمم. همون عید نوروز عقد میکنیم.
از جام بلند شدم که برم تو اتاق دوباره برگشتم سمتشون و گفتم: من الان میرم به علی خبربدم آمادگی داشته باشه
گوشی رو برداشتم و یه اس براش فرستادم.
*سلام داداشی. همه برنامه ها درست شد... قرار شد عیدنوروز من و مهدی عقد کنیم...*
به دقیقه نکشیده بود که علی زنگ زد
_الو
علی: فائزه چی داری میگی؟
_خوشحال نشدی؟ عروسی خواهرته ها
علی: این مسخره بازیا چیه؟ چرا این قدر عجله؟
_بابا اینجوری میخواد... منم حرفی ندارم...
علی: بابارو بهونه نکن... شوخی نیست فائزه زندگیته ها...
_علی جان... من خودم اینجوری خواستم... تو نگران نباش... پای خودم...
علی با تندی گفت: لعنت به تو و کله شق بازیات
بعدم تلفن رو قطع کرد... هه... میخوام فراموشت کنم آقامحمد... شاید این ازدواج مقدمه ای شد برای فراموشی تو....
ولی من چی بگم که حتی تو ذهنتم نیستم که بخوای فراموشم کنی...
💛•••|↫ #رمآن
@mojaradan
••|🌼💛|••
#آقایطلبه_و_خانمخبرنگار
#پارت_هشتاد_سه
️فردا اون روز فاطمه اومد پیشم تا نتیجه حرفام با محمد رو بهش بگم
_هه... دیدی خواهر من... دیدی چجوری همه حرفاش راست بود... اگه قبلا یک درصدم شک نداشتم الان هیچی...
فاطی با تردید گفت: شاید بزور مامان باباش میخواد با اون ازدواج کنه...
_فاطمههه به هر دلیلی که میخواد ازدواج کنه... برام مهم نیست... دیگه دربادش با من حرف نزن... بزار فراموشش کنم...
فاطی: اگه میتونستی تو این شیش ماه فراموش میکردی...
_خر بودم میفهمی خرررر
فاطی: خیله خب بابا... غلط کردم خواهر من... حالا لباس بپوش بریم بیرون یه چیزی بخوریم حال و هوات عوض شه
_باشه
ماشسن رو روشن کردم و با یه بسم الله راه افتادم.
_خب کجا بریم
فاطی: نمیدونم برو یه جای نزدیک
دنده رو عوض کردم و با حرص گفتم: بشین ببین کجا میبرمت
با سرعت میون خیابونا میرفتم و صدای آهنگ مرگ بر آمریکا حامدم تا ته زیاد کرده بودم و همراهش میخوندم و میخندیدم بلند
فاطمه داشت با بغض نگاهم میکرد.
_واسه چی ناراحتی خله؟
فاطی: بخاطرتو... بخاطر کارات... داری عروس میشی اونم زن کسی که ازش متنفری... این همه بدبختی کشیدی این مدت... عشقت داره عقد میکنه... اون وقت اینجوری میخندی... _واسه چی نخندم آخه؟ دنیا دو روزه آبجی جون... فاطی: فائزه چرا داری سعی میکنی بی تفاوت باشی؟
_چون دوس دارم. اصلا به توچه
فاطی: خیلی بچه ای بخدا...
هی توکه از دل من خبر نداری... _قربون تو بشم مادر بزرگ حالا اینارو بیخیال میخوام ببرمت کافه پیانو
فاطی: عجبا دست و دلواز شدی
_بیشعور
نشستیم پشت یه میز دونفره و کافه گلاسه سفارش دادیم.
گوشی فاطمه زنگ خورد.
فاطی: وای آقامونه
_ایییش چندش
فاطمه مشغول صحبت شد و منم دست زدم زیر چونه مو نگاهش کردم... خوشبحال علی که یه فرشته مثل فاطمه داره... خوشبحال فاطمه که علی کنارشه...
💛•••|↫ #رمآن
#اینم_عیدیتون❤️
#ازدواج_اسمانی_حضرت_خدیجه_حضرت_محمد_مبارکتون باشه
الهی مجردان کانال خبر ازدواجشان بدن به زودی زود❤️
@mojaradan
3065220076.mp3
15.07M
🔹هدیه بسیاااااااااااااااااااار ویژه
🔹پیشنهاد دانلود
🔹ترک شماره ۲
🔹حجم ۳/۶۴ مگ
#استاد_حمید_حبشی
#سبک_زندگی_اسلامی_ایرانی
#هر_دو_بدانیم
مسایل #پیش_از_ازدواج
#ازدواج_موفق
@mojaradan