#انچه_مجردان_باید_دانند
🔰چرا برای ازدواج باید دخترها از پسر ها کوچک تر باشند؟
1- دختر ها #زودتر به بلوغ عقلی میرسند. در اینصورت زن #نقش مادر رو بازی میکنه( حتی اگه فاصله سنیشون کم باشه)به صورت میانگین 6 سال دختر جلو تر از پسر هم سن خودش است
2. #پوست زن از مرد نازک تر و لطیف تر است ،
پس زودتر #پژمرده میشود
3. گاها از دست دادن #تناسب اندام بعد از زایمان ولی اگر مرد چند سال بزرگتر باشه، وقتی در کنار هم سال ها را طی میکنند، هنگامی که دیگر مرد از #تکاپو می افته ، زن هم کم کم داره از چهره می افته پس مشکلی پیش نمی آید
4. زنان زودتر #سرد مزاج میشود ، ولی مردان تا پایان عمر میل درونشان هست (البته که مقداری کاهش میابد)
⭕️نکته:
هر چه به #سن 30 سالگی نزدیک میشویم فاصله سنی باید کمتر باشد ولی مثلا برای دختر 19 ساله بهتره که مرد در حدود سن 25 ساله باشه ولی همان طور که گفته شد اگر دختر در حدود سن 30 سالگی باشد برای مثال 28 سالگی بهتر است که پسر 29 یا 30 ساله باشد و از 30 سالگی به بعد هم #اختلاف سن لازم نیست ولی نباید دختر بزرگ تر باشد.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
42.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۷_۱#سریال_پوست_شیر
ژانر: خانوادکی_جناحی
#فصل_دوم
#قسمت_۷_۱
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#هنر_زندگی
«زندگی با آدم خشمگین و عصبانی
مثل این است که همیشه نزدیک
یک کوه آتشفشان فعال باشید.
همیشه چیزی وجود دارد که او را
عصبانی کند و خشماش را نثارتان کند.»
این توصیف زنی است که سالها
با مردی عصبانی و همیشه خشمگین
زندگی کرده است.
خشم مهار نشده به نظر شباهت زیادی
به آتشفشان دارد چون قدرت تخریبش زیاد است اما این فقط یک شباهت ظاهری است
چون در حالی که این
خشم وجود دارد اما شما میتوانید
برای آن کاری انجام بدهید.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
24.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
📀 قسمت سی و یکام
💾 دوره آموزشی رایگان
🎉 سوالات خواستگاری 🎉
دکتر مسلم داودی نژاد👇
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🔴 #موعظه_پاشیدن_ممنوع
💠 اگر یک کشاورز در زمین کوچک چند کیلو #گندم بپاشد یقیناً همه دانهها سبز نمیشوند و شاید بعد از جوانه زدن، یکدیگر را #خفه کنند.
💠 موعظهی زیاد به همسر یا فرزند، فرد را #لجباز و سرخورده میکند. و گاه عزّت او را زیر سوال میبرد.
💠 وقتی نصیحتِ شما زیاد و طولانی شود، همسرتان جملات ناب و #گوهری را که در بین سخنانتان وجود دارد به علّت کثرت و حجم موعظه نمیبیند و یا #اهمیّت و ارزش آن را متوجّه نمیشود در نتیجه همسرتان به توصیههای با ارزش شما به علّت ندیدن آن، آنطور که باید ترتیب اثر نمیدهد که خود عامل #کدورت و اختلاف جدید در آینده خواهد شد.
💠 آسیب دیگر موعظهی زیاد این است که ابهّت و شخصیتِ نصیحتگرانه و #دلسوزانهی شما در نزد همسرتان از بین خواهد رفت.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما انتخابتون کدوم حالته؟
با همسرتون سر یه موضوع حرف و
بحث پیش میاد؛ همسر عصبانی
میشه و حرفهای ناراحت کننده
میزنه...
📌دوست داری جوابشو بدی که
ممکنه ساکت بشه یا ممکنه بحث
و ناراحتی بیشتر بشه؛
📌یا دوست داری قلق شو بلد باشی
که بتونی با یه حرف یا حرکت حال و
هواشو زودتر عوض کنی؟
.
مگه کسی هست که دلش حالت
دوم رو نخواد؟ نه؛ اگه هست بگین
منم بدونم😅
.
.
حالا این تکه فیلم رو ببینین
تا بدونین چی دارم میگم💌
قلق همسرت رو بلدی؟
گاهی با یه حرف کوچیک میتونیم تو اوج ناراحتی ورق رو برگردونیم 🎉
#تحلیل_فیلم
ولی چقدر فضای فیلمش نوستالژیکه🥺ساخت ۱۳۷۲ 🎬
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_از_کاربران
🔴 پشت پرده حمایت آقایون از شورش زن زندگی آزادی😂
#طنز
#ادمین_نوشت
ایشون فعال کانال مجردان انقلابی هستن خدایی با اونکه مشغلشون زیاد هست و فرصت ندارن ولی هر روز برامون مطلب ارسال میکنند و ما را شرمنده خودشون میکنند
الهی همیشه سلامت باشن و خوشبخت دوعالم و خبر ازدواج موفقشون به ما بدن
اجرشون با امام علی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#دعای_ماه_صفر
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• #برگرد_نگاه_کن قسمت 6 خودم را به پشت پیشخوان رساندم و تنم را روی صندلی رها کردم. من با ای
••|🌼💛|••
#برگرد_نگاه_کن
قسمت 7
شاید هر کس دیگر بود از دریافت این پول خوشحال میشد ولی من نشدم.
همانطور ماتم زده به پول روی میز زل زده بودم که سعید کنارم ایستاد و همانطور که میز را جمع میکرد پول را روی دفترچهی سفارشم گذااشت. .
–دیدم به تو اشاره کرد. این مال توئه،
سعید همهی وسایل را روی میز چرخدار گذاشت. بعد گفت:
–بیا بریم دیگه، چرا خشکت زده، تا حالا کسی بهت انعام نداده بود؟
تکرار کردم.
–انعام؟ احساس بدی پیدا کردم. حس کردم به خاطر این که آن اتفاق افتاده این آقا با خودش گفته چقدر دست و پا چلفتی است. حالا یه پولی بدهم که کمکش کنم.
به آقای جوان نگاه کردم. پای تخته سیاه، گچ به دست کمی ایستاد و فکری کرد و نوشت.
"با حوصله" بعد نگاه گذرایی به من انداخت.
آقای غلامی کنار در کافی شاپ تخته سیاه پایه داری گذاشته بود که اگر مشتریها دلشان خواست نظرات یا حرفهایی که دوست دارند را رویش بنویسند. سعید میگفت کمتر کسی چیزی مینویسد، برای همین تخته بیشتر به صورت تابلو اعلانات درآمده و گاهی بچه ها منو روز را رویش مینویسند. آقای غلامی با لبخند مرد جوان را بدرقه میکرد.
–خوش آمدید آقای امیر زاده.
به طرف پیشخوان رفتم و رو به خانم نقره پرسیدم:
–نکنه من رفتم کنار میزش و ازش پرسیدم چیزی لازم نداره فکر کرده من دارم خوش خدمتی میکنم و این پول رو به من داده؟
خانم نقره شانه ایی بالا انداخت.
–خب حالا اگر اینجورم فکر کنه مگه اشکالی داره؟ این آقا زیاد میاد اینجا.
–ولی من فقط وظیفم رو انجام دادم.
–خب اونم وظیفش رو انجام داده...
سعید کنار خانم نقره ایستاد و اعتراض کرد.
–این چرا اینجوریه؟ از هر چی بقیه خوشحال میشن این ناراحت میشه.
خانم نقره لبش را گاز گرفت.
–تو چیکار به این کارا داری؟
سعید راهش را به طرف آشپزخانه کشید و شروع به غرغر کردن کرد.
انگار پشت من حرفهایی میزد.
از خانم نقره پرسیدم:
–خب اگه زیاد میاد اینجا، قبلنم به کسی پول داده؟
شانهایی بالا انداخت.
–نمیدونم، اگر بده که کسی اینجا به کسی چیزی نمیگه. تو خیلی تایلو بازی درمیاری. بزار جیبت بره دیگه.
–آقا سعید چرا ناراحت شد؟
–ولش کن، انتظار داشته پول رو با اون نصف کنی، بخصوص الان که اینجوری گفتی احتمالا با خودش میگه خب نمیخواد بده به من.
نگاهی به اسکناس انداختم.
–ولی من میخوام بهش برگردونم.
چشمهای خانم نقره گشاد شد. تا خواست حرفی بزنم راهم را به طرف آشپزخانه کج کردم.
روی یکی از صندلیها کنار خانم تفرشی نشستم.
خانم تفرشی رو به سعید با لحن اعتراض آمیزی گفت:
–اینایی که چهارتا کلاس درس خوندن همینجورین دیگه، فکر میکنن حالا آسمون باز شده اینا افتادن پایین. باید برن پشت میز بشینن فقط دستور بدن، بقیه هم جلوشون خم و راست بشن، اینا
ننه باباشون نزاشتن آب تو دلشون تکون بخوره که درس بخونن، همچین هنری نکردن، صبح تاشب کارشون یه درس خوندنه اونم که نمیخونن از صد نفر یه نفرشون درس میخونن، بچه های لوسه این دورهاند دیگه، خودشون که از بالا به همه نگاه میکنن هیچی نمیزارن به دیگران حداقل یه خیری برسه.
آقا ماهان نوچی کرد.
–ای بابا، این حرفها چیه، خانم تفرشی، همین درس خوندن سخترین کار دنیاست، کار هر کسی نیست.
میدانستم منظور تفرشی من هستم و از این که از پول دادن آن آقا ناراحت شدم بدش آمده.
نـویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
••|🌼💛|••
#برگرد_نگاه_کن
قسمت 8
از جایم بلند شدم و رو به خانم تفرشی گفتم:
–من منظورم این نبود که چون من درس میخونم کسی هستم، منظورم اینه من اینجا حقوق میگیرم نیازی به این پولا نیست، اینجوری آدم تو معذوریت میفته، دفعه ی دیگه روم نمیشه برم سر میزها و بپرسم کسی چیزی لازم داره یا نه. کلا آدم کارش رو خوب نمیتونه انجام بده.
ماهان که روی کاغذی چیزی مینوشت سرش را بلند کرد و گفت:
–اصلا چه کاریه شما برید از مشتریها بپرسید، هر کس هر چی بخواد صداتون میکنه دیگه.
خانم نقره گفت:
–چرا لازمه اگه بره بپرسه بهتره.
ماهان نگاهش را برای چند ثانیه به چشمهای خانم نقره دوخت و بعد به کارش ادامه داد.
صدای دخترها را شنیدم.
–خانم، خانم...
دستپاچه به طرف سالن دویدم.
آقای غلامی انگشت سبابهاش را به طرفین تکان داد و لب زد.
–ندو، راه برو.
آرام قدم برداشتم.
دخترها دوباره قهوه میخواستند.
سفارششان را روی میز گذاشتم.
هنوز آن خانم و آقا با هم درگیر بودند و انگار قصد رفتن هم نداشتند.
برای این که از دستشان حرص نخورم پشت پیش خوان ایستادم و خودم را مشغول نشان دادم.
یک ساعتی گذشت خبری از مشتری نبود.
بالاخره یک خانم تنها سر رسید و با عجله یک چای خواست.
همان لحظه که چای را که روی میز گذاشتم آن خانم و آقا رضایت دادند وبلند شدند تا بروند. خانم از کنارم که رد می شد با غیض رو به آقا بلند گفت:
–واسه ما که خوش خدمتی نکرده بهش انعام بدیم.
بی تفاوت به سعید اشاره کردم که میزشان را جمع کند.
صدای زنگ گوشیام نگذاشت که حرص بخورم و بار حرفشان را به دوش بکشم.
رستا خواهرم بود.
از کارم برایش گفتم و از مردمی که شأن شخصیت دیگران را در کاری که انجام میدهند میدانند.
–ولشون کن خواهر من، آدمای لا شعور و نو کیسه همه جا پیدا میشن، تو هر جای این کره ی خاکی هم کار کنی از دست اینجور آدمها در امان نیستی. حالا یه مدت کار کنی دستت میاد کلا بی خیالشون میشی.
–نمیتونم رستا، خیلی رو اعصابم هستن، جوابشونم بخوام بدما فکر کنم از همین روز اول باید با همه دعوا کنم.
رستا نفسش را داخل گوشی فوت کرد.
–آره میدونم سخته، ولی وقتی آدم بزرگ باشه چاله های زندگی براش چیزی نیست راحت از روش رد میشه
مثل یه کامیون که راحت از روی جوبها و گودالهای کوچیک رد میشه
چرا؟
چون خیلی چرخهای بزرگی داره
ولی همون چاله رو چرخ یه ماشین سواری میوفته توش گیر میکنه و باید کلی آدم بیان کمکش تا درش بیارن. همانطور که حرف میزدم قدم زنان به طرف پشت پیشخوان حرکت میکردم. ماهان را دیدم که از آشپزخانه بیرون آمد و با دیدن من به طرفم آمد.
مقابلم ایستاد. زود تلفنم را تمام کردم و سوالی نگاهش کردم.
–میدونستید جلوی مشتری حرف زدن با تلفن ممنوعه.
نگاهی به اطراف انداختم.
–واقعا؟ نمیدونستم. پس سعی میکنم دیگه این کار رو نکنم.
رضایتمندانه نگاهم کرد.
–گفتم زودتر بگم که غلامی بهتون تذکر نده. از حرفهای تفرشی هم ناراحت نشید، کلا با همه همینجوریه، بی اعصابه.
–ممنون. بله متوجه شدم.
نویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ارسالی_از_کاربران
سلام و عرض ادب
بنده نجف هستم توفیق شد بیایم زیارت
عکس داخل ضریح امیرالمومنین علیه السلام خلوت بود راحت میچسبیدیم به ضریح و عکس گرفتم
برا ازدواج جووونا دعا کردیم و پدرمون خواستم که انشاءالله هرچه زودتر با مورد مناسب برن سر خونه زندگیشون
#ادمین_نوشت
ممنونم و تشکر از این بزرگوار الهی به حق امام علی همیشه سلامت باشن و تندرست و هر آرزو و حاجتی دارن از امام علی همین امشب بگیرین و عاقبت بخیر باشن و زیر سایه امام علی
نایب زیاره همه اعضا کانال هم باشن و همچنین مدیر محترم کانال مجردان انقلابی هم یاد کنید و نایب زیاره این بزرگوار هم باشید که در پشت صحنه هستن و در تمام مراحل فعالیت کانال همکاری و همیاری میکنند و فقط ادمین جان دیده میشه .من فقط یک خادم کوچک بیشتر نیستم .❤️
الهی همه مجردان کانال هم به زودی زود با همسرانشان برن پابوس امام علی و امام حسین و حضرت عباس و امام جواد و موسی بن جعفر و پدر امام زمان
الهی آمین
#دوستتون_دارم
#یا_علی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´