eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
5⃣ ازدواج کمک به رشد و تکامل یکدیگر ✅یکی دیگر از انگیزه های ازدواج کمک به رشد و تکامل زن و مرد است محیط گرم و صمیمی و فضای پر مودت و محبت خانواده فرصتی برای تبادل اندیشه ها و رشد اجتماعی فرهنگی و اخلاقی زن و شوهر و دیگر اعضای خانواده است در سازمان خانواده افراد تحت تاثیر دانش بینش و دیدگاه و مهارت های یکدیگر هستند و در این فضا پاره‌ای از استعدادهای زن و مرد و دیگر اعضای خانواده شکوفا می شود و در سایه احساس مسئولیت و رشد اجتماعی اعضای خانواده امکان‌پذیر می‌شود چه بسا یک ازدواج خوب و موفق زمینه آماده سازد تا انسان در صدد اصلاح بسیاری از رفتارهای نادرست خود برآید این مسئله باعث ایجاد عشقی واقعی در زندگی زن و شوهر میشود ادامه دارد..... کتاب نویسنده: مسلم داودی نژاد .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
34.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۶-۵ ژانر: خانوادکی_جناحی .•°``°•.¸.•°``°•                   @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعضی چیزها در جهان خیلی مهم تر از دارائی هستـــند یکی از آنها توانایی خوش بودن با چیزهای ساده است. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
24.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کلیپ نکته دار دکتر داودی نژاد با عنوان 📋 6 قانون مهم برای درمان حسادت 📒شما تا به حال حسرت زندگی کسیو خوردین⁉️ میتونین برای عزیزانتون هم ارسال کنین و حال دل اونارو هم خوب کنین 🌹🌹🌹 کانال آکادمی دکترداودی نژاد @mojaradan
راه كارهایی  برای کم رنگ کردن خاطرات بد *راهكار اول از بین بردن تمام آثار بیرونی خاطرات بد از قدم های مهم فراموش کردن آن است. به طور مثال در صورتی که فرد از یک تصادف خاطره بدی در ذهن خود دارد، باید خودرویی که با آن تصادف کرده را بفروشد لباس‎ ها و لوازم را تعویض کند و عکس ها را از بین ببرد؛ اگر این خاطره بد در ارتباط با فردی دیگر به وجود آمده، تا حد ممکن باید از دیدار و گفت وگو با آن فرد خودداری شود. *راهكار دوم عدم پرورش افکار منفی است، به گونه ای که نباید با یادآوری خاطرات بد، آن ها را گسترش داد. متاسفانه برخی افراد عادت دارند افکار مزاحم را پرورش دهند. *راهكار سوم از راه های اهمیت ندادن به افکار منفی این است که فرد در مواقع هجوم آن ها به ذهن، سریع ذهن خود را متوقف کند و با ایجاد حالت تنبیه، آمار ورود این افکار به ذهن را کاهش داد. *راهكار چهارم با نوشتن آن خاطره بر روی کاغذ و پررنگ کردن هر خاطره ای هرچند بد، نکات مثبت آن را در نظر گرفت؛ از جمله نکات مثبت هر خاطره بد می توان به هوشیاری، آگاهی، تجربه و درس عبرت برای افراد اشاره کرد. *راهكار پنجم از مهم ترین کارها این است که افکار مثبت، جایگزین افکار منفی شوند، این امر تمرکز قوی و تلاش مداوم فرد را می طلبد.. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید باورت نشه ولی... دیالوگهایی از نوید محمد زاده و ترانه علیدوستی سکانسی از فیلم برادران لیلا ❤️💔 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
37.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸میگن آرزوهای خوب برای دیگران 🌸به خودمون هم برمیگرده 🌸بـرای هـم آرزو کنـیم ..... 🌸روزایی پر از عشق و مـحبت 🌸روزایى پر ازموفقيت و شادى 🌸روزایى پر ازخنده و دلخوشی 🌸و روزایی پر از سلامتی و عاقبت بخیری               روزتــون قشنگـــــــ 🌸 @mojaradan
سلام و احترام تازه از حرم امام رضا دارم بر میگردم نایب الزیازه شما و همه اعضای خوب کانال مجردان انقلابی بودم من به بنده خدا سفارش کردم برای تمام عزیزانی که عضو دعوت به کانال مجردان کردن دعاگوشون باشندو ایشون هم فرمودن چشم الهی امام رضا حاجت دلشون بده و عاقبت بخیر باشن . ممنونم از این بزرگوار فقط ادمین جانتون حسابی دعا کنند ویژه و مخصوص گناه دالم آخه 😉 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
سلام به همه اعضای خوب کانالمون یه تشکر ویژه دارم از همه اون دوستانی که زحمت کشیدن و کانال مون رو معرفی کردند و طبق قول و قرار بینمون جایزه خودشون رو دریافت کردند ☺️ هنوز هم فر موصت برای بقیه دوستان هم هستش 😊 یه خبر خوب هم دارم اگه تلاش کنید و به ۱۷٫۳ k برسونید یه فیلم خوب که فکرشو نمیکنید تو کانال قرار میدم دیگه این گوی و این میدان 😁 کانال خودتونه تلاش کنید طلاش کنید😉😉 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگرد نگاه کن پارت113 از یک طرف می‌ترسیدم بلایی سر امیرزاده بیاید و از طرفی استرس توبیخ آقای غلامی را داشتم. آقای غلامی از کمر امیرزاده گرفت و به طرف میز هدایت کرد. سعید و ماهان هم آن آقا را آرام می‌کردند. امیر زاده کنار میز ایستاد و به آقای غلامی گفت: –از اولش امده بود برای دعوا. آقای غلامی حرفش را تایید کرد و نگاهش را به آن مرد دوخت. نگاه نگرانم را به امیرزاده چسباندم. دستی به موهایش کشید و روی صندلی‌اش نشست و نگاهی به من انداخت و بعد چشم‌هایش را بست و دوباره باز کرد. نمی‌دانم چه حکمتی در این کارش بود ولی مرا آرام می‌کرد. انگار می‌خواست بگوید مشکلی نیست. آن آقا بلند به ماهان و سعید گفت: –بابا برید کنار فاصله‌ی اجتماعی رو رعایت کنید. اینجا هیچ کس کرونا حالیش نیست. بعد هم همانطور که به طرف در می‌رفت گفت: –من میرم شکایت می‌کنم اصلا اینجا چرا بازه، مگه همه‌ی رستورانها نباید بسته باشه. آقای غلامی به سعید و ماهان اشاره کرد. آنها هم دنبالش رفتند تا راضی‌اش کنند که برگردد و با هم صحبت کنند. ولی موفق نشدند. بعد از رفتنش امیرزاده رو به آقای غلامی کرد و گفت: –هیچ کاری نمیکنه، همش بلوفه. ماهان نزدیکتر آمد و رو به من گفت: –شما حالتون خوبه؟ با تکان سرم جواب مثبت دادم و این از چشم امیرزاده دور نماند. چند مشتری که در کافی شاپ بودند کم کم بلند شدند و رفتند.. خجالت زده به پشت پیشخوان رفتم. حتما آقای غلامی همه را از چشم من می‌بیند. خانم نقره با هیجان گفت: –این امیرزاده برات کار درست کردا، حالا ببین غلامی چیا بهت بگه، اخراجت نکنه شانس آوردی. –مگه تقصیر امیرزاده بود؟ همه شاهد بودن اون مرده شروع کرد، انصافم خوب چیزیه. خانم نقره لبهایش را بیرون داد. –آره، ولی غلامی این چیزا سرش نمیشه، انصافش کجا بود، اگه نوک سوزن انصاف داشت اینقدر از ما کار نمی‌کشید آخرشم سر ماه حقوقمون رو قسطی بده. همه سرکارهایشان برگشتند. فقط امیرزاده بود که تنها نشسته بود. به خاطر مشتی که خورده بود لبش کمی متورم شده بود. یک لیوان آب به همراه چند تکه یخ برایش بردم و پرسیدم: –حالتون خوبه؟ نایلون یخ‌ها را مقابلش گذاشتم. – این یخ‌ها رو بزارید روی لبتون. بدون این که نگاهم کند به لیوان آب زل زد. –مثل این که اینجا خیلی‌ها نگران حال شما هستن. نگاهم را پایین انداختم. می‌دانستم منظورش ماهان است برای همین گفتم: –نه، اینطور نیست، تو محیط کار پیش میاد. لیوان را بین دستهایش زندانی کرد. –اینجا کار کردن در شأن شما نیست. باید دنبال یه کار بهتر باشید. – سر هر کاری که باشم همه جور آدمی پیدا میشه، دیگه باید کنار بیام و خودم از پس مشکلاتم بر بیام. سرش را بلند کرد. –محیط کار خیلی مهمه، بخصوص برای دختری مثل شما، حیفه تو این سن تو این محیط‌ها کار کنید. به روبه‌رو نگاه کردم. –البته احتمالا به خاطر اتفاق امروز همین کار رو هم از دستش بدم. سوالی نگاهم کرد. غم نگاهم را پنهان کردم و به طرف پیشخوان رفتم. ماهان کنارم ایستاد و گفت: –آقای غلامی باهات کار داره. می‌دانستم وقت توبیخ است خودم را آماده کرده بودم. به طرف صندوق رفتم. سعید روی میز آقای غلامی خم شده بود و با هم پچ پچ می‌کردند. جلوی صندوق ایستادم. با اشاره‌‌ی آقای غلامی سعید کمی آنطرف‌تر ایستاد. آقای غلامی اخم کرده بود. موهای سرش که قبلا از ته تراشیده بود کمی جیک زده بود و این زشتش می‌کرد. جایی که ایستاده بودم در دید امیر زاده هم بود. نگاهم را به میز دادم و منتظر ایستادم. آقای غلامی سینه‌اش را صاف کرد. –روز اول یادته بهت چی گفتم؟ امروز با این اتفاق مطمئنم چندتا از مشتریهامون رو برای همیشه از دست دادیم. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´