eitaa logo
مجردان انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
برگرد نگاه کن پارت114 با ناراحتی گفتم: –یکی دیگه اینجا توهین میکنه من مقصرم؟ اون آقا ازهمون اول بد حرف میزد. جدی‌تر شد. –باید همون اول به من می‌گفتید. پس این کلاسهای مشتری مداری برای چیه؟ من بارها گفتم با این مدل مشتریها باید چطور حرف زد. ولی شما چون حواستون جای دیگه بوده بهش توجه نکردید، اونم عصبی شده. با ناراحتی گفتم: –اتفاقا من حواسم پیش مشتریها بود. اون خودش عصبی بود من عصبیش نکردم. صدام کرد از من الکل خواست، منم رفتم بیارم یه مشتری دیگه صدام کرد گفت قهوش سرد شده، خواستم... حرفم را برید. –نمی‌خواد برام توضیح بدی من کامل از جزییات خبر دارم. این اولین بارت نیست. سرم را بلند کردم و نگاهی به سعید انداختم. با ناراحتی گفتم: –من اولین بارم نیست؟ من که کاری نکردم. پوفی کرد. –به گوشم میرسه، حالا من چیزی نمیگم فکر نکن از هیچی خبر ندارم. –آخه از چی؟ من که سرم تو کار خودمه, با کسی کاری ندارم. انگار حرفم عصبی‌اش کرد. –فکر کردی متوجه نمیشم با ماهان سر و سّری داری. معلوم نیست چی رد و بدل میکنید. الانم که با این امیرزاده... حرفش را نیمه گذاشت. با دهان باز نگاهش کردم. –چه سر و سٓری، چرا تهمت میزنید؟ ما چیزی رد و بدل نکردیم. چشمم به امیرزاده افتاد که نگران نگاهم می‌کرد. نمی‌دانم حرفهای ما را می‌شنید یا نه. آقای غلامی سکوت کرد و من با بغض ادامه دادم: –شما به من تهمت زدید باید ثابت کنید. ماسکش را پایین کشید و پچ پچ کنان گفت: –اون نایلون سیاهه که گذاشت تو اتاق، تو رفتی برداشتی چی بود. بعدشم تو یه نایلون سیاه گذاشتی تو اتاق و رفتی بهش گفتی بره برداره. اونم نایلون رو گذاشته تو گنجه درشم قفل کرده، البته اون بار اولش نیست، فکر کردی من اینجا نشستم از همه جا بی‌خبرم؟ شما آب بخورید من می‌فهمم. بالاخره هم مچتون رو می‌گیرم. چشم‌هایم را گرد کردم. –نایلون سیاه؟ سرش را تکان داد. کمی فکر کردم و بعد یادم آمد دوربین داخل یک نایلون سیاه بود. وقتی موضوع را برایش توضیح دادم باورش نشد. برای همین من اصرار کردم که ماهان را صدا کند و از او نیز بپرسد. وقتی ماهان آمد و از موضوع خبردار شد با خونسردی گفت: –خوشبختانه هم نایلون سیاهه اینجاست هم دوربین شکاریه. بعد هم رفت و از داخل گنجه‌ایی که در اتاق بود نایلون سیاه را آورد و روی میز گذاشت و با تمسخر گفت: –بیا اینم مواد مخدر. قبل از این که آقای غلامی حرفی بزند یا کاری کند دیدم آقای امیرزاده خودش را به ما رساند. آقای غلامی نگاهش را به او داد. فکر کرد امیرزاده آمده حساب کند و برود. برای همین با لبخند تصنعی گفت: –قابل شما رو نداره. امیرزاده همانطور که کارتش را تحویلش می‌داد گفت: –غلامی جان ماجرای امروز همش تقصیر من بود، ایشون اصلا تقصیری نداره. اشاره به من کرد. اگه من خودم رو کنترل می‌کردم هیچ اتفاقی نمیوفتاد. اصلا نیازی به این همه کشمکش نیست. آقای غلامی گفت: –نه اصلا مشکلی نیست. ما در مورد مسئله‌ی دیگه‌ای حرف میزدیم. امیرزاده به من نگاهی انداخت. –ایشون واقعا با اون مشتری مدارا کردن. خیلی صبورانه باهاش برخورد کردن. شما نباید شماتتش... ماهان حرفش را قطع کرد و دستش را داخل نایلون برد و دوربین را بیرون آورد و گفت: لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
برگرد نگاه کن پارت115 –به خاطر کار شما نیست، به خاطر اینه، ما اینجا تکون میخوریم باید جواب پس بدیم. بعد هم دوربین را روی میز انداخت. آقای امیرزاده به دوربین زل زد. شرمندگی‌ام کم بود حالا همین را کم داشتم که امیرزاده بفهمد که دوربین هم عاریه بوده. دلم می‌خواست زمین دهن باز می‌کرد و مرا می‌بلعید. نگاه سرزنش باری به ماهان انداختم. امیرزاده زمزمه کرد. –اینا تو محیط کار عادیه؟ حرف خودم راوتحویل خودم می‌داد. هنوز نگاهش به دوربین بود. آقای غلامی دوربین را داخل نایلون گذاشت و با لحن مهربانی جوری که انگار نه انگار اتفاقی افتاده رو به من گفت: –مگه شکار میری که دوربین شکاری ازش گرفتی دختر؟ ماهان گفت: –مگه فقط برای شکاره؟ غلامی همانطور که کارت امیرزاده را روی دستگاه پز می‌کشید پرسید: – رمزتون؟ بعد از این که کارت امیرزاده را تحویلش داد رو به من گفت: –اخه این دوربینا به چه کاری میان؟ امیرزاده بعد از این که کارتش را گرفت زیر لب خداحافظی کرد و رفت. نفهمیدم او چرا دلخور شده بود. ولی همین دلخوری‌اش مرا عصبانی کرد. غلامی بی تفاوت گفت: –برید سرکارتون، ولی این دفعه‌ی آخریه که کوتاه میام. ماهان رفت ولی من آنجا ایستادم. وقتی غلامی نگاهم کرد. با بغضی که مدام میرفت و می‌آمد گفتم: –من دیگه اینجا کار نمیکنم. جایی که اینقدر راحت به آدمها تهمت بزنن بعدشم به روی خودشون نیارن جای کار کردن نیست. بعد هم به طرف اتاق تعویض لباس راه افتادم. در راه ماهان را دیدم که کنار آشپزخانه با سعید بحث می‌کرد و می‌گفت: –کاش حداقل درست آدم‌فروشی می‌کردی، چرا یه چیزی رو نمی‌دونی میری میگی؟ باورم نمیشد سعید این کار را انجام داده باشد. از آنها رد شدم و به داخل اتاق رفتم. همین که خواستم پیشبندم را باز کنم تقه‌ایی به در خورد. آقا ماهان بود که نگران نگاهم می‌کرد. –چی شده؟ بغضم را قورت دادم. –هیچی، میخوام برم. دستش را روی در گذاشت و کمی هلش داد. –لطفا بیایید بیرون. اگر کسی لازم باشه بره اون منم نه شما، تقصیر من بود که... نگاهم را به زمین دوختم. –بحث مقصر بودن یا نبودن نیست. موضوع اینه که جلوی همه آبروم رو بردد طلبکارم هست. –شما زیادی حساس هستید. جلوی کسی نبود. ماها همه اخلاق گندش رو می‌شناسیم. هر جای دیگه هم بخواهید کار کنید باید یه کم پوست کلفت باشید وگرنه نمی‌تونید دوام بیارید. –من نمی‌تونم، غلامی همش رو اعصابمه. خیلی بد حرف زد. شما که نبودین ببینیند چه حرفهایی پیش امیرزاده زد. شماتت بار نگاهم کرد. –آهان، پس دردتون امیرزادس. نگرانید که اون الان چی فکر میکنه، دستم رو بالا بردم و بلند گفتم: –دردم هر چی که هست. الان غلامی خیلی راحت به من تهمت زد، فقط اگر خودش بیاد و عذر خواهی کنه میمونم وگرنه من دیگه اینجا کار نمی‌کنم. ماهان پوزخندی زد و رفت. چند دقیقه‌ایی روی گنجه‌ی گوشه‌ی اتاق نشستم. فکر می‌کرد الان غلامی می‌آید و عذر‌خواهی می‌کند. چه خیال خامی داشتم که فکر می‌کردم همه دست به دامانم می‌شوند که نروم. لباسهایم را که عوض کردم و آماده‌ی رفتن شدم. در را باز کردم و بیرون آمدم. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفر.ست برا عاشقان مدرسه اول_مهر . 😁 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
  |  ✘ من نمی‌خوام ازدواج کنم، حوصله خرده فرمایش یه آدم دیگه رو ندارم! ✘ من نمی‌خوام بچه‌دار شم، اعصابم کشش نداره! ❌ از همین وضعیتم راضی‌ام، چه ایرادی داره که نخوام مثل بقیه زندگی کنم؟ منبع: کارگاه تمارین صبر(حلم) مطالب بیشتر ↩️ @Ganje_arsh .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
27.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بی سوادم... مینویسم عشق.... می‌خوانم حسین:)🌙 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
"به‌جُزتوهیچکی‌نَبود‌ بِخواد‌حِس‌کُنه‌دَردایِ‌مَنو°🥀" °گُفتندزِندگیت‌بهَ‌وَفق‌مُرادهست؟ ●گُفتم‌کِه‌زَندگیم‌بِهشت‌اَست‌بَاحُسین °خَاکی‌کِه‌بوسه‌زَد‌بِه‌قدوم‌شُما ●شُد‌تَابِه‌حَشرتُربت‌اِعلای‌مَاحُسین "گَشتیم‌،جُزطُ‌مَحرَم‌ومَرهَم‌نَیافتیم"      اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یا‌اَباعَبْدِاللَّهِ🤍 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
11.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 السلام علیک یا بقیه الله 🌼عمری است که ✨پریشان و گرفتارِ تواَم من 🌼در فکرِ تو ✨ وُ دیدنِ رُخسارِ تواَم من 🌼ای شمسِ نهانْ ✨در پَسِ غیبت ، کجایی؟ 🌼بی تابم و ✨مشتاقِ به دیدارِ تواَم من 🌼 اللهم عجل لولیک الفرج .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
6⃣ ازدواج به خاطر داشتن فرزند یا فرزندانی سالم و شایسته ▪️میل به داشتن فرزند و تداوم نسل از انگیزه ها و اهداف مهمی است که همواره در دوره‌های مختلف تاریخی بنیاد ازدواج و تشکیل خانواده شده است در اهمیت این موضوع همین حرف بس است که دختران و پسران در انتخاب همسر بسیار دقت کنند زیرا قرار است پدر و مادر به فرزندان شان را انتخاب کنند ▪️ زمین که برای حاصل دادن خوب است حاصل می‌دهد و فراوان هم حاصل می دهد ولی زمینی که ذاتاً حاصلخیز نیست معمولا حاصل نمی دهد یا اگر هم حاصل بدهد کم است ادامه دارد..... کتاب نویسنده: مسلم داودی نژاد .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
28.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۶-۵ ژانر: خانوادکی_جناحی امروز قسمت آخر پوست شیر هستش دوستانی که خوششون اومده و فیلم رو دیدن و دوست دارن که ادامه دار باشه گذاشتن فیلم در کانال دوستان شون رو عضو کانال کنند .•°``°•.¸.•°``°•                   @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا