🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁جدال عشق و نَفس🍁
پارت 65
برگشتم و دیدم آمین با چشمای کنجکاو خیره شده به من و مهراب.
خندیدم و بغلش کردم
--قربون پسر فضولم برم!
آمینو دادم دست مهراب و رفتم واسه ناهار دست به کار شدم.......
چند ماه از ازدواجم با مهراب میگذشت و زندگیمون روال عادیشو طی میکرد.
مهراب طبق قرار هرماهش خونه نبود و منم مجبور بودم تنها با آمین تو خونه بمونم.
داشتم واسه آمین شیربرنج درست میکردم که موبایلم زنگ خورد، جواب دادم
--الو سلام.
--سلام خانم خوشگلم چطوری؟
--خوبم مهراب تو خوبی؟
--خداروشکر، آمین کجاس؟
--تو اتاقش داره بازی میکنه.
--آخ که چقدر دلم واسش تنگ شده.
--کی میای؟
--احتمالاً یه هفته دیگه.
--باشه عزیزم مراقب خودت باش.
--چشم....
واقعاً که زن پلیس جماعت شدنم دردسر داره.
بقیه فقط حقوقشونو میبینن فکر میکنن خزانه های دولت ماهیانه به حسابشون واریز میشه.
نمیگن زن و بچه ی طرف باید نصف عمرشونو تو تنهایی به سر ببرنا.
با صدای گریه آمین رفتم بغلش کردم.
همینجور که آمین تو بغلم بود رفتم تو آشپزخونه و همین که بوی برنج خورد به دماغم حالم بد شد و دویدم سمت سرویس.
آمین با دیدنم دستاشو از هم باز کرد و با بغض
بهم خیره شد.
بمیرم بچم فکرکرده تنهاش گذاشتم.
بغلش کردم و شروع کردم باهاش حرف زدن تا آروم شد....
بعد از اینکه غذاشو بهش دادم خوابوندمش و خودمم اشتها نداشتم دراز کشیدم رو مبل.
همین که چشمام داشت گرم میشد با صدای در بیدار شدم و با دیدن مهراب متعجب بلند شدم.
خندید
--سلااام خانم تنبل خودم.
خندید و رفتم سمتش.
خودشو بهم نزدیک کرد و محکم بغلم کرد
--دلم واست تنگ شده بودا!
خندیدم
--سلام منم همینطور.
موهامو به هم ریخت
--موهاشو ببین.
خندیدم و رفتم چای دم کردم و موهامم دم اسبی بستم و لباسمو با تاپ و شلوارک عوض کردم.
مهراب رفت حموم و تصمیم گرفتم واسش کیک درست کنم.
همین که تخم مرغارو شکستم حالم بد شد و نتونستم تحمل کنم دویدم سمت سرویس.
برگشتم و با پارچه رو دماغمو بستم و کارمو شروع کردم.
مهراب همینجور که آمین تو بغلش بود از اتاق اومد بیرون.
--سوپرایز شدیا!
خندیدم
--آره خیلی.
اومد تو آشپزخونه
--چرا رو صورتتو بستی؟
--نمیدونم چرا به بوی تخم مرغ حساس شدم.
کنجکاو گفت
--یعنی چی؟
--همین که خواستم تخم مرغ بشکنم حالم بد شد.
--از کی اینجوری شدی؟
--دو سه روزی میشه فقط به تخم مرغ حساس نیستم که به خیلی چیزا همین حسو دارم.
مهراب خندید و آمینو بوسید
--ایول آمین مامان میخواد واسمون نی نی بیاره.
با قاشق تو دستم زدم رو بازوش
--مهراب الکی حرف نزنا.
مهراب خندید و از آشپزخونه رفت بیرون
بعد از اینکه کارم تموم شد رفتم تو اتاق.
مهراب آمینو تو بغلش خوابونده بود و چشماش بسته بود.
دراز کشیدم رو تخت و صداش زدم
--مهراب.
برگشت سمتم
--جونم؟
--انقدر حوصلم سر رفته!
خندید
--با وجود من؟
--مگه تو دلقکی؟
خندید و دستشو فرو کرد تو موهام
--چیکار کنم حوصلت بیاد سرجاش؟
--بریم حرم؟
--بزار فردا بریم امروز خستم.
سرمو گذاشتم رو قلبش
--دلم واست تنگ شده بود.
موهامو بوسید
--منم همینطور.
چند دقیقه بعد بلند شدم رفتم به کیکم سر بزنم و دوباره حالت تهوع بهم دست داد.
دویدم سمت سرویس و وقتی برگشتم مهراب نگران گفت
--مائده بریم دکتر؟
نشستم رو مبل و سرمو گرفتم
--وااای نمیدونم مهراب عصابم آنقدر خورده.
خندید
--اگه یادت باشه سر آمینو همین حالتارو...
نزاشتم حرفشو ادامه بده و با کوسن مبل کوبوندم تو سرش.
خندید
--حالا چرا میزنی مگه بچه بده؟
--نه عزیزم بچه بد نیست تنهایی بزرگ کردنش بده.
--خیلی خب پاشو لباستو عوض کن بریم دکتر.
رفتم تو اتاق لباس آمینو عوض کردم و دادمش دست مهراب.
لباسای خودمم عوض کردم و رفتیم سوار ماشین شدیم...
توی راه حواسم رفت سمت آمین
بچم هرچی بزرگ تر میشه شباهتش به میثم بیشتر میشه.
مهراب صدام زد
--مائی!
--هوم
--شنیدی چی گفتم؟
--نه.
همینجور که سعی در کنترل کردن خندش داشت گفت
--میگم اگه حدس من درست بود دوستدارم بچمون دختر....
عصبانی حرفشو قطع کردم
--مهراب ازت خـواهش میکنم.
ریز خندید و دیگه حرفی نزد.....
رفتیم پیش دکتر و گفت باید آزمایش بدم.
یه راست رفتیم آزمایشگاه و بعد از اینکه آزمایش دادم رفتیم رستوران.
منتظر نشسته بودیم رو صندلی تا غذامونو بیارن.
باصدای یه زن سرمو بلند کردم.
مخاطب به مهراب گفت
--به به نامزد عزیزم!
خندید
--میبینم زن داشتی و رو نمیکردی!
مهراب اخم کرد
--بفرمایید خانم اشتباه شده.
پوزخند زد و عینک دودیشو برداشت
--نخیررر خیلیم درسته.
برگشت سمت من
--معرفی نمیکنی عفریته خانمو؟
با حرفش اخم کردم
--ببخشید خانم من اصلاً شمارو نمیشناسم
لباسمو چنگ زد و صورتشو آورد نزدیک صورتم
--من نازیم نامزد این آقا.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پس پر حرف بودن زن ها دلیل داشته😂
دیگه کسی نگه چرا اینقدر حرف میزنی
#دکتر_عزیزی🤍
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
این منم که ۲ ساعت از شارژر آویزون ام
تا برای شما پست بفرستم 🥺
بعد شما راحت لف میدید😐
(هیچیفقطخواستمعذابوجدانبگیرید
لفندید🤪😂😂)
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 من از دنیا کی رو دارم
توی آقا کس و کارم
#شبتون_مهدوی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
دل تنگم هوس کرب و بلایت کرده
منتظر مانده ام آقا به امید سفری
من چه کردم که شوم لایق لطف و کرمت
توشه ام نیست بجز کج روی و خیره سری
ترسم این است بماند به دلم داغ حرم
قبل مرگم چه شود این من بد را ببری
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••『⏳📱』••
#السلام_ایها_الغریب
نشسته ام به هوایت بیا به دلداری
چه می شود که غم از دل ز لطف برداری💔
#اللهمعجللولیکالفرج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
💓 اگر پیش از ازدواج احساسی نبود؟
یکی از مشکلات که در این میان پیش میآید، آن است که دو طرف یا یکی از آنها به این نتیجه میرسند که از نظر منطقی مشکلی باهم ندارند؛ اما از نظر احساسی تمایلی به یکدیگر ندارند.
در این موارد چه باید کرد؟
الف) بازبینی ملاکها و توجه به جایگاه آنها در زندگی:
💕 یکبار به ملاکهای خود بازگردید و میزان اهمیت ملاکهای خود و ربط آنها به زندگی مشترک را محک بزنید. با تفکر در این ملاکها و تطبیق آن بر موردی که حال تصمیمگیری دربارهٔ آن هستید، شاید حس جدیدی برایتان تولید مشترک برایتان تولید شود.
💕 مثلا سازگاری یکی از ویژگیهای مهم زنان در زندگی مشترک است. اگر دختری که به خاستگاریاش رفتهاید، دختر سازگاری است، آیا میدانید تا چه اندازه احساس خوشبختی و آرامش در کنار چنین دختری دارید.
تقیّد به حریم چشم و ارتباط با نامحرم، یکی از ویژگی کلیدی پسران است. واقعا زندگی با مردی که از حریم چشمان خود مراقبت میکند، برای زنان لذتبخش است.
#قبل_از_ازدواج
#نچه_مجردان_باید_بدانند
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نقاشی_شنی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتیعاشقِیهنفرمیشی!
دیگهازکسِدیگهایخوشتنمیاد،
اگهغیرازاینه،توعاشقنیستی . .❤️🌹
#عاشقانه🤍
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکات مهم در مورد مراحل اولیه آشنایی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
۱۶ خرداد ۱۴۰۳