eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 از طریق ارتباط تصویری برگزار خواهد شد 👈 محفل انس با قرآن کریم با حضور رهبر انقلاب 🔻 محفل انس با قرآن کریم از طریق ارتباط زنده تصویری و با حضور رهبر انقلاب برگزار خواهد شد 🔹 طبق رسم هرساله، محفل انس با قرآن مجید در روز اول ماه رمضان برگزار خواهد شد. مراسم امسال به دلیل دستورالعملهای بهداشتی ستاد ملی مبارزه با کرونا مبنی‌بر عدم برگزاری تجمعات، از طریق ارتباط تصویری زنده تلویزیونی با چندتن از قاریان ممتاز کشور برگزار می‌شود. 🔺 این مراسم در نخستین روز ماه رمضان از ساعت ۱۸ برگزار و به صورت زنده از شبکه‌های مختلف رسانه ملی و حسابهای رسمی KHAMENEI.IR در شبکه‌های اجتماعی پخش می شود. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 ملائک با نگاه یأس بر ما سجده می‌کردند ملائک راست می‌گفتند؛ اما، ساختی ما را 🌹🍃 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @mojaradan•• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
.📿🔮📿. 🌺 آیت الله بهجت(ره): هر قدر که نمازهایت منظم و اول وقت باشد؛ امور زندگیت هم تنظیم خواهد شد. مگر نمیدانی که رستگاری و سعادت با نماز قرین شده است؟! 💡 .📿🔮📿. @mojaradan 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان قسمت سی🍃 راز میان چشم ها 💕 هاشم +گفتم که تا نزاری بره من هیچ چی نمیگم بهت مشفق 'بچه گول
🍁🍁🍁🍁 قسمت سی و یکم🍃 گوشه ی نمناک سلول توی خودم جمع شده بودم. احساس می‌کردم تمام استخون های بدنم خرد شده. درد شدیدی توی کمرم احساس می‌کردم. صحنه های کتک زدنم با باتوم توی ذهنم رژه می‌رفتند و نمیتونستم تمرکز کنم. کمی خودمو به سمت پایین کشیدم تا دراز بکشم که آه از نهادم بلند شد. دل نازک شده بودم و اشک هام روی صورتم جاری شده بودند. +خدایا، صدامو میشنوی؟ کمکم کن، میترسم کم بیارم، خیلی میترسم خدا و با تمام وجودم گریه کردم. چشمام کم کم داشت گرم میشد که صدای قفل سلول بغلی م بلند شد و بعدش صدای کسی که گفت :گم شو برو تو کورِ خرابکار گردنمو کشیدم سمت در سلول که چند تا مامور و دیدم دم سلول بغلی من وایستاده بودند و سیگار می‌کشیدند. یکیشون از لای درز سلول چشمامو دید و با پوزخندی به طرفم اومد. مامور :چیه؟ +اون بغلی کیه؟ مامور :همون دخترخانم همسایه تون، یادت میاد که؟ چند لحظه صداش توی گوشم اکو شد. تا به خودم اومدم و خواستم ازش چیزی بپرسم از بند زدند بیرون. یعنی ماهگل الان پشت این دیوار تاریک و خاموشه؟ چهار دست و پا خودمو به سمت دیوار کشیدم. صدام قفل شده بود و نمیتونستم صداش بزنم. با چه رویی صداش بزنم؟ اون دختر بیچاره به خاطر من اینقدر عذاب دیده بود. منصرف شدم و همونجا پشت به دیوار زانو زدم. سرمو به دیوار تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم. چقدر حتی حضورش از پشت این سد سنگی گرم و باعث آرامشه... کاش طور دیگه ایی عاشقش میشدم..! .... @mojaradan
قسمت سی و دوم ماهگل با هل دادنم روی زمین محکم به سطح سیمانی خوردم. کف دستام میسوخت و تموم موهام تیر می‌کشیدند. انگار یک نفر داشت ریشه موهامو می‌کشید. اون عوضی لعنتی اونقدر سرمو به میز کوبیده بود که حالت تهوع گرفته بودم و بیهوش شده بودم. احساس می‌کردم کسی توی سلوله.همه ی وجودم ترس شده بود. خودمو روی زمین کشیدم و با انگشتام اطراف و لمس میکردم. هر لحظه منتظر بودم دستم به بدن کسی بخوره اما وقتی کل سلول کوچیک و گشتم مطمعن شدم کسی نیست. دیگه حتی از صدای پر زدن مگسی هم میترسیدم. سرمو تکیه دادم به دیوار محکم و سردی و آروم به اشک هام اجازه جاری شدن دادم. تا اینکه صدای ماموری رو شنیدم که به یه نفر گفت:چیه؟ و بعدش... آره.. خودش بود. صدای هاشم بود که گفت اون بغل کیه؟ یعنی الان توی سلول بغل من هاشم هست؟ به دیوار سنگی پشتم دستی کشیدم و آروم زمزمه کردم :خودشه، خودش پشت این ستون سنگی نشسته، با کلی درد و زخم و رنج و اشکم جاری شد. دلم میخاست باهاش حرف بزنم. بهش بگم چقدر از اینجا میترسم. بهش بگم کاش یه طوری از اینجا بریم بیرون. بهش بگم شرمنده چی هستی مرد؟ نگران و شرمنده من نباش. اصلا تا خود صبح من اونو دلداری بدم و اون هم منو. اما نمیدونم چیشده بود که زبونم لال شده بود. با نوک انگشتم روی دیوار خطوط فرضی میکشیدم و آرزو میکردم کاش منو صدا بزنه... نمیدونم چی توی صداش بود که بدجوری منو آروم می‌کرد. دیوانه بودم ولی دلم میخاست سال‌ها توی این سلول زندانی باشم ولی بدونم هاشم پشت این دیوار نشسته... از فکر و خیالاتم دوباره بغض کردم که ناگهان صداش توی گوشم پیچید: ماهگل... ....... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 ماه حسین اسٺ خدا مےداند ♥️ربّناهاے مرا آمین اسٺ 💫حاجٺِ هر ڪہ در این ماه بُوَد حج اما ♥️دلِ ما را طلب تسڪین اسٺ 🌷 💗 @mojaradan ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─