#خواستگاری
#طنز
پسره رفته خواستگاری
.
.
رفتن با دختره تو اتاق حرف بزنند،
دختره👩 با عشوه میگه:
من قصد ازدواج ندارم😌
🤵پسره هم برای اینکه کم نیاره، گفت :
منم همینطور👍
فقط اومدم خونه تون موز بخورم😐
😂😂😂
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🍃 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ « دستی که منتظر است »
👤 علیرضا #پورمسعود
🔻 امام زمان دنبالِ بهانهست؛ ازش فرار نکن!
📥 دانلود با کیفیت بالا
✅ #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
❤️ @mojaradan
4_532583864623737847.mp3
5.05M
ای ماه سامرا 😍
روحی لِکَ الفدا☺️
ولادت #امام_هادی علیه السلام مبارک💟
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 توضیحات بسیار مهم استاد #رائفی_پور در مورد طوفان توییتری عید غدیر
🗓 جمعه، ١٧ مردادماه
⏰ ساعت ۲٢ الی ۲۴
👈 از همین الآن توییتهاتون رو به زبانهای مختلف، با این هشتگها آماده کنید:
#LiveLikeAli
#فقط_به_عشق_علی
💢 باز هم طوفان بپا میکنیم...
⭕️ #نشر_حداکثری
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸 مراقب گلهای منزلتان باشید!🌸
💝 خانواده در اسلام اصل است. آنها كه خانه را منحل كرده و در حدّ يك خوابگاه به او مينگرند، آنها جان و روح زن را از خانه بيرون آوردند و به مراكز فساد كشاندند.
💖 نمونه بارز انحطاط را در كشورهاي پيشرفته ديده و ميبينيد. مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايند: آنها زن را تحت عنوان آزادي بازيچه قرار دادند.
💞 اما دين ميگويد زن گل است و نظير ابزار بازي نيست، او را ضايع نكنيد، كارهاي سنگين به اينها ارائه نكنيد، نگذاريد با نامحرم تماس بگيرند، نامحرم با او تماس بگيرد چرا كه اين گل پژمرده ميشود، اين فقط بايد در بوستان منزل باشد، آنگاه است كه ميتواند پيغمبر تربيت كند.
🌺💖💞🍀💝🌸
📔 زن در آئینه جلال و جمال، جوادی آملی، ص ۴۱۸
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
😍 @mojaradan
مجردان انقلابی
⚜قسمت هفتاد و دوم⚜ بهشتِ عمران 🌾 روی صخره ایی نشسته بودیم وتهران با همه ی شلوغی هاش اینجا آروم گرف
⚜قسمت هفتاد و سوم ⚜
بهشتِ عمران 🌾
چشمامو با صدای پچ پچی که روی سرم بود باز کردم
تمام بدنم کوره آتیش بود و حس میکردم دارم ذوب میشم
گلی و بابا روی سرم بودن و نگران بهم چشم دوخته بودند. ناله کردم :آب... آب میخام
گلی دوید طرف آشپزخونه تا آب بیاره. بابا دستش و نوازش گرانه روی صورتم کشید و گفت :باباجان با خودت چیکار کردی؟ میخای خودتو بکشی
رمقی برای جواب دادن نداشتم. بالاخره آب رسید. گلی لیوان و گذاشت روی لبم و من سر کشیدم. انگار وسط جهنم چشمه جوشیده بود! کلی بدنم گز گز میکرد و هیچ حالم مساعد نبود
دوباره دراز کشیدم که گلی گفت :عمو جان تورو خدا دکتری چیزی بیارید حالش خوب نیست
بابا از جاش بلند شد و دوید طرف در و گفت :مواظبش باش میرم ببینم چه خاکی میتونم به سرم بریزم
و قبل مخالفت من در و محکم بست
از شدت تب ناله میکردم و آرزو داشتم زودتر برم و از این زندگی نکبتی خلاص شم
گلی روی سرم نشست و گفت :به خاطر حرفای من بود که همچین کاری کردی؟
نگاه تب دارمو بهش انداختم اما چیزی نگفتم
_نمیتونم ازت عذرخواهی کنم چون هیچ وقت از گفتن احساساتم پشیمون نیستم ولی فقط میتونم بهت بگم خیلی کله خری
یه لحظه حس کردم تموم این بدبختی ها شاید تقصیر اون باشه
درست زمانیکه میخام دنبال بهشته برم باید با حرفای بی سر و ته این دختر به این حال و روز بیوفتم و یه روز دیرتر به مراد دلم برسم
دوباره گفت :از دست من ناراحتی؟ با توام عمران؟
غریدم :اسم منو صدا نزن ازت حالم بهم میخوره من هیچ وقت تو رو دوست نخواهم داشت از خونه برو بیرون نمیخام ببینمت
ساکت شد. به وضوح حس میکردم بغضش درحال ترکیدن بود اما باید خیلی چیز ها رو زودتر از وقتش میفهمید
برای ضربه آخر گفتم :کری مگه؟ گفتم برو نمیخام ریختت و ببینم
هق هقش تبدیل شد به ضجه زدن
دلم ریخت!
یه لحظه حس کردم زیاده روی کردم حداقل برای کسی که جونمو نجات داده و پرستاری مو کرده اما غرورم اجازه نمیداد عذر خواهی کنم
میدونستم هرکی جای اون بود دمش و میزاشت روی کولش و میرفت اما اشتباه کردم اونم وقتی که گفت:باشه بداخلاقی کن، با دلم راه نیا... باشه دلم و بشکن. اما بدون من جا نمیزنم. دوست داشتنم آبکی نیست. به خاطرش غرورم و له کردم. من دلت و به دست میارم حتی شده به زور حتی شده به تهدید!
و در و محکم بست و رفت
دستمو گذاشتم روی سرم و زیر لب نالیدم :خدایا چه خوابی برام دیدی؟ خسته شدم... خیلی خسته شدم. بس کن، بس کن
#ادامه_دارد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
⚜قسمت هفتاد و چهارم⚜
بهشتِ عمران 🌾
در باز شد و قادر به هادی اومدند توی اتاق.
پروین از جاش بلند شد و گفت :هووووی، اینجا آدم زندگی میکنه ها!
قادر چشم غره ایی رفت و گفت :فراموش کرده بودم، مگه طویله هم جای آدمیزاده؟
پروین سینه به سینه ش وایستاد و گفت :دور برداشتی!
_زیادی زر زر میکنی ضعیفه بکش کنار
و نشست روی زمین و تکیه داد به دیوار
_زیادی مفت خوردین و خوابیدین، باس کم کم يه تکونی به خودتون بدین، امروز یه مقدار جنس میرسه، تازه واردا بسته میکنن، قدیمی ترا توزیع
پروین از کنار در گفت :چیه آدمات و گرفتن حالا میخای ما رو هم بندازی گوشه الفتونی؟
_خفه شو من به تو جواب پس نمیدم
+من بهت گفتم از این کثافت کاریا نمیکنم به این شرط باهات گفتم کار میکنم
_شرط بی شرط، میخای اینجا بمونی باید قاطی کثافتها بشی
+تو رو که میبینم میفهمم به قدر کافی توی کثافت بودم
قادر خیز برداشت طرفش که منو بتول و اندیشه جیغ کشیدیم اما پروین عین یه مجسمه صاف جلوش وایستاده بود و جم نمیخورد
قادر یکی کوبید توی صورتش که پرت شد زمین
دویدیم طرفش و زیر بازو شو گرفتیم. گوشه لبش پاره شده بود و خون میومد
نگاهی با نفرت به قادر کرد و گفت :دست رو من بلند میکنی اشغال؟
و ما رو پس زد و سینه به سینه قادر شروع کرد به سر و صورتش مشت حواله کردن که هادی جلوش و گرفت و هلش داد
دوباره خواست به طرفش خیز برداره که نگهش داشتیم
اوضاع آشفته ایی بود. قادر پوزخندی زد و گفت :هرچه از یار رسد نیکوست، این دو سه تا مشت تو رو میزارم رو حساب حواله های عاشقانه
و خندید. پروین تفی کرد جلوی کفشش و گفت :این و چی؟
کارد میزدی خون قادر بیرون نمیومد
خم شد و با دستش به سر پروین زد که موهای جلوی صورتش بهم خورد و بعد گفت :کاری که گفتم یادت نشه
بعد چهره شو چرخوند طرف منو و گفت :همکاری و لاس زدن با سالار تعطیل میشینی مثه بچه آدم کارت و میکنی دیگه نمیخام اون پسره رو این طرفا ببینم، اگه ببینم روزگار هر جفتتونو سیاه میکنم
و بعد به اندیشه گفت :کثافت کاری های توام بعدا تسویه میشه
و رفت
دویدم و پنبه آوردم و گوشه لب پروین و پاک کردم
اندیشه بیقرار توی اتاق راه میرفت
دست آخر بتول گفت:اَه بشین مثه علم یزید هی جابه جا میشه
اندیشه چشم غره ایی رفت و رو به پروین که تکیه داده بود به در گفت :چیکار کنیم خیلی هار شده بود مگه نه؟
پروین با شصتش گوشه لبش و تمیز کرد و گفت :هار نه! زنجیر پاره کرده.. ظاهرا باس فعلا به سازش برقصیم تا یکم آروم شه... اینجا نمیمونیم بچه ها... به زودی میبرمتون
همه با تعجب نگاهش کردیم که اسممو صدا زد و گفت :جعبه سیگارو میاری؟
سری تکون دادم و جعبه رو دادم دستش
و همونطوری که دود سیگار و دنبال میکردم ذهنم رفت جای سالار
باید یه جوری بهش خبر میدادم این اطراف آفتابی نشه
#ادامه_دارد.....
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان(عج) غریبم 💔
شبتون خدایی❣️
التماس دعای فراوان دارم ✨
درقنوت نماز شبتون حتما بیاد تک تک شیعیان باشید ✨
می دانم همیشه در فکر مایید و ما در فکر دیگری 🥀
مارا ببخشید که یاران خوبی نیستیم .♥️
به دعای شما محتاجیم 🍂😞
✨✨✨✨✨✨
#تڪحࢪف 📌💌
اۅنجاڪہخدامیگہ:
﴿ قــالَلاتَخافاً،إنَّنِي
مَعَكُماأسمَـعُوأري ﴾🌙
«نٺࢪسید؛خۅدم هۅاتۅنۅۅ داࢪم..!»
–چقدࢪدݪ♡آدمقࢪص میشہ!!! :)🌱
[ #خۅכسازے♡ ]💌
°•|°•🎀•°|°•🎀•°|•°
رفقا ❣️🌟🌙
#شبتون_مهدوی😴🌙💫✨
#نماز_شب 🌿 فراموش نشه...🌸🍃
🍂🌼
#التماس_دعا🎈
فعالیت امروزمون تموم شد☹️🙁😕
بمونید باهامون🌹🗝❣
#شبتون_پر_از_ارامش_خدا
#یاعلی
°•○●♢____☆____♢____♡____♢●○•°
#نـمـازشـب🌙
بھ همین راحتے 😍
#التماسدعاےفراوان 💛
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
——🌀⃟————
@mojaradan