eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
••|💙🦋|•• "انتظار" یعنی🍃 "عطر نرگس"در هوا سر میکشد..🌸 "انتظار" یعنی *قلب عاشق* سوی او پر میکشد... "انتظار" یعنی *روشن از رویش* بگردد این جهان... "انتظار" یعنی🍃 "منتظر" مهدی صاحب زمان" عج بودن🌸 * اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج ❤️ ─━━━━⊱♥️⊰━━━━─ @mojaradan ─━━━━⊱♥️⊰━━━━─
مجردان انقلابی
💫🌟💫🌟💫🌟 #انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_دوم ❣ #ازدواج با همسر بچه دار امکان پذیر است یا خیر؟ ✳️ قد
💫🌟💫🌟💫🌟 با همسر بچه دار امکان پذیر است یا خیر؟ ✳️ قدم پنجم: باید بسنجی که آیا می توانی آنقدر صبوری کنی تا از مرحله پذیرش فرزند همسرت عبور کنی. شاید مثل فیلم ها او خیلی زود تو را قبول نکند و مدت های زیادی به چشم یک رقیب که مادرش را از او گرفته به تو نگاه کند. طلاق کابوس بچه هاست و ازدواج دوباره والدین در سنین کودکی باتوجه به اینکه امید به برگشت به زندگی گذشته را در آنها از بین می برد، در بیشتر موارد مورد تنفر است. می توانی با رفتار معقول و منطقی خود کمک کنی تا فرزند همسرت، تو را کنار مادرش بپذیرد؟ باید به این سوالات کاملا منطقی جواب دهی. اگر بخواهی خودت گرفتار حس حسادت بشوی و نتوانی همسری که تازه به زندگیت آمده را با فرزندش تقسیم کنی، خیلی زود او را خسته می کنی.قرار گرفتن بین تو و فرزندش باعث می شود مدام احساس گناه کند که برای یکی از شما کم می گذارد و این احساس روحیه او را تخریب خواهد کرد. ✳️ قدم ششم: حالا که درباره همه این موارد فکر کردی، وقتی تصمیم به چنین ازدواجی گرفتی، باید نسبت به نحوه نگهداری از فرزند همسرت اطلاع کامل پیدا کنی. همسرت، همسر سابقش را می بیند؟ با او حرف می زند؟ باید بدانی که ارتباط آنها به طور کامل از بین نمی رود چون فرزند مشترکی دارند که برای همیشه آنها را به هم مربوط می کند.همه زوج های جوان دوست دارند باهم تنها باشند،. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-🌸- - - میدونےچراشیشہ‌جلوماشین‌انقدبزرگہ‌ولۍ اینہ‌عقب‌انقدڪوچیڪہ؟ چون‌گذشتہ‌بہ‌اندازه‌اینده‌اهمیت‌نداره؛بنابراین‌همیشہ‌بہ‌جلونگاه‌ڪن‌وادامہ‌بده . .💛^^ じ - - ¦🌸💭¦➺ ¦🌸💭¦➺ -🌸-𝑴𝒚𝒄𝒉𝒏𝒍↷ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༄🤍༄ بعدازڪروناڪجاسفربریم🤩 اینجـــــا 🏡 دراصفھـــــان‌زیبـــــا♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎✿••• 🍁¦⇢ 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷ 🤍 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آدم های قوی از سیاره ی دیگری نیامده اند، آن ها هم مشکلاتِ خودشان را دارند تفاوت اینجاست؛ آن ها پذیرفته اند از پسِ هر مشکلی بر می آیند، آن ها خودشان را باور کرده اند، از مشکلات و محدودیت ها پله ساخته اند ، نه کوه !!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❤️⃝⃡🍂• 💛 ❥︎𝕵𝖔𝖎𝖓༅❦︎ ❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀ @mojaradan ❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
مجردان انقلابی
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_چهارم🎬
💍💞💍 💞💍 💍 💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 📚 🎬 بعد از انقلاب سرمون گرم شد به درس ومدرسه مسئول شوراي مدرسه شدم. این کارا رو بیشتر از درس خوندن دوست داشتم. تابستون کلاس خیاطی و زبان اسم نوشتم. دوستم مریم می اومد دنبالم با هم می رفتیم . اون روز می خواستیم بریم کلاس خیاطی، در رو نبسته بودم که تلفن زنگ زد... با لطیفه خانم همسایه روبروییمون کار داشتن خونشون تلفن نداشتن... رفتم صداشون کنم، لاي در باز بود رفتم توي حیاط دیدم منوچهر روي پله ها نشسته و سیگار می کشه... اصلا یادم رفت چرا اونجا هستم. من به اون نگاه می کردم و اون به من، تا اینکه بلند شد رفت توي اتاق... لطیفه خانم اومد بیرون. گفت:"فرشته جان کاری داشتی؟" تازه به صرافت افتادم پاي تلفن یک نفر منتظره.... منوچهر رو صدا زد و گفت میره پاي تلفن. منوچهر پسر لطیفه خانم بود. از من پرسید :" کجا میری؟" گفتم:"کلاس". گفت:" واستا منوچهر میرسوندت". آن روز منوچهر ما رو رسوند کلاس توي راه هیچ حرفی نزدیم.برام غیر منتظره بود فکر نمی کردم دیگه ببینمش چه برسه به اینکه همسایه باشیم ... آخر همون هفته خانوادگی رفتیم فشم باغ پدرم ... 《منوچهر و پدر نشسته بودند کنار هم و آهسته حرف می زدند... چوب بلندي را که پیدا کرده بود، روي شانه اش گذاشت و بچه ها را صدا زد که با خودش ببرد کنار رودخانه منوچهر هم رفت دنبالشان . بچه ها توي آب بازي می کردند... فرشته تکیه اش را داد به چوب، روي سنگی نشست و دستش را برد توی آب ... منوچهر روبه رویش،دست به سینه ایستاد و گفت: "من میخواهم بروم پاوه، یعنی هر جا که نیاز باشد نمی توانم راکد بمانم". فرشته گفت: "خب نمانید ". گفت:"نمی دانم چه طور بگویم " دلش می خواست آدم ها حرف دلشان را رك بزنند. از طفره رفتن بدش می آمد، به خصوص اگر قرار بود آن آدم شریک زندگیش باشد! باید بتواند غرورش را بشکند.... گفت: "پس اول بروید یاد بگیرید بعد بیایید بگویید". منوچهر دستش را بین موهایش کشدید جوابی نداشت کمی ماند و رفت...》 ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران 🌼✨همانا برترین ‌کارها، کار‌ برای ‌امام ‌زمان است✨🌼 @mojaradan 💍 💞💍 💍💞💍
26.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 چطوری نه موثر بگیم ‌ ‌↲ ارتباط برقرار کردن با توضیح ‌‌ @mojaradan 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا