#زندگی_به_سبک_شهدا
زمان ما هم مثل همیشه، #رسم و رسوم ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم بیداد می کرد.ولی ما از همان #اول ساده شروع کردیم؛ خریدمان یک بلوز ودامن برای من بود و یک #کت وشلوار برای مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی دانستیم.
به حرف و حدیث ها و #رسم و رسوم هم کاری نداشتیم؛ خودمان برای زندگی مان #تصمیم می گرفتیم. همین ها بود که زندگی مان را #زیباتر می کرد.
(راوی: همسر شهید سید مرتضی آوینی)
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
📲
@mojaradan
😍 #زندگی_به_سبک_شهدا
🍃🌸 جلوه ای از مراسم عروسی شهید مصطفی ردانی پور 👰🤵
#عقدکنان💍 مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند.
یک مرتبه #صدای بلندی که از کوچه به گوش می رسید، نگاه همهی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند.
"برای #شادی روح آقا داماد صلوات!"
صدای خنده و صلوات قاطی شد و در #فضای کوچه و حیاط خانه پیچید. "برای سلامتی شهدای آینده صلوات!"
مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و #دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد.
"صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!"
مهمانها هرچه #سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت.
"در راه کربلا #بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!"😂
و صدای بلند صلوات اطرافیان .... مصطفی مثل همیشه #شلوارنظامیاش را پوشیده وپیراهن سادهی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود.
بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، #بچههای جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالا مجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود میچرخاندند.
#حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا #عقدکنان رفیقمان است."
ناصر در حالیکه با عجله #کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده !
آنگاه #پارچ آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش #معتقد بود که زیباست! شروع به خواندن کرد:
شمع و چراغ روشن کنید
بسیجیها رو خبر کنید
امشب شبیخون داریم
ببخشید #امشب عروسی داریم... 😂😂
و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند :
#خمپاره بریزید سرشون
امشب عروسی داریم...
احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که #عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟
سحرگاه در آستانه اذان صبح ، #خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید.
#بی درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد. یقین داشت که مصطفی در آن موقع در #سجادهی نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است.
مصطفی آرام در را گشود و با چهرهی #حیرت زدهی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند:
مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم #حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسیات شرکت کردند.
وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! #فدایتان شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟!
فرمود: به #مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمدهایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟...
و تعجب زده از خواب پریدم.
یک مرتبه مصطفی روی #زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب
می گفت: #فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند.😍❤️
کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو.
چون #خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت وعنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، #دعوتنامهای برای آن حضرت و دعوتنامهای برای مادربزرگوارشان حضرت زهرا(س) و عمه پرکرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم.
نامه اول را در #چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه...
و اینک معلوم شد منت گذاشتهاند
و #دعوتم را پذیرفتهاند...
حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد #رضایت مولایمان امام زمان (عج) واقع گشته است.
همزاد كویرم تب باران دارم
در سینه دلى شكسته پنهان دارم
در دفترخاطرات من بنویسید
من هر چه كه دارم از شهیدان دارم
آن روزها دروازهی شهادت داشتیم ولی حالا معبری تنگ، هنوزهم برای شهید شدن فرصت هست باید دل را صاف کنیم.
( مقام معظم رهبری )
#مصطفی_رادان_پور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا
❣وقتی از *#حمید* نتونستم ایرادی پیدا کنم سراغ خودم رفتم. سعی کردم از خودم یک #غول بی شاخ و دم درست کنم که حمید کلا از #خواستگاری من پشیمان شود، برای همین گفتم: من آدم #عصبی هستم، بداخلاقم، صبرم کمه، امکان داره اذیت بشی، حمید که #انگار متوجه قصد من شده بود گفت: شما هر چقدر هم عصبانی بشی من آرومم، خیلی هم #صبورم ، بعید میدونم با این چیزها جوش بیارم.
گفتم: اگه یه روزی #سرکار یا دانشگاه برم، خسته باشم، غذا درست نکرده باشم، خونه #شلوغ باشه، شما ناراحت نمیشی؟
گفت: اشکالی نداره، زن #مثل گل 🌹 میمونه، حساسه، شما هر چقدر هم که حوصله نداشته باشی من #مدارا میکنم.
خلاصه به هر #دری زدم حمید روی همان پله اول مانده بود، از اول تمام عزم خود را جزم کرده بود که #جواب بله را بگیرد، محترمانه باج میداد و هر چیزی میگفتم قبول میکرد.
📌حال خودم هم عجیب بود، حس میکردم #مسحور او شده ام، با متانت خاصی حرف میزد، وقتی صحبت میکرد از ته #دل محبت را از کلماتش حس میکردم، بیشترین چیزی که من رو درگیر خودش کرده بود #حیای چشم های حمید بود.
گویی قسمت این بود #عاشق چشم هایی بشوم... 🙈
📚یادت باشه
❣شهید حمید سیاهکالی مرادی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا
🔹در مورد #مهریه نظر خانوادهها را ملاک قرار دادیم، من از آقا وحید خواسته بودم در کنار هر #مهریهای که خانوادهها صحبت کنند 12 شاخه گل نرگس به نیت #حضور حضرت مهدی ذکر کنند.
🔸بعد از صحبتها آقا وحید یک دسته #گل آورده بودند وقتی با دقت نگاه کردم دیدم چند #شاخه گل نرگس بینشان است و این برای من نشانه خوبی بود. #مهریه من 114 سکه بهار آزادی به همراه سفر حج بود که من مهریهام را بخشیدم.
🔹من به او میگفتم «از خدا #خواستهام اگر قرار بر جدایی بین ماست این جدایی با #شهادت باشد ولی اگر مرگ بین ما جدایی میاندازد #مرگ اول برای من باشد، چرا که من #طاقت جدایی و تنها ماندن را ندارم و امیدوارم #شهادتت در رکاب آقا امام زمان(عج) باشد. میگفتم وحیدم #لایق شهادت هستی و او میگفت شهادت لیاقت میخواهد.
✍ به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_وحید_فرهنگیوالا🌷
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا
💞 وقتی برای #خرید لباس جشن عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب میکرد و نسبت به #دوخت لباس دقیق بود. حتی به خانم مزوندار گفت «چینها باید روی هم قرار بگیرد و لباس #اصلاً خوب دوخته نشده!» فروشنده عذرخواهی کرد...
برای #لباس عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزوندار گفت «ببخشید لباس آماده نیست! #گلهایش را نچسباندهام!»
با تعجب علت را پرسیدیم! گفت «راستش همسر شما #آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گلها را بچسبانم»
!#امین گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم میچسبانم!» #حدود 8 ساعت آنجا بودیم و تمام گلهای لباس و دامن را و حتی نگینهای وسط گلها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند!
تمام روز #جشن عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چینهای دامن مرا مرتب میکرد!جشن عروسی اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این #جزئینگری که حساسیتهای همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم...
#مدافع_حرم_امین_کریمی
#راوی_همسر_شهید
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی.
@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا 💕
🌸 غاده ؛ #همسر شهيد چمران میگويد
روزی دوستم به من گفت :
"غاده ! در #ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد . تو از #خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی ، این بلند است ، این ڪوتاه است ... 😕
🌺 مثل این ڪه مـیخواستی
یك نفر باشد ڪه #سر و شڪلش نقص نداشته
باشد. حالا من #تعجبم چه طور دڪتر را ڪه
#سرش مو ندارد قبول ڪردی ؟🤔
🌸 من گفتم : «مصطفـی ڪچل نیست . تو #اشتباه میڪنی.»
🌺 آن روز همین ڪه #رسیدم به خانه ، در را بازڪردم و چشمم افتاد به مصطفـی ، شروع ڪردم به #خندیدن .😁
🌸 مصطفـی پرسید «چرا# مےخندی؟» و من ڪه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم
«مصطفے، تو #ڪچلـی ؟! 😂 من نمیدونستم!»
و آن وقت مصطفـی هم #شروع ڪرد به خندیدن ...
#شهید_مصطفی_چمران
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🌷@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا
#سرِ سفرهےِ عقد آروم درِ گوشم گفت:
میدونے من فَردا #شَهید میشَم؟
خندیدم و گفتم..از کجا میدونے؟
نڪنه #علمِ غِیب داری!💭
گفت:
آره..دیشب مادرم #حضرتِ زهرا(س) رو تو خواب دیدمـ..🍃
#ازدواجمونو بهم تبریڪ گفت
بعدشم وَعدهے #شَهادتمو داد. . .
#بُغض کردمُ گفتم: پس من چے؟
میخوای همین اولِ کاری منُ #تنها
بزاری برے؟!😞
نبود #شرطِ وَفا بِری و منو نَبری!
توڪہ میدونے فردا میخواے شَهید بشے چرا #نشستے پایِ سفره عقد. . .💍
چرا خواستے منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت خندیدُ گفت:
آخہ شنیدم شَهید میتونه بستگانشو
#شفاعت ڪنه!🥰
میخوامـ که اون #۲نیا جزوِ شفاعت شده هام باشے. . .
میخوام #مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا
برات بگیرم. . .🎈
#روایتهمسرشهید #شهیدهادیابراهیمے{مدافعحرم}
#عاشقانهشهدا♥️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🔴 #زندگی_به_سبک_شهدا
💠 اوائل ازدواج نمیتونستم خوب غذا درست کنم. یه روز تاس کباب بار گذاشتم. همین که یوسف اومد رفتم سرِ قابلمه تا ناهارو بیارم ولی دیدم همهی سیب زمینی ها له شده. خیلی ناراحت شدم. یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه.
وقتی فهمید واسه چی گریه میکنم، خندهاش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفره. اون روز این قدر از غذا #تعریف کرد که اصلاً یادم رفت غذا خراب شده.
#شهید_یوسف_کلاهدوز
❣ @mojaradan❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#زندگی_به_سبک_شهدا ❤️
#سر سفره عقد نشسته بودیم کنارهم.#بوی عطرش همه اتاق را پر کرده بود😍😍
بله را که گفتم.🙈🙊
سرش را آورد #زیر گوشم،خیلی آرام و آهسته گفت:((تو همونی هستی که من میخواستم.☺️))
نگاهش کردم واز #ته دل خندیدم😍 دستم را گذاشتم روی #حلقه ازدواجمان💍
چشم دوختم به #قرآن و از خدا طلب خوشبختی کردم😍😊
💚شهید جواد فکوری
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا
⭕️ بعضی آقایان وقتی وارد خانه میشوند و محیط خانه را نامرتب میبینند یا متوجه میشوند که غذا آماده نیست، اعتراض میکنند.
✴️ مواقعی بود که بخاطر موقعیت کاری یا بچهداری نمیتوانستم غذا آماده کنم یا خانه را مرتب کنم. 🥘
✳️ وقتی مصطفی وارد میشد از او عذرخواهی میکردم❤️
از ته قلبش ناراحت میشد و میگفت: «تو وظیفهای نداری که برای من غذا درست کنی. تو وظیفهای نداری که خانه را مرتب کنی. این وظیفه من است و حتما من اینجا کم کاری کردم».
✴️ بعد با خنده به او میگفتم: «پس من چه کاره هستم و وظیفه من چیست؟»
✳️ مصطفی هم پاسخ میداد: «وظیفه تو فقط تربیت بچههاست. بقیه کارهای خانه وظیفه من است. اگر خودم بتوانم کارهای خانه را انجام میدهم و اگر نتوانستم باید با کسی هماهنگ کنم که این کارها را برای تو انجام دهد». 💖
زندگی با مصطفی خیلی شیرین بود. خیلی شیرین بود.
🔰 به نقل از همسر شهید مصطفی صدرزاده
#هنر_عشق_ورزی_شهدا
#سبک_همسرداری_شهدا
#محبت_مقوم_حلال_زادگی
✌️#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌷 #زندگی_به_سبک_شهدا
🍃🦋شهید مدافع حرم مرتضی زارع🦋🍃
زیباترین عروسی با دعوت اهل بیت و حضور ۲ شهید مدافع حرم در شب میلاد امام حسین (ع) ...💕
↩️جملاتی تکان دهنده از همسر شهید مرتضی زارع
💝من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم.
✍دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسیمان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد.
💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم.😍
🙏از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم.
😇چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند.❤️
🙄خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید.
👰عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود.
📜برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر…
عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی و
شهیدمرتضی زارع
در این جشن بود…🎊
آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا (س) هستم و برای همیشه مدیون حضرت هستم.
😅شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد.
🚗در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت:
برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید.
🌧آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست…
حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود
عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان…
همسر عزیزم،❤️ دومین سالگرد عروسیمان مبارک باشد. خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش…
پر بیراه نیست که لحظه جان دادن، نام مبارکش را بر زبان جاری کردی… برای همسفر جا مانده ات دعا کن…
🌹من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست
و ازآن روزسرم میل بریدن دارد🌹
شهید مدافع حرم مرتضی زارع
شادی روحش صلوات 📿
💛منبع راه شهدا💛
❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁
|⬛️📝| #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
╔═∞══๑👑๑══∞═╗
🖤🍃 @mojaradan
╚═∞══๑👑๑══∞═╝
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌸شهید محمد بروجردی🌸
💠 #داستان_ازدواج_شهدا
💓هفده سالش که شد ازدواج کرد؛
با دخترخاله اش.
عروسیش خانه ی پدرزنش بود؛ توی برّ بیابان. همه را که دعوت کرده بودند، شده بودند پنج شش نفر. خودش گفته بود به کسی نگیم سنگین تره !
همسایه ها بو برده بودند محمد از رژیم خوشش نمی آید. می گفتند: پسر فلانی خراب کاره.
عروسیش را دیده بودند. گفته بودند ازدواجش هم مثل مسلمون ها نیست.🍂
کتاب یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 6📚
@mojaradan