10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو فرمانده لحظه های زندگیت هستی.
ثانیه هـا مأمورند
خوشبختے رابه تو برسانند👌
شـروع کن
خوشبختی جایش همینجاست😍
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید ظرفارو بشوره 🤣😂
#طنز
@mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #یوزارسیف💗 قسمت۲۱ از وقتی قضیه را بابام گفت,خودم را تواتاق حبس کردم تا بفهمند که من نا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#یوزارسیف💗
قسمت۲۲
مامان اومد روی تختم کنارم نشست وگفت:خدا مرگم بده مادر ,این چه حالی هست,مثلا عروس هستی هااا,پاشو پاشو یه اب به سروروت بزن ,خوبیت نداره مامان...هنوز نه به داره ونه بباره فکر کردی رفتی خونه بخت؟خنده ای کرد وادامه داد دلت برا ما تنگ شده؟؟
از روتخت بلندشدم سرم را گذاشتم تواغوش مادر وزدم زیرگریه وبین هق هق هام شروع کردم به گفتن:مامان شما وبابا که اینجوریا نبودین,اخه اگه من عروسم چرا هیچ کس نظر من را نخواست ,بریدین ودوختین حالا حالا...
مادرم پریدم وسط حرفم وگفت:نه دختر...این حرفا چیه؟؟مگه همین الان ما بله را گفتیم که تومجلس,عزا گرفتی؟؟بابا ...حاج محمد یه حرفی زده...بی احترامی بود اگه ندیده ونشناخته میگفتیم نه...بزار بیان...حرفاشون رابزنن شاید هم به دلت نشست...اگه هم ننشست ,این غصه نداره که یه بهانه میتراشیم ومیگیم نه...اینکه عزا گرفتن نداره گلم...
بااین حرف مامان یه بوس از لپ سرخ وسفیدش گرفتم وبلند شدم وگفتم:باش...فقط بابا یه بار گیر نده بگه الا وبالله همین...
مامان زد زیرخنده وگفت:انگاری از همین الان میخوای جواب رد بدی هااا,بعدشم هنوز بابات را نشناختی,بابا اگه حرفی زده خیر وصلاحت را میخواست اگرم بفهمه که تو نظرت منفی,هست ,مطمین باش خلاف نظر تو کاری نمیکنه...مگه ما چند تا دختر داریم؟؟چند تا زر زری گل داریم هااا؟؟
لبخندی زدم ورفتم طرف دسشویی تا ابی به دست وروم بزنم...امشب عید بود وهیچ چیز نمیبایست شادی تولد پیامبرص را خراب کنه حتی خواستگاری علیرضا...
اما غافل بودم از بازی روزگار...
🍁نویسنده:ط حسینی🍁
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#یوزارسیف💗
قسمت ۲۳
دم دمهای غروب اول بابا با دستی پر وباری سنگین به خانه امد وبعد یکی یکی داداشا پیداشون شد.
از وقت عصر تا وقتی بابا اومد ,مامان مثل....خ....ر...ازم کار کشید,بااینکه همه جا تمیز ومرتب بود اما از اول یه خونه تکانی کرد وگردگیری کردیم,دیگه از خستگی نا نداشتم,بابا شیرینی ها را گذاشت رو میز,اشپزخونه ,دیز را برداشتم ومیخواستم مشغول چیدن بشم ,بهمن داداش کوچکه که خیلی خیلی دوسش داشتم ,اومد کنارم وبا یه لبخند ملیح گفت:نه نه...عروس خانما که نباید دست به سیاه وسفید بزنن ودیز,راکشید جلو خودش واول دوتا شیرینی باهم گذاشت تودهنش ودرحینی که ملچ ملوچ میکرد با ایما واشاره گفت برو اماده بشو...
منم که از این شوخیای بهمن سرخ وسفید میشدم,سریع تشکر کوتاهی کردم ورفتم داخل اتاقم.....
با خودم گفتم,درسته که دلم به این وصلت رضا نیست اما نباید جلوشون دختری دست وپا چلفتی وبد شکل وبد لباس جلوه کنم ,هرچی باشه صاحبخونه ی یوزارسیف هستند وبا به یاد اوردن یوزارسیف دوباره بغض گلوم را گرفت...
یه بلوز ودامن سفید خوشگل داشتم یه شال سفید زر دوزی شده هم پوشیدم ,با چادر سفیدم که گلهای قرمز ریزی داشت وفقط توجشنی ,مراسمی رولباسم مینداختم سرم....
از اتاق که بیرون امدم ,مادرم با منتقل اسپند به دست اومد طرفم وگفت:ماشاالله ,هزار ماشاالله مثل ماه شده دخترم
بابا که تمام وجودش مملواز ذوق بود اومد ویه بوسه به سرم زد وگفت زر زری باباست دیگه...درهمین حین زنگ در را زدند...
بهمن رفت سمت در حیاط وبابا ومامان هم توراهرو منتظر اومدن خواستگارا بودن ونگاه کردم به بهرام ,اصلا انگار توعالم ما نبود ,غرق لپ تاپش بود,ازهرفرصتی استفاده میکرد تو بورس یه سرکی بزنه..هیچ کس حواسش,به من نبود,اروم خودم را چپوندم تواشپزخونه واز پنجره اشپزخونه که مشرف به حیاط بود نگاهم را دوختم به در,اونم از بابت کنجکاوی همین....
بهمن در راباز کرد ,با بازشدن در وقامت شخصی که وارد حیاط شد...دلم یهو ریخت پایین...نه...نه...
🍁نویسنده : ط حسینی🍁
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#یوزارسیف💗
قسمت ۲۴
باورم نمیشد ,اینکه...اینکه...یوزارسیف بود...اما تنها...با لباس معمولی بایه دسته گل سرخ...وای وای...قلبم شروع به تاپ تاپ زدن کرد...انگار یه اتش درونم روشن کرده بودن,دست وپام سست شده بود یخ کرده بود اما از داخل میسوختم...خدای من...پس...پس منظور حاج محمد ...از,خواستگار...یوزازسیف بوده...چرا تنهاست؟؟اما اصلا برام مهم نبود تنهاست مهم این بود که منم تودل یوزارسیف جا کرده بودم ,همونطور که اون تو دل من جا کرده بود والحق که دل به دل راه داره....
پاهام از دیدن قامت زیبای,یوزارسیفم شل شد ,اروم اروم خم شدم زیر اوپن نشستم...
با صدای,یاالله یاالله...بهمن ,انگار بهرام هم از عالم خودش بیرون امده بود,با تعارفات بابا ومامان ,همه نشستند,فقط مامان خودش را چپوند تواشپزخونه,پشت سرش,هم بهرام اومد...مامان که اصلا حواسش,به من نبود روبه بهرام گفت:یعنی چه؟
بهرام بی حوصله گفت:مامان این دیگه کیه؟؟من تاحالا ندیدمش,اما میدونم علیرضا نیست...
مامان همونطور که چشم میانداخت یکدفعه من را زیر اوپن دید به بهرام گفت:این بنده خدا حاجی سبحانی روحانی مسجده,مستاجر حاج محمد هست...بهرام اهانی گفت وسوتی,اهسته وممتد کشید وبا مسخره گفت:روحانی؟؟؟خخخخ پس کارتون دراومده,این بیچاره ها هشتشون گرو نهشونه...
من از حرف بهرام عصبانی شدم,دلم نمیخواست کسی راجب یوزارسیف من اینطوری صحبت کند اروم گفتم:مامان یواش تر ,میشنوه بنده خدا...بعدشم چی از روحانی بهتر...
بهرام که انگار بهش,برخورده باشه بیصدا ادای من را دراورد ولب ولوچه اش را کج وکوله کرد واز,اشپزخانه بیرون رفت...
من که از خوشحالی اسمان را سیر میکردم روبه مامان گفتم:مامان روش به کدوم وره؟؟
مامان اروم گفت:چی؟چی میگی تو؟؟
من:مامان من اگه بلند بشم تو دیدش هستم؟روی یوزارسیف کدوم وره؟؟
مامان با تعجب نگاهی,بهم انداخت وگفت:یوزارسیف؟؟!!
اهان حاج اقا پشتش به اوپن هست...
من با اطمینان وبی خیال سوتیی که داده بودم بلند شدم وگفتم:الان باید چای بریزم؟؟
مامان که واقعا از تعجب داشت شاخ درمیاورد گفت:واخ... نه از تلخی ظهرت ونه از شیرینی الانت...بالاخره میخوای,عروس بشی یا نه؟؟
داد از دست شما جوانای,این دوره زمونه...لازم نیست الان چای بیاری...صبر کن ببینیم چی چی میگه...مامان رفت توهال ومن تمام وجودم گوش شده بود ودوباره رفتم پایین اوپن ومشغول گوش کردن کلمه به کلمه حرفهای یوزارسیفم شدم....
🍁نویسنده:ط حسینی🍁
#ادامه_دلرد
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا حَبیبَ التَّوَّابین(جوشنکبیر)
چه ڪریمانه بندهےِ فرارے را
میخرے براےِ خودت^^🌱🫀
#شبتون_خدایی
#پایان_فعالیت
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم❤️
بیگانہ ایم با همہ، اے آشناے ما
شاید گرفٺ در حرمٺ ربّناے ما
ڪارے بڪن بہ جان عزیزٺ براے ما
ارباب پس چہ شد، سفر ڪربلاے ما
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا💚
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ــ
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
هزارویکصدوهشتادسالاست
کهمیداندکهمولادرچهحالاست؟
فدایغربتشیاورندارد
بهاینغربتکسیباورندارد
ازاومظلومتردراینجهانکیست
زکُنهغربتشکسباخبرنیست"
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
@mojaradan