فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کشف گونه ای نادر از حیوانات 😂
🔹 لامصب خودشه 😂 مصی میمون نژاد
#طنز
@mojaradan
مجردان انقلابی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ #سفیر 📒 «خاطرات سفیر» ⏪ بخش چهارم: تقریبا کسی حرف نمی زد. نائل و ویدد دو تا دختر الجزای
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪ بخش پنجم:
همه چیز داشت خوب و خوش به مرحله ی اتمام نوشیدن قهوه می رسید و همگان از سفر به کشورهای کهن و از جمله ایران و تخت جمشید و اصفهان صحبت می کردن که یهو ملیکا، که چند دقیقه ای می شد سکوت اختیار کرده بود، جهت به نمایش گذاشتن معلومات پنهانش و به رخ کشیدن ویژگی های فرهنگی فرانسه جلوی اون سه نفر، گفت:
«دیدن کشورهای مختلف باعث می شه تجربیات آدم زیاد بشه و فرهنگ های مختلف رو بشناسه. مثلا ایرانی ها اکثراً مسلمون هستن. من اسلام رو می شه گفت خیلی خوب می شناسم! و خب واقعا یه فرهنگ متفاوته از اون چه مثلاً توی فرانسه رایجه. مثلا اسلام به مَردها گفته که می تونن چهار تا زن بگیرن؛ ولی تو فرهنگ ما اصلا این طور نیست. غیر از اینه لوغانس؟»
- آه... اصلا حرفش هم نزن! فکر می کنم یه زن فرانسوی هیچ وقت نتونه بپذیره که همسرش سه تا زن دیگه هم بگیره. اصلا چنین اجازه ای رو به همسرش نمی ده. البته، خب این جا فرانسه است. فکر می کنم ایران هم وقتی بیشتر پیشرفت کنه زن ها می تونن حقشون رو از مردها بگیرن.
این تیکه ی آخر رو به عنوان دلداری و بشارت به من گفت... بشارت یه منجی! و شروع کردن به تحلیل مسائل فقهی اسلام. من حرف نمی زدم. آخه چی می گفتم؟ آخه از کجا شروع می کردم؟ اما دیدم داره این جوری برداشت می شه که همه کشفیات ذهنیشون درسته و لابد مسلمون ها تا امروز به این چیزا فکر نکرده ن یا جوابی براش نیست. گفتم:
«اسلام به مردها توصیه نکرده که چهار تا زن بگیرن. در واقع اسلام تعداد همسران یه مرد رو کاهش داد و محدود کرد. قبل از اسلام رسم بود که مردها تعداد زیادی زن داشته باشن. همین بیخ گوش ما پادشاهایی بودن که تا دَه تا همسر داشتن. کاملا هم طبیعی و عرف بود. اسلام که اومد این تعداد رو محدود کرد؛ تازه، با شرایط خیلی خاص و سخت. از طرفی جنگ هایی که اتفاق می افته باعث می شه مردها کشته بشن و این وسط زن هایی بمونن که بعضاً با بچه توانایی پرداخت مخارج زندگی رو نداشته باشن. این جا چه اشکالی داره که یه مرد، به طور قانونی، سرپرستی اون رو هم، با رضایت همسرش به عهده بگیره؟ همسر اون زن هم برای دفاع از من جنگیده. چه طور زمان جنگ، اون زن پذیرفت که همسرش برای دفاع از خودش و دیگران به جنگ بره؟ خب، چه اشکالی داره همسر من در چنین شرایطی برای اونا نون آور بشه؟ ضمن این که تا اون جا که من اطلاع دارم زن های فرانسه، که نمی تونن بپذیرن همسرشون سه تا زن قانونی داشته باشه، با زن های غیر قانونی همسرشون خیلی راحت کنار می آن.»
چون ملیکا دیروز به من گفت:
متأسفانه این جا هفتاد درصد مشتری ها زن های خیابونی، مردهای متأهل هستن و تازه این جدا از معشوقه هاییه که اونا خارج از خونه دارن و غالبا زن ها به خودشون اجازه نمی دن وارد حریم آزادی هسرشون بشن و در این مورد دخالت کنن.»
حالم به هم می خوره از این آزادی! این جمله ی آخری رو خود ملیکا بهم گفته بود که راست یا دروغش دیگه نمی تونست نفیِش کنه.
ملیکا بحث رو عوض کرد و از در و دیوار گفت. درباره ی شنیده هایش از اسلام چند تا سوال کرد؛ یکی چرت تر از اون یکی و من در پاسخ هر پرسش با خونسردی می گفتم:
«نه این دروغه»
و هر بار که این جمله رو به زبون می آوردم می دیدم لبخند ملیحی روی لب حضار می شینه؛ روی لب همه جز آقای استاد محترم که سمت راست من روی تنها صندلی اتاق نشسته بود. این سوال و جواب ها چند بار تکرار شد و من هر بار با تأکید می گفتم این دروغه.
بعدتر فهمیدم این جمله به فرانسه می شده
«c'est mon singe»
با تلفظ «سِه مُن سُنژ»
اما من هر بار این جمله رو این طور تلفظ می کردم:
«c'est monsinge»
با تلفظ:
«سِه مُن سَنژ»
و این جمله یعنی «این آقا میمون منه!» و از شانس بد من اشاره به یه جنس مذکر هم داره. بار آخری که این جمله رو گفتم و متحیر بودم که چرا لُپای همه گل انداخته. استاد در حالی که واقعا کلافه شده بود گفت:
«نه خیر ماد مازل من میمون شما نیستم.»
تازه متوجه شدم در همه اون مدت دست راستم هم به سمت استاد اشاره می کرده!
………………………………………
@mojaradan
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ششم:
ساعت ۶ عصر از دانشگاه برگشتم خوابگاه. یک راست رفتم توی آشپزخونه، با دو تا سیب زمینی و یه بسته پنیر پیتزا و سس مایونز؛ که خداوند ان شاء الله هر آینه بر قبر مخترعش نور بتاباند! اولی رو بذارید توی ماکروویو دو دقیقه بپزه. بعد دومی و سومی رو بریزید روش و بخورید تا غم دنیا یادتون بره. داشتم می خوردم و کیف می کردم و غم دنیا یادم می رفت که یهو سمیه وارد آشپزخونه شد و صاف اومد نشست اون ور میز. تقریبا رو به روی من، و من غمباد گرفتم. سمیه یه دختر الجزایری بود که روزای قبل توی بحث طرف عمر رو گرفته بود. سلام و علیکی کرد و پرسید:
«به نظر تو خدا وجود داره؟»
-نداره؟
-چرا داره. ولی نمی دونم وقتی ازم می پرسن چطور اثباتش کنم.
نیم ساعتی سر این مسئله صحبت کردیم و من یاد بچگیام افتادم؛ اون روزا که چهار پنج سالَم بیشتر نبود و مادرم که همه ی موفقیت هایم رو از ایشون دارم، به من می گفت:
«بیا بازی کنیم تو یه مسلمونی و من یه کافرم. ببین می تونی به من ثابت کنی که خدا وجود داره؟»
و من چقدر این بازیها رو دوست داشتم. مادرم بدون ملاحظه ی سن من، استدلال هایی در ردّ خدا می آورد که من را جداً به شک می انداخت و بعد خودش توضیح می داد جواب این شکّیات چیه و دوباره ادامه ی بازی.
بعد از موضوع اثبات خدا، سمیه بدون مقدمه گفت:
«می دونی من نماز نمی خونم. نه این که مخالفش باشم؛ اما مطمئنم خدا خیلی بزرگ تر از اونه که بخواد بابت این چیزا ناراحت بشه.»
ادامه داد:
«البته روزه می گیرما! خیلی هم به خدا معتقدم.»
فکر کردم این دختر اگه نمی خواست کسی قانعش کنه که نماز بخونه، اصلا این مسئله رو مطرح نمی کرد. اینه که مطمئن شدم فقط دنبال بهونه است تا دوباره نمازش رو شروع کنه. خونسرد گفتم:
«خب بی خود روزه می گیری. دیگه نمی خواد بگیری.»
یه کم چشماش گرد شد.
گفت:
«واسه چی؟»
گفتم:
«واسه چی بگیری؟»
-واسه این که اگه نگیرم گناه داره.
-کی گفته گناه داره؟
یه کم عصبانی شد فکر کرد دستش انداختم.
-یعنی چی؟ چه طور نمی دونی؟ خدا خودش گفته.
-خدا خودش به تو گفته:
«اگه روزه نگیری، گناه داره، اما اگه نماز نخونی گناه نداره؟»
-نه، اما روزه رو باید گرفت.
_خدا خیلی بزرگ تر از اونه که بخواد از روزه نگرفتن تو ناراحت بشه.
- خب چرا باید نماز خوند؟
...و این سوال کافی بود برای این که مجبور بشم درباره ی خیلی واجبات دیگه توضیح بدم.
توی همین هیروویر وسط صحبت درباره ی نماز و خدا و اطاعت از خدا یه دختری هم اومد روبه روی ما نشست، داشت برای خودش شیرکاکائو درست می کرد؛ اما به حرفای ما هم خیلی جدّی گوش می داد، صحبت هام با سمیه تموم شد. آشپزخونه کم کم داشت شلوغ می شد. دختره یه جوری بود؛ یه جوری بهم نگاه می کرد. اون قدر نگاهم کرد تا سلام کردم!
-سلام
-سلام. خوبی؟
هورا... عین خودم زود دختر خاله شد. ادامه دادم:
خوبم تو چطوری؟ چه خبر از مامان اینا؟»
پقی زد زیر خنده.
-مامانم؟ خوبه. بهت سلام رسوند!
دوتایی شروع کردیم به خندیدن. به نظرم دختر خونگرمی اومد. حداقلش این بود که شوخی رو درک می کرد. هر کی یه بار توی عمرش به یه آدم «شوخی نفهم» بر خورده باشه می فهمه چی می گم. بدون این که اسم و رسم هم دیگه رو بدونیم شروع کردیم به حرف زدن از در و دیوار. کم کم بقیه هم اومدن دور میز ما. چه قدر روحیه ی ما دو تا شبیه هم بود. چه قدر از پیدا کردن هم دیگه خوشحال بودیم. ازش پرسیدم:
«اسمت چیه؟»
-اَمبروژا. همین کلمه توی فرانسه طور دیگه ای تلفظ می شه. فرانسوی ها «اَمغُزی» صدام می کنن. تو چی صدام می کنی؟
- من؟ بهت می گم عَم قِزی!
و داستان عم قزی رو براش تعریف کردم. بعدها هر وقت صداش می کردم عم قزی خودش با یه لهجه ی خیلی خنده دار می گفت:
«دور کُلاش قرمزی!»
گفتم:
«خودت کدوم اسم رو دوست داری؟»
گفت:
«همون اسم خودم.»
و پرسید:
«راستی تو کجایی هستی؟»
گفتم:
«من ایرانی ام. تو چی؟»
نگاه همه ی بچه ها به سمت ما دو تا برگشت. چند ثانیه مکث کرد، سقف رو نگاه کرد لُپاش رو باد کرد و همه ی هواش رو قورت داد. بعد گفت:
«من آمریکایی ام.»
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
@mojaradan
مجردان انقلابی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ششم: ساعت ۶ عصر از دانشگاه برگشتم خوابگاه. یک راست رفتم توی آشپز
#ارسالی_از_کاربران
سلام علیکم وقت بخیر بنده از اعضای کانال خوب مجردان انقلابی هستم میخواستم ازتون تشکر ویژه داشته باشم بابت مطالبهای آموزنده و زیبا بخصوص رمان جدید خاطرات سفیر 😇بسیار سپاسگزارم🙏🌸🍃
#ادمین_نوشت
واقعا سپاسگزارم از این که هر بار با انرژی دادهانتون من شارژ میکنید و شرمنده خودتون میکنید
الهی به حق عزیز زهرا هر ارزوی دارید ختم به خیر بشه و خوشبخت دوعالم باشین
واقعا دوستون داریم و عاشقتون هستیم
#در_پناه_خدا_باشید
#یا_حق
@mojaradan
5151892195.mp3
1.76M
#روانشناسی_قلب 7
❌عصبانیت کلید همه پلیدیهای روح،
و ریشه بسیاری از بیماری های جسمیه!
👈کسی که بتونه خشمش رو کنترل کنه،
بسیاری از مشکلات جسمی و روحیش حل میشه.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیارو بی تو نمیخوام یه لحظه
.
اینجا من بستگی دارم به تو
به حرفهایت ،
آرامشت، به بودنت...😍
اینجا اگر تو باشیفدایِسرِم
هرکسيکهمیخواهدنباشد✌️
#شبتون_خدایی
#پایان_فعالیت
@mojaradan
#اطلاع_رسانی
🌹 #توضیح محسن مقصودی، تهیهکننده #ثریا برای مستند «فرزند روحالله»:
امشب یک روضه مجسم ببینید😭
امشب(یکشنبه) ساعت ۱۹:۳۰ شبکه یک
@mojaradan
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
در سَرَم نیست
بجز حال و هوای تو...
و عشق...
شادم از اینکه
همه حال و هوایم تو شدی...シ♥️!
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
سرورم مهدی جان!
آلودگیِ دلهایمان از حد هشدار فراتر رفته،
نفس هایمان به شماره افتاده،
سالهاست که زندگیمان تعطیل رسمی است...
هوای باریدن ندارید مولای من؟
❣اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج❣
@mojaradan
#برای_دختر_خانوما
#حیا به معنی خجالتی بودن نیست.
حیا از قوت روحی شماست و خجالت از ضعف شخصیت...
مثلا اگه وقتی مهمون میاد خونتون، سریع یه چیزی رو بهونه میکنید تا جلوشون ظاهر نشید و سلام علیک نکنید، این خلق و خو به آینده تون ضربه میزنه...!
شاید تو فامیلتون پسر تو سن ازدواج زیاد باشه، ولی هیچکدوم نخواد بیاد خواستگاریتون که مثلا بخواهید خجالت بکشید!
پس میتونید با حیا، متانت، وقار و پوشش مناسب، بین خانواده و فامیل حضور داشته باشید، بدون اینکه ارتباط یا رفتار ناسالمی ایجاد بشه...
⬅️ یادتون نره که عادی رفتار کردن، بهترین نوع آدابه...
#نکته_به_درد_بخور🤔
@mojaradan
34.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_علی
#قسمت_سی_سه
نام سریال : امام علی
ژانر: #تاریخی #مذهبی
کارگردان: داود میر باقری
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan
#خانواده
📒 کلاسهای آموزشی و مشاورههای #قبل_از_ازدواج، به طور حتم دختر و پسر را با چالشهای زندگی مشترک که هر زوجی به طور اجتنابناپذیر با آن مواجه خواهد شد، آشنا میسازد و روشهای روبرویی و مقابله با آن را معرفی مینماید.
⏰ بهتر است شش ماه تا یک سال قبل از ازدواج، زمانی که هر دو نفر سرشار از انرژی و تازگی هستند، برای حضور در این کلاسها اقدام شود. در این زمان میزان استرس و عادات منفی در پایینترین حد خود قرار دارد و میتوان از همان لحظه، الگوی ارتباطی صحیح را برقرار و محقق ساخت.
❤️ این دوران درست زمانی است که مشکلات، بسیار ساده و قابلحل به نظر میرسند.
@mojaradan
ایرانۍ جماعت همیشه خلاقھ😂🙌🏾:////
اصل شعار زن زندگۍ ازادۍ از دید اقایون😂.
اصن مغز نیست که کامپیوتره
خوش نواختی حاجی😂💔
😁•••|↫ #طنز
-
-----------------❁------------------
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برایماندعاےعاقبتبخیرے
وهمچنینانگشتروچفیہ هدیہ بدهید😂✌️🏻
#رهبرانه♥🌱
╭─┅═🖤•🕊═┅─╮
@mojaradan
╰─┅═🖤•🕊═┅─╯
14.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کری خوانی یک دهه نودی برای مصی علینژاد 👌🏻
🔹 فقط تیر خلاصش😍
#پدر_امت_دهه_نود_یهاش_فرا_خوانده
#لبیک_یا_خامنه_ای
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایدھ بگیرید انشاءالله رفتین سر خونھ زندگیاتون همینقد با سلیقھ و مرتب باشید😌😂😉
#قسمت_دختران_دم_بخت_جهاز_برونشون😄
فقط ما را هم دعوت کنید منتظر ما هم باشید مشغول ذمه هستید ما را دعوت نکنید 😉😘😁
-
-----------------❁------------------
@mojaradan
16.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فتنهی نیابتی؟😳😐
#فتنه_نیابتی
@mojaradan
#حکایت✅
ابوحفص حداد، عاشق دختری شد که هرگز به او نظری نمیکرد.
نزد دعانویس یهودی رفت. دعانویس گفت: باید 40 روز لحظهای یاد خدا نباشی و کار خیری نکنی و نماز و دعایی نباید بخوانی تا من بتوانم تو را طلسم کرده و مهر آن دختر را در قلب تو وارد کنم.
ابوحفص پذیرفت و بعد از 40 روز نزد دعانویس آمد. دعانویس گفت: در عهد خود شکستی داشتی و کار خیری کردی بگو چه بود؟
گفت: روزی فراموش کردم و سنگی در راهی افتاده بود آن را از راه دور کردم تا به پای کسی نخورد.
گفت: برو و 40 روز دیگر با شیطان عهد کن.
ابوحفص نزد جنید بغدادی عارف نامی رفت.
جنید داستان شنید و گفت: شرم باد بر تو. میازار خدایی را که 40 روز حق او ضایع کردی و از او دور شدی و سمت شیطان رفتی، ولی با یک کار خیر کوچک تو، از کرمش دست تو را گرفت و زحمات تو را ضایع نکرد و نگذاشت همپیمان شیطان شوی.
ابوحفص چون این سخن شنید زار گریست. بر جنید ندا آمد، بگو مهر دختر را در دلش انداختیم ما را تاب دیدن اشک بنده خود نیست.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفته در قرآن خدا #آرامشتباهمسراست
ڪی شود این آیه اش مشمول حال ما شود♥️📿'!
#غم_مخور_این_روز_هجران_پایان_میرسد
#طعمه_شیرین_متاهلی_به_زودی_کامت_شیرین_کند😍
شاعر هم بودیم خبر نداشتیم تا کشف شدن استعدادهای بعدی خودم همتون به خدا می سپارم 😉😘
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ اِبن زیاد : در جنگ شهری، بُرد با
کسانی است که بتوانند زنان را روانهی میدان کنند!
#یک_زن_باید_سوال_کنه_از_خودش_کجای_لشکر_امام_زمانم
@mojaradan
مجردان انقلابی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ششم: ساعت ۶ عصر از دانشگاه برگشتم خوابگاه. یک راست رفتم توی آشپز
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
#سفیر
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش هفتم:
بدون این که هیچ توضیحی به هم بدیم نزدیک یه دقیقه می خندیدیم. هی از بالا چشم به هم نگاه می کردیم و می خندیدیم؛ اون قدر که اشک هر دومون در اومد. چه قدر سخته توضیح دادن حسی که اون لحظه داشتیم و چه قدر پشت اون خنده ها حرف رَد و بَدل شد!
بعد از پاک کردن اشکامون، اَمبروژا ازم پرسید:
«تو با من دوستی دیگه؛ نه؟»
گفتم:
«معلومه»
و بعد برام توضیح داد که بیشتر بچه های فرانسوی ساکن خوابگاه از وقتی فهمیده ان آمریکاییه باهاش حرف نمی زنن.
اون روز اون قدر با هم حرف زدیم تا نگهبان شب اومد و ما رو از آشپزخونه بیرون کرد تا درش رو فقل کنه. ما هم از رو نرفتیم. تا نصف شب صحبتمون رو ادامه دادیم.
امبروژا نگران بود. از کشورش به شدت بدش می اومد. بهم گفت:
«می ترسم اگر وضعیت کشورم همین جور پیش بره. در آینده کسی حاضر نشه با بچه های من دوست بشه.»
حرفای اون برای من خیلی جالب بود و حرفای من برای اون. باورم نمی شد اینا رو دارم از زبون اون می شنوم؛ اون قدر که چند بار شک کردم شاید داره اَدا در می آره یا به هر دلیلی که من نمی دونم داره دروغ می گه. اما گذشت زمان بهم نشون داد که این طور نبوده.
چه قدر زود با هم دوست شدیم. چه قدر زود حس همدیگه رو فهمیدیم. چه قدر زود به هم وابسته شدیم. چه قدر زود با هم صمیمی شدیم.
.....🍀.....
«خداوند شکلات و بحث رو دوست داره»
توی راه خوابگاه از وسط جنگل چند تا گل خوشکل کَندم واسه امبروژا. مسیر میان بُر خوابگاه به دانشگاه از وسط جایی شبیه جنگل رد می شد. چند روزی بود که این کار رو می کردم. من زودتر از امبروژا می رسیدم خوابگاه. روی در اتاقش گل می چسبوندم و روی یه کاغذ یه جمله می نوشتم که معمولاً درباره ی مهربونی خداوند بود و اون رو می چسبدندم کنار گُلا. این طوری وقتی می رسید خوابگاه می فهمید من اومده ام و می اومد پیشم و می گفت:
«بریم یه چیزی بخوریم؟»
و همانا در عالم چه چیز برتر و بهتر از خوردن؟!
اما اون روز فرق داشت. با یه سری گل توی دستم رسیدم جلوی در اتاق امبروژا. روی کاغذ رنگی نوشتم
«خداوند خیلی خوشحال می شه وقتی بنده هاش شکلات می خورن و نیرو می گیرن تا با اون صحبت کنن. تو چی فکر می کنی؟»
و رفتم که برم توی اتاق خودم که فقط دو تا اتاق با اتاق امبروژا فاصله داشت چند تا گل و یه کاغذ رنگی روی در اتاقم بود و روش نوشته شده بود:
«با تشکر از خدای مهربون که ما رو به هم معرفی کرد.»
امبروژا اون روز زودتر از من رسیده بود سریع نمازم رو خوندم و رفتم دم در اتاقش.
با اَمبر (مخفف امبروژا ) توی آشپزخونه نشسته بودیم و داشتیم شکلات می خوردیم و درباره ی این حرف می زدیم که خدا چه لطفی کرده که من و اون توی یه خوابگاه هستیم که ریاض، یکی از آقایون الجزایری، اومد اون طرف ما پشت میز نشست و از من پرسید:
«شما اون روز با ویدِد در مورد اسلام حرف زدید؟»
- چی می گید هی از اسلام؟!
من هیچ کدوم از اون حرفا رو قبول ندارم. از مسلمونا هم بدم می آد. برای همین خودم مسیحی شدم.
خیلی ناراحت شدم؛ بیشتر از این که یه فرد مسلمون مسیحی شده بود و جلوی اَمبر داشت اون حرفا رو می زد. این خیلی بد بود. همیشه ترجیح می دم بحث بین مسلمونا در حضور پیروان ادیان دیگه نباشه. اصلا خوشایند نیست. خیلی هم جا خوردم چون فکرش رو هم نمی کردم اون آقا مسیحی باشه. رفتار خیلی موجهی داشت. اما به هر حال این موضوع مطرح شده بود. گفتم:
«خب حالا مشکل اسلام چیه؟»
گفت:
«مگه نه این که ادعا می کنید اسلام تکامل آورده و به پیشرفت بشر کمک می کنه؟ کدوم پیشرفتی رو شما مسلمون ها باعثش شدید؟ شما فقط مصرف کننده های علمید. ما تولید کننده ایم. (تولید کننده علم؟ الجزایر؟) درمان بیماری ایذر رو کی کشف کرد؟ مسلمونا یا ما؟»
پیش خودم بهش گفتم:
«خجالت بکش از خود بیگانه ی فرهنگی!»
و گفتم:
«شما چی رو به زندگی اضافه کردید که زندگی بهتر بشه؟»
کشف درمان بیماری های شرم آوری که کشورهای غیر اسلامی تولید کرده ن افتخار نداره؛ مگه این مشکلات از کشورهای مسلمون ظهور کرده؟ ما باید جوابگوی گندی باشیم که کشورهای غیراسلامی زده ن و الآن به کشورهای مسلمون هم رسیده؟ تازه نکنه شما خیال می کنید اونایی که دنبال راه حل این مسئله هستن به عشق مسلمون ها دارن در به در دنبال راه حل می گردن! نه خیر.
………………………………………
@mojaradan
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
#سفیر
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش هشتم:
اونا دنبال راه حل هستن چون مشکل اصلی کشورهای خودشونه و به راه حلش احتیاج دارن. اگه خودشون میلیون میلیون مریض روحی و جسمی نداشتن هیچ وقت ککشون هم نمی گزید؛ وگرنه مگه کم مشکل توی کشورهای آفریقایی هست که راه حلش برای اونا فقط یه اشاره ی انگشته و دریغ می کنن؟ چه قدر از این بدبختیا رو خودشون باعث و بانی شده ن؟ همین کشور خود شما سال ها مستعمره ی چه کشوری بودید؟ یه کشور مسلمون! ببینید فرانسه چه بلایی سر الجزایر آورده که هنوز نمی تونه سر پا وایسه که هنوز دوستای الجزایری من حتی به آسفالت فرانسه غبطه می خورن. اگه فرانسه باعث این همه پیشرفت و ترقی و آرامش برای بشره، چه طور قطره ای از این آرامش و پیشرفت به الجزایر که بیخ گوششه نرسیده؟ بعد هم این که من خیلی دوست دارم بدونم کدوم بخش از آرامش بشر رو شما تامین می کنید؟ یه نگاهی به این مملکت بیندازید تلویزیون، سینما، پارک، در، دیوار، چه چیزی داره الگوی انسان معرفی می شه؟ اگه کمال انسان توی این رفتاراست که ما توی کشورمون باغ وحشای بزرگی داریم و من نهایت این ترقی رو قبلا دیده ام چی از آرامش توی خانواده باقی مونده؟ میزان ثبات خانواده چه قدره؟»
تازه فَکّم گرم شده بود و داشتم صفا می کردم که حواسم رفت به اَمبر. دست راستش رو زده بود زیر چونه اش و با حرفای من سر تکون می داد. بدجوری رفته بود توی بحر بحث.
ریاض گفت:
«خب خیلی از مسلمونا هم کارای اشتباه می کنن.»
- که چی؟
- خب فلان جا مسلمونا بد رفتار می کنن.
این طوری می گن، اون طوری می پوشن، این اسلامه که شما دارید؟
- نه وقتی این قدر اشتباه رفتار می کنن واضحه اونی که اونا دارن اسلام نیست، اما اینا خطای مسلموناست؛ به اسلام چه؟
- خب ما هم ممکنه اشتباه کنیم. پس یکسانیم.
دقت فرمودید؟ تا چند دقیقه ی قبل از اون، اینا بالاتر از ما بودن! بعد رسیدیم به این که ثابت کنه اونا هم سطح ما هستن.
- نه خیر این دو مورد که شما گفتید یکسان نیست ایدئولوژی اسلام نقص نداره. خطای مسلمونا اشکال مسلموناست. اگه کسی بخواد آدم خوب و متعهدی باشه و به اسلام عمل کنه، از فرش به عرش می رسه. اما در مورد شما اشکال اتفاقاً از ایدئولوژیه. حالا اگر کسی هم بخواد همه ی تلاشش رو بکنه تا به این ایدئولوژی متعهدتر باشه، بیشتر تو قعر فرو می ره. اما اگه منظور شما اینه که بالاخره یه جوری به مقایسه بین مسلمونا و سایرین راه بندازید، اشکالی نداره، منتها چون به قول شما هم مسلمونا خطا دارن و هم غیر مسلمونا، اسلام رو با بقیه ی ایدئولوژیا مقایسه کنیم. خب شما چندتاش رو می شناسید؟
- من؟ مسیحیت رو.
- باشه. برای مقایسه ی اسلام و مسیحیت بهترین کار اینه که قرآن رو با انجیل مقایسه کنیم. فقط گه گاه پدر روحانی، انجیل رو توی دستش می گیره که باهاش عکس بندازه. یعنی حقیقتش خود حضرت عیسی هم از این انجیلی که اینا دارن خبر نداره! اما اگه می گفت:
«حالا تو بگو.»
من می گفتم که باید از قرآن خبر داشته باشم که دارم. تازه پنج تا انجیل متفاوت رو چه طور و با کدوم معیار باید مقایسه کرد؟
خلاصه، همین جوری نگاهم کرد و هیچی نگفت. من هم گفتم:
«به نظر می رسه شما نمی دونید. من فکر می کنم بد نیست اول با دین خودتون آشنا بشید، بعد قصد کنید اسلام رو با مسیحیت مقایسه کنید!»
بحث تموم شد. بعد از رفتن اون آقا، امبروژا درباره ی انجیل ها از من پرسید و یه کم در این باره صحبت کردیم.
وقتی از آشپزخونه بر می گشتیم توی اتاقم، در اتاق شماره ی ۱۴، اتاق همسایه ی قرآن گوش کُنم، باز بود و من برای اولین بار همسایه ام رو توی اتاقش دیدم. همون آقا بود؛ ریاض! خیلی جون کَندم تا جلوی تعجبم رو بگیرم، سرش رو انداخت پایین و لبخند زد. گفت:
«ببخشید. یه روزی جلوی همین خانم مسیحی یه نفر از من همون سوالا رو پرسید و من نتونستم جواب بدم. فقط خواستم یه نفر جوابش رو داده باشه.»
نمی دونم چرا خدا می خواست توی همه ی اون بحثا امبروژا هم حضور داشته باشه. خدا عاقبش رو به خیر کنه!
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
@mojaradan
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#علمک:
روایتی طنز از یک مزاحم خیابانی که باعث دردسر زیادی برای اهالی محل شده و فقط یک نفر از پسش بر میآید!
🎞 #فیلم_کوتاه
@mojaradan