51.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_پوست_شیر
ژانر: خانوادکی_جناحی
#فصل_سوم
#قسمت_ 4_1
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#هنر_زندگی
گفت:رابطه ات با همسرت سرده؟
گفتم :نه چطور مگه؟
گفت :آخه خیلی ندیدم از نامزدی و ازدواجتون عکس و استوری بذارید !
گفتم:اتفاقا از بس رابطمون واقعیه که برای تاییدش نیاز به لایک و تبریک های مصنوعی دیگران نداریم!
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
17.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
کیا عاشق شدن 😍
موضوع اینه
با این مورد اصلا ازدواج نکن
+18 🙈
لطفا هر کسی ظرفیتش کم است این کلیپ را نبیند ‼️😏
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🔴 #پرخاشگری_همسر
💠 یک راه حل برای #پرخاشگریهای بیمورد همسر این است که از او بخواهید تمام انتقادات خود را نسبت به شما روی #کاغذ بنویسد و به شما بدهد.
💠 بعد از خواندن #انتقادات به هیچ وجه در صدد دفاع از انتقاداتش برنیایید چون نتیجهی عکس میگیرید حتی اگر حق با شماست صبوری کنید و گارد نگیرید. فقط به او با خوشرویی بگویید #سعی میکنم عیبهایم را برطرف کنم.
💠 انتقادات او را چندین دفعه با دقّت بخوانید و خود را جای او بگذارید تا بتوانید او را درک کنید.
💠 اینکار او را از لحاظ روحی تخلیه کرده و به او #آرامش نسبی میدهد.
💠 مهمتر اینکه اینکار برای رشد و بالا رفتن #سعهی_صدر شما تمرین بسیار مفیدی است و یقیناً با استقبالِ شما از انتقاداتش، #محبوبیّت خاص و ویژهای پیدا خواهید کرد.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمد علی کلی.....
بوکسور آمریکایی
ببینید در مورد حجاب چی میگه
#حجاب
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای اینکه توی پیری بشی یارِ واقعی همسرجانت باید از الان سرمایه گذاری بکنی....
این تکه فیلم رو ببین تا بدونی
درباره چی دارم میگم💌
چقدرم قدیمی و نوستالژیه🥺
#تحلیل_فیلم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
21.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی_از_کاربران
#راه_حل_کاربردی
#بصیرت_داشته_باشیم
⚡⚡ انتشار این کلیپ خیلی واجب تر از انتشار کلیپ های کشف حجاب و ناامیدی و.. هست.
اول ببینید و خودتون رو از دیدن این کلیپ محروم نکنید!
بعد منتشرش کنید.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ارسالی_از_کاربران
شکر خداوند منان که زیارت ارباب بی کفن قسمت من بنده حقیر هم شد .نایب الزیاره اعضای گروه علی الخصوص مدیر عزیز و نازنین گروه هستم
نیت کردم این سفر رو از طرف شهدا علی الخصوص شهدای مدافع حرم که مظلوم ترین شهدا هستن خادم زوار امام حسین باشم . به یاد محمد و فاطمه ناحله
#ادمین_نوشت
یاد امام زمان و رهبرامت آقای خامنه ای هم باشید و یاد ادمین جانتون هم کنید و یاد مجردان کانال سفری نورانی داشته باشید و در رکاب امام زمان باشید
سفر بی خطر داشته باشید و به سلامتی به ایران برگردید
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قـسمت35 ولی پول اون آمپولا و تزریقش خیلی زیاده، هیچ چاره ایی نداشتم، مجبور
••|🌼💛|••
برگرد نگاه کن
قـسمت 36
لبخند زدم.
– آقای امیر زاده واقعا ازتون ممنونم.
شما چقدر خوب همه چیز رو مدیریت کردید. شما که همهی کارها رو انجام دادید پس من چیکار کنم؟
–حالا فعلا که کاری انجام نشده، فقط در حد حرفه، اجازه بدید انجام بشه بعد تعریف کنید.
شمام بیزحمت زنگ بزنید از اون خانم آدرس خونشون رو بگیرید برای من بفرستید که من اینارو ببرم بهش بدم.
الان مغازه رو میبندم میرم.
از این همه مهربانیاش و احساس مسئولیتش آنقدر حس خوبی داشتم که حد نداشت. بعد از این که شماره تلفنش را گرفتم، از همدیگر خداحافظی کردیم.
به طرف کافیشاپ راه افتادم و فوری به ساره زنگ زدم و حرفهای آقای امیر زاده را برایش گفتم. از خوشحالی طوری گریه میکرد که نمیتوانست حرف بزند.
صبر کردم تا کمی آرام شود بعد گفتم که آدرس خانهشان را بدهد. بین هر چند کلمه که حرف میزد مدام تکرار میکرد شرمندهام، شرمندهام. آنقدر احساس خجالت داشت که زودتر تلفن را قطع کردم تا کمتر اذیت شود.
آدرس را که فرستاد فوری برای آقای امیر زاده ارسال کردم.
پیام فرستاد:
–سلام، میشه بهش بگید موقعیت مکانیش رو هم بفرسته.
پیام دادم:
–سلام، بله حتما، به محض این که فرستاد براتون ارسال میکنم.
ساعت حدود سه بود که از کافیشاپ بیرون زدم.
با صدای زنگ گوشیام به صفحهاش نگاه کردم. آقای امیرزاده بود.
قلبم از جا کنده شد. نکند مشکلی پیش آمده. فوری جواب دادم.
–الو.
–سلام خانم حصیری، خوبید؟
صدایش پشت تلفن بمتر بود.
–سلام، ممنون، مشکلی پیش آمده؟
مکثی کرد.
–مشکل که نه، فقط میگم من تنها میخوام برم اونجا بد نباشه، بالاخره اونم شوهرش مریضه یه زن تنهاست. یه وقت حرف و حدیثی نشه.
فهمیدم منظورش این است که من هم همراهش بروم ولی روی گفتن ندارد.
من و منی کردم و بعد گفت:
–خب میخواهید شما برید من تازه کارم تموم شده، منم از اینور یه ماشین میگیرم میام. از روی آدرسشون فهمیدم خونشون زیاد از اینجا دور نیست.
خوشحالی صدای بَمش را زیر کرد.
–چرا با ماشین بیرون؟ من همینجا جلوی مغازه هستم. منتظرتون میمونم تا بیایید.
نگاه متعجبم را به طرف مغازه اش سر دادم، قدمهایم را تند کردم. نزدیک که شدم، دیدم
دوباره با همان ژست دوست داشتنیاش به ماشینش تکیه داده است و منتظر از دور نگاهم میکند.
فاصلهی زیادی نبود ولی وقتی اینطور نگاهم میکرد پاهایم سست میشد و راه رفتن دیگر کار آسانی نبود.
نگاهم را به گوشیام دادم و خودم را مشغول کردم. به مادر پیامکی دادم و گفتم که به خاطر انجام دادن کار خیری کمی دیرتر میآیم.
نـویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´