eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
️ 💖 در التهابِ زمین؛ در اضطرابِ زمان؛ یادِ شما چتر امان من است زیر باران دردها... السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ عج .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
⁉️با کسایی که به خاطر ترس از طلاق، ازدواج نمی‌کنن چکار کنیم؟ 🤔 💯 اگه دلیل رشد آمار طلاق برامون مشخص بشه و راه رهایی از اونم معلوم شه، می‌شه بر ترس از طلاق غلبه کرد. برا همین به دو دلیل اصلی از دلائل افزایش طلاق توی جامعه اشاره می‌کنیم:👇 1⃣ انتخاب نادرست ✅ تعداد زیادی از طلاق ها، ریشه توی انتخاب غلط داره. جوونا باید با مهارتای انتخاب همسر آشنا بشن تا بتونن پیش از ازدواج، به اختلافات و اشتراکات اعتقادی و اخلاقی خودشون با طرف مقابل پی ببرن.👌 2⃣ ناآشنایی با قواعد زندگی مشترک ❎ روند تربیتی تو جامعۀ ما به طوریه است ک سوادها به همراه سن‌ها بالا می‌ره، ولی رشد فهم از زندگی مشترک و تعاملات اجتماعی و همچنین اخلاق زندگی، به هیچ وجه با رشد سواد و سن تناسب نداره. ❌ ❇️ ما اگه فقط سنّ ازدواج رو پایین بیاریم، بدون این که جوونا آمادۀ زندگی مشترک باشن، خدمت چندانی به جامعه نکردیم. با توجه به این دو نکته باید گفت:👇 ♨️ اگه کسی مهارتای انتخاب همسر رو یاد نگرفته و با قواعد زندگی مشترک هم آشنا نیست، ترس اون از ازدواج عقلانی، ولی ازدواج نکردن، راه مناسبی برا غلبه بر این ترس نیست. باید مهارتای انتخاب همسر رو آموخت و با قواعد زندگی مشترک هم آشنا شد.☝️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
35.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
8_2۷_۵۳_۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام 9_10_1 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
29.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
8_2۷_۵۳_۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام 9_10_2 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هـر چه زنی زیباتر باشد، برای شناخت خودش با مشکلات بیشتری روبرو میشود... ✍یاسیـن گوردر @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا پسرا! دختر خانما!📣📣 ✅ قبل از انتخاب همسر اول باید خودمون رو انتخاب کنیم. یعنی هدف ها، حساسیت ها، دغدغه ها و ... مشخص کنیم. 💯قبل از جلسه خواستگاری یه فرصت خلوت برای خودتون قرار بدید. 🔴 ببینید چی براتون اولویت داره، همونا رو از طرف مقابل بپرسید. @mojaradan
📌 در مقابل شوهر خود با حالت افسرده و اخمو حاضر نشوید. 👈او را در موقع ورود به خانه با لبخند و شاد وخندان (و ترجیحا با بوسه) استقبال کنید و البته موفع رقتن هم با لبخند بدرقه اش کنید.از خوابتون بزنید و نگذارید مرد بدون صبحانه و بدرقه و لبخند و بوسه برود... کاری کنید مرد روحش بطرف شما و خانه پر بکشد ... ▪️ مرد را از خانه فراری نکنید. خانه باید مأمن ومسکن و ملجأ مرد باشد. یعنی محل احساس امنیت و آرامش و آسایش و پناه مرد...البته برنده باز هم شمایید اگرخانه اینطورباشد مرد فدایی شما می شود.... برخی دریغ از لبخند دارن شما نداشته باشید .. زنها که مظهر "قلب" هستند باید لطافت و محبت و عشق را به خانه و جامعه پمپاژ کنند اینطوری قلب مرد را تسخیر می کنند (البته برخی زن و مردها بجای این کار ساده دنبال تسخیر مرد یا زنی هستند که مال اونا نیست.....) @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگز در مورد همسر کسی چه مثبت چه منفی اظهار نظر نکن ! هرگز به دختری که دوبار به تو جواب رد داده، امید ازدواج موفق نداشته باش ! هرگز در حضور نفر سوم ، کسی رو نصیحت نکن. هرگز برای کودکان ،اسباب بازی جنگی هدیه نبر ، هرگز نگرانی امروز ، مشکل فردا را حل نمی‌کند، فقط شادی امروزت را از بین می‌برد...👌 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🏼‍💻 با دیدن این کلیپ نحوه درست نشستن پشت کامپیوتر را یاد بگیر @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⦙⦙↵ماندگارِمـ ـن! ◂ به‌عشق‌ِبودنت: ◂ عشق‌رادوست‌دارم! ◂ به‌عشق‌ِبودنت: ◂ باتوبودن‌رادوست‌دارم! ◂ به‌عشق‌ِبودنت: ◂ فریادزدن‌رادوست‌دارم! ◂ می‌خواهم‌فریادبزنم‌که‌تادنیادنیاست؛ ◂ به‌عشق‌ِتو... ⦙⦙↵زندگی‌کردن‌رادوست‌دارم! @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه بگرد نگاه کن پارت295 یاد حرف هلما افتادم برای قول دو هفته‌ای که قرار بود برای د
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت296 –اتفاقا تو نباید قضیه‌ی چاقو رو می‌گفتی، الان اونا می‌ترسن من تا سر کوچه تنها برم. فکر کنم برای همین بود که، وقتی به مامانم گفتم می‌خوام برم خونه ی رستا اجازه نداد و گفت باهم می ریم. جلو آمد و صورتم را با دست هایش قاب کرد. –پس معلومه تو خونه تون خیلی حرفا شده، درسته؟ –آره خب. –اون وقت تو همه رو به من گفتی دیگه؟ کمی این پا و اون پا کردم. –اون که آره، فقط یه چیز رو بهت نگفتم. نگران دست هایش را کنار کشید. –چی؟ سرم را زیر انداختم. –این که دیروز هلما ازم عکس گرفت؛ یعنی شالم رو باز کرد و بعد عکس گرفت. من به خاطر این که اوضاع بدتر نشه، به خونواده م نگفتم. سکوتش باعث شد سرم را بالا بیاورم. صورتش قرمز شده بود. با صدایی که از لای دندان هایش بیرون می آمد گفت: –چرا اجازه دادی؟ با ترس نگاهش کردم. –دستام بسته بود. ولی تا اون جایی که می شد سرم رو پایین بردم و چشم‌هام رو بستم. رگ گردنش برجسته شد. –برای چی این کار رو کرد؟ نفسم را بیرون دادم. –فکر کنم برای تهدید و آتو داشتن. این بار با خشم نگاهم کرد. –الان باید بگی؟ چرا دیشب نگفتی؟ پلیسم باید این چیزا رو بدونه. –ببخشید، اصلا حواسم نبود. دستش را لای موهایش برد و با خودش گفت: –اون از جون من چی می خواد؟ عقب عقب رفت و چسبید به دیوار و بعد روی زمین نشست. من هم کنارش نشستم و دستش را گرفتم و برای این که موضوع صحبت را عوض کنم گفتم: –اون، یه سری عکسایی که با هم داشتید رو چاپ کرده بود و به در کمدش چسبونده بود. فکر کنم از طلاقش پشیمون شده. پوزخند زد. –غلط کرده، خودش قبلا می گفت هر روز که به عکست نگاه می کنم و حرفات رو تو ذهنم مرور می‌کنم مطمئن می شم که با تو زندگی خوبی نداشتم و طلاق بهترین انتخابم بوده. –ولی اون گفت می خواد یه چیزی رو بهت ثابت کنه. دستم را شروع به نوازش کرد. –لابد می خواد بهم ثابت کنه که می‌تونه تو ذهن افراد دخل و تصرف کنه و این کار رو می خواد با من انجام بده. آخه اون روزا وقتی این حرفا رو می زد من می گفتم اگه آدما ایمان داشته باشن، شیطون نمی‌تونه هیچ تصرفی کنه. اونم می‌گفت کار ما همه ش ایمانه، ما با شیطون کاری نداریم. پس ما می‌تونیم. نوچ نوچ کردم. –داشتی با یه دیوونه زندگی می‌کردی. کار و زندگیش رو ول کرده که این چیزا رو ثابت کنه؟ که چی بشه؟ سرش را بلند کرد و غمگین نگاهم کرد. –همیشه همین طوری بود، باید حرفش رو عملی می‌کرد، وگرنه آروم نمی‌گرفت. اون قدر خودش رو به آب و آتیش می زد که به ستوه میومدم و هر چی که می‌گفت قبول می‌کردم. دلم برایش سوخت. از جایم بلند شدم. –پس با این حساب باید به پدر و مادرم حق بدم که نگران باشن. انگار اونا بهتر از من هلما رو شناختن. او هم از جایش بلند شد و با هم به طرف در آشپزخانه هم قدم شدیم. دست هایش را داخل جیب شلوارش فرو برد. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت297 –ریشه‌ی هر انسانی فهم و شعورشه، اگر ریشه نباشه با اشیا فرقی نداره. دیدی وقتی یه شیء رو از یه سطح شیب دار می خوای هول بدی، همین که ولش می کنی میوفته، حالا هر چقدرم که بالا برده باشیش فرقی نداره، ولش کنی دوباره میاد سرجای اولش چون ریشه نداره. حتما یکی باید حرکتش بده مثل یه توپ. ولی یه گیاه چون ریشه داره از دل سنگ و خاک و حتی آسفالت بیرون می زنه و می ره بالا و سعی می کنه خودش رو به طرف نور بکشه. با رضایت نگاهش کردم. –اهوم، ولی ریشه دار بودن آدما رو به راحتی نمی شه تشخیص داد. با چشم‌های خسته‌اش نگاهم کرد. –فقط کافیه بفهمی تمایل داره به طرف نور بره یا نه. بعضی از آدما همین که رها می شن سقوط می کنن چون ریشه ندارن. صدای محمد امین حواس هردویمان را پرت کرد. –تلما، کوله پر شده، بقیه‌ش جا نمی شه، چی کار کنم؟ علی جای من جواب داد. –بقیه‌ش رو خودم جمع می‌کنم میارم. محمد امین با تردید نگاهم کرد. –آخه بابا گفت همه رو جمع کنم ببرم. اخم ریزی کردم و همان طور که کوله را از دستش می‌گرفتم گفتم: –الان همه‌ی مشکل ما جمع کردن همین چهار تا جنسه؟ محمد امین شانه‌ای بالا انداخت و زمزمه کرد: –اصلا به من چه. علی گفت: –صبح رفتین کلانتری؟ –نه، از خواب بلند شدم بابا خونه نبود. اون قدر حرف بود که کسی کلانتری یادش نبود. –ولی باید بری، اون حرفایی که به من زدی رو باید به اونا هم بگی. محمد امین فوری گفت: –قراره با بابام بره. علی نگاهم کرد. –اگه پدرت کار داره می خوای باهم بریم؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم. علی کوله را از دستم گرفت. –پس زودتر راه بیفتیم بریم. بعدش خودمم می رسونمتون. محمد امین جوری نگاهم کرد که انگار موافق نبود، ولی وقتی سکوت مرا دید او هم دیگر حرفی نزد. روی صندلی که جای گرفتم برگشتم به محمد امین که روی صندلی عقب نشسته بود نگاه کردم. تند تند با گوشی‌اش در حال تایپ کردن چیزی بود. بعد از چند دقیقه‌گوشی‌ام زنگ خورد. مادر بود. اول برای این که سوار ماشین علی شده‌ بودم مواخذه‌ام کرد بعد هم گفت که زودتر به خانه برگردم، چون پدر از کارش زده و به خانه رفته که مرا به کلانتری ببرد. حرف آخرش برایم قابل هضم نبود برای همین گفتم: –چه فرقی داره مامان، ما الان با علی آقا داریم می ریم کلانتری دیگه. مادر عصبانی شد. –تو چرا متوجه نمی شی دختر؟ گنگ پرسیدم: –یعنی چی مامان؟! پس چطوری برمی‌گشتم؟ ماشین نامزدمه... –دختر تو چرا این قدر گیجی؟ صبح این همه حرف زدیم، تو چرا خودت رو زدی به اون راه؟ فکر کردی شوخیه؟ نامزد چیه؟ دیگه شما هیچ نسبتی با هم ندارید. مثل این که خیلی دلت می خواد مثل همین دوستت کج و کوله بشی ها. باورم نمی شد مادر با این لحن حرف بزند. با بهت و حیرت یک نگاهم به علی بود که خیره به رو به رو نگاه می‌کرد و می‌دانستم گوشش پیش من است و یک نگاهم از آینه به محمد امین بود .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت298 –مامان، هیچ اتفاقی نمیوفته. هر چی بشه پای خودمه شما نگران نباشید. ببینید رستا هم با تصمیم شما مخالفه، شما که همیشه به حرف اون گوش می‌کردید، پس چرا... مادر با حرص وسط حرفم گفت: –گوشی، گوشی... انگار جایش را عوض کرد و مسیر طولانی را طی کرد. با شنیدن صدای در شیشه‌ای فهمیدم که به حیاط رفت. بعد صحبت کرد. –تو خونه نمی‌تونم داد بزنم؛ اتفاقا چند دقیقه بعد از این که تو رفتی رستا حرف من رو تایید کرد و گفت زودتر باید این اتفاق بیفته. با دهان باز به امیرزاده نگاه کردم. –چرا آخه؟! –چون اون زنیکه، یه عکس از تو براش فرستاده و نوشته بود که اگر می‌خواید جلوی همچین اتفاقاتی گرفته بشه بیشتر مواظب تلما باشید. –اون شماره‌ی رستا رو از کجا آورده؟ علی که رگ گردنش نمایان شده بود لب زد: –احتمالا از گوشی خود تو برداشته، زمانی که دستش بوده. یادم آمد که من نام رستا را با عنوان خواهرم در گوشی‌ام ذخیره کرده‌ام. مادر گفت: –نمی‌دونم، فقط می‌دونم تو، اگه علی رو ول کنی همه به آرامش می رسن. –مامان، هلما به زودی دستگیر می شه و همه چی تموم می شه، شما نگران نباشید. مادر با صدای بلند گفت: –من نمی‌دونم تو چرا این قدر ما رو اذیت می کنی؟ الان اعصاب رستا به هم ریخته. اون بدبخت مثلا زائوئه باید الان استراحت کنه، نه این که شیر بی‌اعصابی بده به اون بچه. چند دقیقه دیگه شوهرش می رسه، ما چه جوابی داریم بهش بگیم؟ تو این وضعیت تو می گی دستگیر می شه، همه چی تموم می شه. اصلا دستگیرم بشه، تو جنس این جور زنا رو نمی شناسی تا زهرشون رو نریزن ول نمی کنن. کلافه گفتم: –لابد اونم تقصیر منه که اون واسه رستا عکس فرستاده؟ مادر داد زد: –تلما داری یه کاری می‌کنی که واقعا زندانیت کنما، الان فقط خودت مطرح نیستی، تو که این قدر خودخواه نبودی. بغضم گرفت و دیگر سکوت کردم. مادر ادامه داد: –زود بیا خونه، پدرت منتظره. بعد هم تلفن را قطع کرد. مادر خیلی عوض شده بود. زمزمه کردم: " کِی هلما رو می گیرن تا ما یه نفس راحت بکشیم؟" امیرزاده با ناراحتی نگاهم کرد و با صدای خش داری گفت: حتی بگیرنش هم بعد از یه مدت آزادش می کنن. مثلا ساره چه مدرکی داره که اونا این بلا رو سرش آوردن؟ مگه نگفتی هیچ مدرک پزشکی نیست که بگه اون مشکل جسمی داره. فوقش واسه گروگان گیری تو زندان میفته و بعدشم آزاد می شه، تازه اونم اگه شما شکایت کنید، که احتمالا باز یه تهدیدی چیزی می کنه که پدر و مادرت منصرف می شن. چند سال پیش رئیسشون رو گرفتن دیگه، آخرش چی شد؟ بعد از چند سال زندان، آزادش کردن. الانم رفته خارج از کشور، هر غلطی دلش می خواد از طریق همین فضای مجازی سر مردم در میاره. محمد امین که تا آن موقع ساکت بود اعتراض آمیز پرسید: –چرا آزادش کردن؟ علی نگاهش را به آینه داد. –همین مردم، یعنی شاگرداش این قدر اعتراض کردن و رفتن و اومدن و تحصن کردن که باعث آزادیش شدن. –خب چرا؟ مگه ندیدن چیکار کرده؟ علی نفسش را بیرون داد. –آخه سر همه که این بلاهای ناراحت کننده نیومده بود. خیلیها همین الانم براش میمیرن بخصوص قشر خانم‌ها. آقایونم چون بعضی‌هاشون واقعا توانایی بعضی کارها رو پیدا کرده بودن دلشون نمی‌خواست بساطشون به هم بریزه. محمد امین کنجکاوتر شد. –یعنی اونا می‌تونن فکر آدمها رو بخونن؟ یا وادارشون کنن که آدمها اون کاری که اونا میخوان رو انجام بدن؟ علی لبخند تلخی زد. –چیه؟ برات جالب شده؟ وقتی سکوت محمد امین رو دید ادامه داد: –فکر آدمها رو خوندن کار چندان سختی نیست ولی وادار کردنشون به کاری رو اگرم بتونن حتما قبلش مقدماتی انجام دادن که میتونن، مثل همین ماجرای عکس فرستادن و آماده کردن ذهن طرف مقابل. یعنی پیش زمینه به وجود آوردن، وگرنه انسانها با اراده‌ی خودشون هر کاری رو میکنن. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت299 وارد کوچه که شدیم سرعتش را کم کرد، ماشین خیلی آرام حرکت می‌کرد. هوا گرم بود و در کوچه پرنده پر نمی زد. علی یک دستش روی فرمان بود و آرنج دست دیگرش را روی لبه‌ی پنجره زیر چانه‌اش اهرم کرده و غرق در فکر بود. این طور پکر و بد حال ندیده بودمش حتی وقتی با هم در آن زیرزمین گیر افتاده بودیم. این همه ناراحتی‌اش را نمی‌توانستم ببینم. جلوی در خانه که رسیدیم، ماشین را متوقف کرد. محمد امین کوله را برداشت و با گفتن خداحافظ به خانه رفت. نگاهم را به چهره‌ی سرتاسر غمش دادم. به رو به رو خیره شده بود و پلک نمی زد. یک نفس عمیق کشیدم و سرم را زیر انداختم. –یادته اون روز که برات کپسول اکسیژن آوردم چی بهم گفتی؟ حرفی نزد. ادامه دادم. –اون روز که کرونا گرفته بودی، اوایل آشنایی مون رو می گم. خیلی زود منظورم را فهمید. بدون این که نگاهش را از رو به رو بردارد گفت: –آره یادمه، جلوی پنجره‌ی پاگرد ایستاده بودم و نگات می‌کردم. سینه م خیلی درد می‌کرد، نای حرف زدن نداشتم، اما به تو زنگ زدم تا صدات رو بشنوم. بعد از این که با تو حرف زدم خیلی بهتر شدم، اصلا احتیاج چندانی به کپسول پیدا نکردم. پشت تلفن بهت گفتم ببخش که نمی‌تونم تعارفت کنم بیای خونه. اون روز با الان یه فرق بزرگ داشت، اونم محرم بودنمونه منظور از تعارف اون روز احترام بود چون تو که هیچ وقت بالا نمیومدی، حتی اگه من کرونا هم نداشتم. این حجب و حیای تو بود که من رو به طرفت کشوند. نفسش را محکم بیرون داد و نجوا کرد: –برای یه مرد گنج بزرگیه. بغض کردم. –اون روز با اون شرایطتت ازم عذر‌خواهی کردی که نمی‌تونی بهم تعارف کنی، برای همین حالا من باید هزار بار از تو عذر خواهی کنم به خاطر این که با وجود محرم بودنمون، با این که تو خونه هیچ کس کرونا نداره، با این که تو زحمت کشیدی و من رو تا جلوی در خونه رسوندی، با این که نامزدم هستی ولی بازم نمی‌تونم تعارفت کنم بیای خونه حتی از روی احترام، چون اون جا بهت بی‌احترامی می شه. دیگر نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. با همان هق هق گریه ادامه دادم: –من معذرت می خوام به خاطر همه چی. به خاطر حرفای اون روز خونواده م که می‌دونم حسابی ناراحتت کردن. به خاطر همه‌ی حرفایی که تو این مدت شنیدی و چیزی نگفتی. به خاطر اشتباهاتی که شاید نا خواسته خودم کردم و تو رو به دردسر انداختم. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت300 سرش را به طرفم چرخاند. نگاه پر از غمش را در جزء جزء صورتم سُراند. با انگشتش اشکم را گرفت و سرم را به طرف خودش کشید و به سینه‌اش چسباند. با صدایی که انگار تمام غم‌های عالم را یدک می کشید، گفت: –گریه نکن، تو کاری نکردی که نیاز به عذرخواهی داشته باشه. خدای ما هم بزرگه. تا وقتی تو رو دارم از حرف کسی ناراحت نمی شم. این جوری گریه می‌کنی فکر قلب من رو نمی‌کنی؟ حالم رو از این بدتر نکن. کاش دوباره کرونا می‌گرفتم و به خاطر اون چند روز از هم دور می شدیم و تموم می شد. دستم را روی لب هایش گذاشتم. –نگو...خدانکنه. برای چند لحظه سرش را روی سرم گذاشت و بوسه‌ای از روی شالم برداشت. بعد دستمال کاغذی مقابلم گرفت و از ماشین پیاده شد. پشتش را به من کرد و به ماشین تکیه داد. دست هایش را روی سینه‌اش جمع کرد و سنگ ریزه‌ای که زیر پایش بود را به بازی گرفت. بعد از چند دقیقه من هم پیاده شدم. پای رفتن به خانه را نداشتم. ماشین را دور زد. به طرفم آمد و دستم را گرفت. –می خوای بری؟ دستش را فشار دادم و نگاهم را به کفش هایم دادم. –حتما الان تو خونه منتظرم هستن، زودتر برم تا دوباره عصبانی نشدن و همه چی رو از چشم تو ندیدن. –حاضرم همه رو تحمل کنم ولی تو بیشتر بمونی. دستش را محکم‌تر فشار دادم و سرم را به بازویش تکیه دادم. صدای زنگ گوشی‌ام بلند شد. صفحه‌اش را نگاه کردم. نادیا بود. فوری جواب دادم. –الو نادیا، دارم میام پشت درم. نادیا اعتراض آمیز شروع به صحبت کرد. ولی من فوری قطع کردم. –حتما کار دارن. دیگه باید برم. جوابش فقط نفس عمیقش بود و نگاهی که جگرم را آتش زد. تا جلوی در خانه هم قدم شدیم. زنگ در خانه را فشار دادم و در فوری باز شد. انگار کسی پشت آیفن منتظر ایستاده بود. –می‌بینی؟! وقتی آدم عجله داره و پشت دره، حالا حالاها کسی نمیاد در رو باز کنه ولی وقتی می خوای پشت در بمونی، انگار همه پشت آیفن منتظرن که تو در بزنی و در رو برات باز کنن. سرش را به تایید حرفم تکان داد و جوری نگاهم کرد که قلبم از جا کنده شد. انگار او بیشتر از من این جدایی را باور داشت، نگاهش قلبم را می‌ترساند. در حالی که سعی می‌کردم صدایم نلرزد نجوا کردم: –ببخش که بدون تو باید برم. به عادت همیشه چشم‌هایش را باز و بسته کرد و این اولین بار بود که بدون لبخند این کار را می‌کرد. حتی نتوانست لبخند ساختگی بزند. دست هایش را داخل جیبش برد و زمزمه کرد: –به سلامت. ولی نرفت، همان جا منتظر ایستاد. آرام جوری که خودم هم به زور شنیدم گفتم: –همین که بری دلم برات تنگ می شه. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽️ 🌱 🌟توبه ام قبول شده؟ 📌جشن بعد از گل ممنوعه! .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دار و ندار قلبم:) پر دردم... الهی من دورت بگردم:)🫀 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🔴 قبر آیت الله بهجت قضیه عجیبی دارد . 🔶پسر بزرگشون تعریف میکنن که هر چقدر سنگ تراش ها روی سنگ قبر آیت الله بهجت می نویسن" آیت الله " ترک میخوره 🔷خلاصه میرن پیش پسر ارشد آیت الله بهجت و قضیه را میگن پسر ارشد شان نقل میکند ایشان هم چیزی از پدرشان میگویند که تعجب حاضران را درمی آورد !!! ادامه ماجرا فقط و فقط در این کانال 👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22 https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
🔴 فوووری . 🔴فوری|حمله موشکی بی سابقه انصارالله یمن به سمت تل آویو 🚨 https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22 آیا حاضر به اعزام جبهه مقاومت در غزه هستید ؟ ۱ - بله ۲ - خیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من‌دوست‌دارم‌بیام‌پیشت،یااباعبدالله💔... اره‌خلاصه‌امام‌حسین‌جانم! غم‌هجران‌تو‌ای‌دوست‌چنان‌کرد‌مرا، که‌ببینی،نشناسی‌که‌منم‌ یا دِگری... ...🥀 ...🖤 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام وارث حیدر حیدری وار بیا حیدر کرار زمان؛ جمکران منتظر منبر مردانه توست.. پرده بردار از این مصلحت طولانی؛ که جهان معبد و منزلگه شاهانه توست .. ‌‌ ‌‎ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
34.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
8_2۷_۵۳_۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام 9_10_3 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
⁉️کسی می‌دونه انتخاب باید چطوری باشه تا منجر به طلاق نشه؟🤔 ✅ تو انتخاب‌ همسر دو تا مسألۀ جدّی وجود داره که باید درمان بشه: ۱.انتخاب‌های احساسی، ۲.تفسیر غیر دینی از کفویت. 1⃣ انتخاب‌های احساسی 👈منظور از انتخاب‌های احساسی، انتخابیه که فقط با دیدن شکل و قیافه و ظاهر یه فرد، سر کلاس‌های درس و پارک و خیابون انجام می‌شه.🤦‍♂ ❌ تصمیم به ازدواج تو این نوع انتخاب‌ها، فقط با رد و بدل شدن گزاره‌هایی شکل می‌گیره که احساسات دختر و پسر رو تحریک می‌کنن. تو این موارد، احساس داغی که تو ارتباط بین دختر و پسر پیش میاد، اجازه نمی‌ده دو طرف، ویژگی‌های همدیگه رو اون طور که باید بررسی کنن.😔 ♨️ اتفاقی که بعد‌ از ازدواج برا این‌ها می‌افته اینه که، پردۀ عشق و علاقۀ داغی که مقابل چشماشون بود، کنار می‌ره و شروع به شناخت هم می‌کنن. از این جاست که عدم کفویت، خودش رو نشون می‌ده.😵‍💫 💯اینها تا به حال یه رابطۀ احساسی، اون هم در حالت فراق داشتن. رابطه وقتی احساسی می‌شه، قدرت منطقی و معرفتی فرد رو‌ خیلی خیلی کم می‌کنه. وقتی هم که در فراق باشه، این اتّفاق بیشتر می‌افته. 🤌 🌀البتّه ممکنه بگید: «کدوم فراق؟ اینها که همیشه با هم هستن». اشتباه نکنید. وصال تو این جور رابطه‌های احساسی، یعنی ازدواج، نه همدیگه رو دیدن.☝️ 🟠 ادامه دارد... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موقع عصبانیت حواستون باشه با کی و چجوری داریم حرف میزنید ... همه چی حل میشه و حالتون خوب میشه اما یه حرف هایی یه لحنایی هیچ وقت از دل طرف مقابل پاک نمیشه ...💔 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 چرا بحث ازدواج باید ابتدا در بستر خانواده مطرح شود؟ 🔻دکترحمید حبشی: به دو دلیل این موضوع اول باید با خانواده مطرح شود: 1-فرد واقعا نیت ازدواج دارد؟ 2- اگر خانواده قصد مخالفت دارد، قبل از انس گرفتن دونفر مشخص شود. استاد @mojaradan
🌐 در ابراز سپاسگذاری و قدردانی از همسرتان خلاق باشید خلاقیت داشتن و ایجاد تنوع جزء جدا نشدنی زندگی مشتر ک است که درباره قدردانی کردن از همسر نیز صدق میکند. لذا سعی کنید سپاسگذاری و تعریف از همسر خود را در قالب عبارات و کلمات مختلف بیان کنید. به یاد داشته باشید که اگر مدام از کلمه “متشکرم” استفاده کنید، کم کم جذابیت و معنی خود را از دست میدهد. پس سعی کنید با خلاقیت بیشتر، کلمات بهتری را انتخاب کنید. مثلا بگویید من این کار تو را خیلی دوست دارم، من خدا را برای داشتن تو شکر میکنم و عبارات از این دست میتواند بسیار کمک کننده باشد. @mojaradan