eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موقع عصبانیت حواستون باشه با کی و چجوری داریم حرف میزنید ... همه چی حل میشه و حالتون خوب میشه اما یه حرف هایی یه لحنایی هیچ وقت از دل طرف مقابل پاک نمیشه ...💔 @mojaradan
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 چرا بحث ازدواج باید ابتدا در بستر خانواده مطرح شود؟ 🔻دکترحمید حبشی: به دو دلیل این موضوع اول باید با خانواده مطرح شود: 1-فرد واقعا نیت ازدواج دارد؟ 2- اگر خانواده قصد مخالفت دارد، قبل از انس گرفتن دونفر مشخص شود. استاد @mojaradan
🌐 در ابراز سپاسگذاری و قدردانی از همسرتان خلاق باشید خلاقیت داشتن و ایجاد تنوع جزء جدا نشدنی زندگی مشتر ک است که درباره قدردانی کردن از همسر نیز صدق میکند. لذا سعی کنید سپاسگذاری و تعریف از همسر خود را در قالب عبارات و کلمات مختلف بیان کنید. به یاد داشته باشید که اگر مدام از کلمه “متشکرم” استفاده کنید، کم کم جذابیت و معنی خود را از دست میدهد. پس سعی کنید با خلاقیت بیشتر، کلمات بهتری را انتخاب کنید. مثلا بگویید من این کار تو را خیلی دوست دارم، من خدا را برای داشتن تو شکر میکنم و عبارات از این دست میتواند بسیار کمک کننده باشد. @mojaradan
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بریم‌تھران‌باغ‌فردوس‌😍 زیبایی به این است که زندگی خودتون روسپری کنید و از درون و بیرون خودتوت راضی باشید و نگران نباشید که مردم در موردتون چه فکری می کنند🌱 #🔘باغ فردوس که با نام باغ موزه فردوس، باغ معیری و موزه سینما نیز شناخته می‌شود؛ یکی از باغ‌ها و جاهای دیدنی تهران است که در محله خوش آب‌ و هوای باغ فردوس در شمال این شهر قرار دارد. 🔘 این باغ در سال ۱۳۸۱ به موزه سینمای ایران تبدیل شد و قدمت آن به دوران قاجار و پادشاهی محمدشاه می‌رسد و از آثار ملی کشور محسوب می‌شود. 🔘 وقتی به باغ فردوس تهران برسید و از فضای مشجر و چنارهای سرسبز ورودی باغ عبور کنید، دو مجسمه برنزی از سهروردی و ابن هیثم (از دانشمندان سرشناس ایرانی و اولین دانشمند فیزیک نور در جهان) را خواهید دید، بعد از آن چشمتان به عمارت زیبای باغ خواهد افتاد، عمارتی که تنها یادگار شکوه و جلال باغ‌های فردوس است و دیگر از گذشته و نقشه باغ فردوس چیزی باقی نمانده است.😍 🤍 @mojaradan
33.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╮ بگذاربگویندمغروراست، ┋بگذاربگویند... ┋چشم‌به‌نگاهِ‌هیچکس‌نمی‌دوزد ┋اصلا... ┋بگذارهرکه؛هرچه‌می‌خواهدبگوید! ┋توکه‌بیایی‌خواهنددید... ┋آن‌مغرورتنهانازونیازش‌را، ┋خرجِ‌هرغریبه‌ای‌نمی‌کرده! ┋بگذارببینند... ┋عاشقی‌می‌کند؛ ┋می‌خندد؛ ┋درآغوش‌می‌گیرد؛ ┋چشم‌می‌دوزد! ┋اماتنهابه‌نگاهِ‌تو♡!" ┋بگذارهرکه؛هرچه‌می‌خواهدبگوید! ┋توکه‌بیایی... ┋دنیاآن‌رویِ‌مراخواهددید ┋آن‌رویِ‌پنهانم‌را ┋آن‌رویِ‌عاشقــم‌را!🤍🩺 🧨⃟ ⃟❤️‍🔥•> @mojaradan
15.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 آهنگ Allah Is With Us (خدا با ماست) 🔻خواننده و آهنگساز: وتر 🌱 فلسطین قطعا آزاد خواهد شد و این آغاز یک عصر جدید است. عصری که نور حقیقت جهان را روشن خواهد کرد و منجی موعود از راه خواهد رسید. @mojaradan
ادمین زحمتکش،رمااااان لدفا😢🙏 مارو نباد منتظر بزارین خببب ❤️ سلام ادمین خسته نباشید میشه تا شنبه که روز دانش آموزه پارت هدیه بدی؟ روز دانش آموز تبریک میگم به تمام دانش اندوزان و آینده سازان ایران الهی به حق و حرمت حضرت علی اکبر در تمام مراحل زندگی موفق و موید باشن و به تمام ارزوهاشون برسن چشم هدیه میدم . ❤️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸 #پارن_هدیه بگرد نگاه کن پارت300 سرش را به طرفم چرخاند. نگاه پر از غمش را در جزء جزء صورتم سُ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت301 جلوتر آمد انگشت سبابه‌اش را خم کرد و چند بار نوازش وار روی گونه‌ام کشید. –من نمی رم، این جام. یه وقتایی دلت هر روز واسه دیدن یکی لحظه شماری می کنه، خدا کاری می کنه که یا نتونی ببینیش یا کلا از دیدنش محروم بشی. یه وقتایی هم چشم دیدن یه نفر رو نداری باز همون خدا کاری می‌کنه که همه ش جلوی چشمت باشه، یا خودش یا کاراش. نجوا کردم: –خدا یه کاری می کنه، یا بنده‌ی خدا؟ با اطمینان گفت: –شک نکن! خدا، بنده چی کاره س؟ مثل مادری که یه وقتایی یه چیزایی رو از بچه ش قایم می‌کنه و می گه اگر بچه‌ی خوبی باشی بهت می دم. تو بچگیات مادرت از این کارا نکرده؟ دوباره بغض کردم. –چطوری باید بچه‌ی خوبی باشیم؟ دستش را به صورتش کشید. –نباید فراموشش کنیم. کیف روی دوشم را کمی جابه‌جا کردم. –ولی من که همیشه به یادش هستم. –همین الان نبودی، گفتی جدایی ما کار بنده‌ی خداست. تا خدا نخواد بنده هیچ کاری نمی تونه بکنه، حتی یک لحظه نذار این فکر ازت جدا بشه. مادر از پشت آیفن پرسید: –تلما چرا نمیای؟ دستپاچه گفتم: –الان میام مامان. علی چشم‌هایش را باز و بسته کرد و این بار لبخند تلخی چاشنی‌اش کرد. بغضم را به زور قورت دادم. –به امید دیدار. او هم همین جمله را تکرار کرد و آخرش با تاکید گفت: –ان شاءالله. با یک دستش در را برایم باز کرد و به پنجره‌ی اتاقم اشاره کرد. –یادته هر دفعه میومدم خونه تون از اون پنجره می پریدی تو حیاط و غافلگیرم می‌کردی؟ من هم نگاهم را به حیاط دادم. –آره، آخه دلم می‌خواست قبل از همه ببینمت. جلوی مامان اینا روم نمی شد باهات دست بدم. وارد حیاط شدم و به طرفش برگشتم. دلم نمی‌آمد در را ببندم ولی صدای مادر از سالن که این بار با عصبانیت صدایم می کرد باعث شد نگاهم را کوتاه کنم و چشم‌های پر از غمش را پشت در بگذارم. شاید با این کار او هم زودتر می‌رفت و کمتر اذیت می شد. همان جا پشت در ایستادم تا صدای رفتنش را بشنوم. احساس کردم گوش هایم خودشان را به کف کوچه چسبانده‌اند یا انگار علی پا روی قلب من می‌گذارد و می‌رود. آن قدر که صدای قدم هایش را واضح حس می‌کردم. حتی صدای باز کردن در ماشین، بستنش، روشن کردنش و رفتنش را بلند و آشکار می‌شنیدم. صدای شن های ریز کف آسفالت کوچه، که مثل قلب من زیر چرخ های ماشین کمرشان می‌شکست، صدای نفسهای پشت سرهمش، صدای تکان خوردن شانه‌هایش و در آخر صدای موسیقی که به ناگهان از ضبط ماشینش بلند شد و در گوشم طنین انداخت را شنیدم؛ بی قرارم نگارم🎶🎶 تیره شد روزگارم🎶🎶 ابری‌ام همچو باران🎶🎶🎶 کجایی تو ای جان، که طاقت ندارم.... بعد از این که از کوچه پیچید و از کوچه‌مان رفت دیگر چیزی نشنیدم. دنیا برایم پر از صدای سکوت شد. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت302 روبرویم در بسته‌ی حیاط بود ولی من علی را می‌دیدمش که از کوچه وارد خیابان شد و همین طور به راهش ادامه می داد. غمی که در قلبم حس می‌کردم آن قدر برایم سنگین بود که باعث تار شدن دیدم شد. اما نه، انگار سایه‌ای جلویم بود که چیزی را تکان می‌داد. تصویر نادیا را تشخیص دادم که لب هایش تکان می‌خورد و چیزی را جلوی صورتم به این طرف و آن طرف می برد. دلم می‌خواست واضح‌تر ببینمش، خواستم پلک بزنم اما نتوانستم. دست نادیا به طرفم آمد و همان لحظه تکان محکمی خوردم. آن قدر محکم که احساس کردم چاه عمیق و سیاهی زیر پایم باز شد و من در آن سقوط کردم و همه چیز تاریک شد. احساس خفگی تمام وجودم را گرفت، برای نجات جانم چشم‌هایم ناخداگاه باز شدند. مادر لیوان آبی را جلوی دهان گرفته بود و به زور آب در حلقم می‌ریخت. داخل اتاق بودم و همه‌ی خانواده‌ام اطرافم جمع شده بودند و نگران نگاهم می‌کردند. ناگهان نادیا جیغ زد. –به هوش اومد، به هوش اومد. گریه‌ی مادر نگاهم را به سمتش کشید. –الهی بمیرم، ببین چه بلایی سر بچه م آوردن. خود به خود از هوش می ره. بعد رو کرد به مادر بزرگ و پرسید: –حاج خانم نکنه جادو جنبلش کردن. مادر بزرگ مثل همیشه مادر را آرام کرد. –جادو جنبلشم کرده باشن راه باطل کردنش هست، این قدر بی‌تابی نداره که مادر. پدر پایین پایم ایستاده بود. همین که نگاهش کردم از اتاق بیرون رفت. چند سرفه‌ی محکم و جان دار باعث شد حالم جا بیاید و بهتر نفس بکشم. نادیا لیوان قندآب را جلوی دهانم گرفت و مجبورم کرد چند جرعه‌ای بخورم. –خوبی آجی؟ بلند شدم و نشستم و با همان احساس سنگینی که در زبانم داشتم گفتم: –آره، افتادم تو چاه؟ همه به یکدیگر نگاه کردند و مادر نگاه نگرانش را به مادربزرگ داد. مادربزرگ چیزی زیر لب خواند و فوت کرد. –چیزی نیست مادر، یه کم اعصابش خرد شده. مادر لیوان آبی که دستش بود را به محمد امین داد. –من از اولشم با این ازدواج مخالف بودم. اصلا حس خوبی به این خونواده نداشتم. اخم کردم. –مامان علی مقصر نیست، اتفاقیه که افتاده، شما نباید برای زندگی ما تصمیم بگیرید. –کدوم زندگی؟ هنوز وارد زندگیش نشدی اوضاعت اینه وای به حال بعد. خودت رو تو آینه دیدی؟ در عرض همین چند روز شدی مثل میت، بعد شروع به گریه کرد و ادامه داد: لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت303 –اون زن قبلیش حتما شماره هممون رو داره. هیچی هم براش مهم نیست، هر کاری ممکنه بکنه، اون وقت تو نگران زندگی هستی که اصلا پا نگرفته؟ پدرت همین چند دقیقه پیش با علی آقا صحبت کرده، می گه خود علی آقا هم به همین نتیجه رسیده و گفته هر طور شما تصمیم بگیرید، این وسط فقط تو عقلت رو دادی دست دلت و خانواده ت برات مهم نیستن. به صورت تک تک افراد خانواده م نگاه کردم. انگار همه حرف های مادر را تایید می‌کردند و کسی اعتراضی نداشت. می‌دانستم که حتما پدر، علی را تحت فشار گذاشته‌ و مجبورش کرده‌ که این حرف ها را بزند. نگاهم را روی صورت مادربزرگ نگه داشتم. دلم می‌خواست حداقل او حرفی بزند ولی او ساکت بود. حتما دیگر می‌ترسید که مثل دفعه‌ی پیش پادرمیانی کند. شاید هم خودش را مقصر می‌دانست. گفتم: –مامان بزرگ شما یه چیزی بگید. وقتی نگاه التماس آمیزم را دید، دستم را گرفت و شروع به نوازش کرد. –چی بگم دخترم، پدر و مادرت اختیار دارتن. با ناراحتی نگاهم را به دست هایم دادم و با بغض گفتم: –به نظر من همه‌ی شماها رو جادو کردن نه من رو. محمد امین بلند شد و از اتاق بیرون رفت. بعد از او، مادر و نادیا هم رفتند. به گریه افتادم. –می بینی مامان بزرگ همه پشتم رو خالی کردن. مادربزرگ آهی کشید و گفت: –مادر نذار بین خونواده ت فاصله بیفته، پدر و مادرت رو از خودت راضی نگه دار. نذار دلشون بشکنه وگرنه به خواسته ت هم برسی بازم خوشبخت نمیشی‌ها! آه پدر و مادر شوخی نیست، ساره رو ببین. گریه‌ام شدت گرفت. –چطوری مامان بزرگ؟ دلم داره می‌ترکه، شنیدن حرف همه برام تلخه به خصوص مامان، انگار یه غمی تو دلمه که می خواد خفه م کنه. مادر بزرگ لیوان آبی که دستش بود را به دستم داد. –راحت ترین و بهترین راهش اینه بیشتر به خدا وصل بشی. بعد قربان صدقه‌ام رفت و ادامه داد: –زیاد استغفار کن مادر و بیشتر با خدا معاشرت کن. هیچ جا نمی خواد بری جز در خونه‌ی خدا. خونه یکی شدن می‌دونی چیه؟ با خدا خونه یکی شو. نگاهم را به لیوان آبی که در دستم بود دادم. فکرم پر از علی بود و تصویر آخر صورتش که هر بار با یادآوری‌اش غمگین تر می شدم، رهایم نمی‌کرد. دلم می‌خواست با کسی حرف بزنم، دلم در حال ترکیدن بود. نادیا با لیوان شربتی وارد اتاق شد. –مامان گفت این رو بخوری. از نادیا پرسیدم: –رستا کجاست؟ نادیا نگران گفت: –واسه چی می خوای؟ آقا رضا بردش خونه شون. نگاهی به مریم و مهدی که گوشه‌ی اتاق کز کرده بودند انداختم. مادر بزرگ گفت: –نگرانش نباش مادر شوهرش پیششه. بچه هاشم موندن این جا پیش ما. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´