eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
65d4d8ac27255ad9c66700c4_4378464413689367354.mp3
5.53M
🎙️سمینار ازدواج موفق⁦💫 ▫️قسمت: 22 ▫️زمان: 36 دقیقه ▫️دکتر: شاهین فرهنگ قسمت قبلی | قسمت بعدی .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌🏻با یکی تو مایه های خودت ازدواج کن که هم شأن خودت باشه 😊 🌿ازدواج رو هم عروس داماد هم خانواده ها آسون بگیرن 👏🏻 ✅چیزی که واقعا نیازه خریده بشه نه واسه چشم و هم چشمی و پز دادن❗ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮فرزندآوریت رو جوری طراحی کن که خدا سه فرزند رو بهت بده/دکتر عزیزی 🎥 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
هیچگاه شوهرتان ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﯽﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺘﻬﻢ نکنید؛ ﺍﻭ ﺩﺭﮎ ﮐﺮﺩﻥ و ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩ‌ی ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﺪ. بهتر است کمی صبور باشید و زود قضاوت نکنید. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
23.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خط قرمز هایی که در دوران آشنایی : (حالا یه چیز عتیقه و ارزشمندشو نزنین بشکونینا)
😂😂😂 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
18.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#پارت_هدیه 💗رمان سجاده صبر💗قسمت چهل هشت -ببین خانم محترم، اینجا من رئیسم، مطمئن باشید که از اطلاعا
💗رمان سجاده صبر💗قسمت چهل و نهم سهیل وقتی پروژه رو گرفت باورش نمیشد، چند بار از آقای شمسایی پرسید که مطمئنه که اشتباه نکرده، اما آقای شمسایی تاکید میکرد که خواب نمیبینه و با خنده گفت: +میخوای یکی بزنم تو گوشت تا باورت شه بیداری؟ -بیا بزن، بیا +بشین بینیم بابا، اصلا بعید نبود که این پروژه رو بدن به تو، من نمی فهمم چرا اینقدر تعجب کردی سهیل توی دلش گفت: -وقتی یک ماه هر روز منتظر باشی که اخراجت کنن بعد در عوض بهت یک پروژه توپ میدن، نمی تونی کمتر از این تعجب کنی. +سهیل ... کجایی؟ -ببخشید +نکنه از شوک این پروژه بری تو کما! -نترس، تا آخر این پروژه هیچیم نمیشه. +خدا کنه، پاشو برو شیرینی بخر، واسه خانم فدایی زادم ببر، ایشون خودش خواستن این پروژه رو تو به عهده بگیری سهیل خشکش زد، با تعجب گفت: -چی؟ +همون که شنیدی، پاشو برو که دارم از گرسنگی میمیرم، ولش کن تو نمیخواد بری آقای شمسایی گوشی رو برداشت و گفت: +خانم سهرابی لطفا بگید سه کیلو شیرینی تربه حساب آقای نادی سفارش بدید. ... -بله .. سهیل که حسابی خورده بود توی ذوقش چیزی نگفت و فقط بلند شد و بدون حرفی از اتاق رفت بیرون، صدای آقای شمسایی رو پشت سرش میشنید که صداش میزد: + سهیل، به خاطر 3 کیلو شیرینی در رفتی؟ اما سهیل حسابی تو فکر بود، در اتاقش رو باز کرد و پرونده رو کوبید روی میزش، چرا باید شیدا همچین کاری کنه؟ اونم حالا که اینجوری زدم تو پوزش؟ ... این مارمولک چی تو فکرشه؟ ... میخواد سر این پروژه بی آبروم کنه؟ ... حتما نمیتونه مستقیم اخراجم کنه و خواسته مسئولیت به این سنگینی رو بسپره به من و بعد وسط کار که میشه، خودش تو کارم موش بدوونه و بد نامم کنه ... از عصبانیت نمی دونست باید چیکار کنه، تند دور اتاق قدم میزد و فکر میکرد تا اینکه بالاخره تصمیم گرفت بره و از خودش بپرسه. +چه عجب، چشممون به جمال شما روشن شد آقای نادی -میتونم بپرسم این پرونده رو چرا دادید به من؟ +بله، می تونی بپرسی، به خاطر اینکه من مثل تو نیستم، وقتی میگم عاشقم یعنی هستم، و حاضرم اینو ثابت کنم. سهیل که از عصبانیت سرخ شده بود از جاش بلند شد و به صورت شیدا خیره شد و گفت: - خفه شو... پروژت مال خودت باشه. بعد هم پرونده رو روی میز قرار داد و میخواست از در بره بیرون که شیدا گفت: + من دوست دارم این پروژه رو تو قبول کنی، اما اگه خودت نمی خوای اصراری نمیکنم... اما میشه بگی برای دیگران میخوای چه دلیلی برای قبول نکردن این پروژه بیاری؟ ... چون پیشنهاد دهندش زن سابقت بوده؟ سهیل لحظه ای مکث کرد... اما بالاخره بدون توجه به شیدا از اتاق رفت بیرون و در رو بست. با رفتن سهیل شیدا با عصبانیت نفسی بیرون داد و گفت: +پسره لج باز یک دنده ... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
💗رمان سجاده صبر💗قسمت پنجاه کلاسهای کارگاه که شروع شد سر فاطمه گرم شده بود، از صبح تا ساعت 12 سر کار بود و به بچه ها درس میداد، درس دادن به بچه ها حسابی سر ذوق آورده بودتش، مخصوصا محیط دوستانه ای که توی کلاسش برقرار شده بود، همه با هم میگفتن و میخندیدن، کارها هم خیلی خوب و سریع پیش میرفت و حتی خاله سیمای بد عنق هم از کلاس فاطمه راضی بود. سه شنبه بود که از با تموم شدن کلاس بیرون اومد و رفت پیش سها. سها با دیدنش لبخندی زد و گفت: -خسته نباشی پهلوون. +سلامت باشی. با مشتری هات چطوری؟ - خوبم، همشون عاشقم شدن، میگم کاش من قبل اینکه با کامران عروسی کنم می اومدم اینجا کار میکردم حتما یه آدم درست و حسابی گیرم می اومدها! +سها!!! نگو این حرف رو، کامران پسر به این خوبی --خیلی!!! دلم میخواد سر به تنش نباشه +باز چی شده؟ -هیچی بابا، به قول خودت مشکلات خودم رو خودم می تونم حل کنم. بعد هم با حرص ادای فاطمه رو در آورد فاطمه که خندش گرفته بود گفت: +خوب حالا بگو شاید منم بتونم کمکت کنم -نخیر نمیگم چند لحظه گذشت که خود سها دوباره گفت: -ا ا ا، پسره نفهم نمیگه من زنشم، خیر سرم اون خونه مال منه، رفته واسه خونه میز ناهار خوری خریده یک ندا به من نداده که تو هم بیا نظر بده، بعدم که بهش میگم چرا به من نگفتی، برمیگرده تو صورتم نگاه میکنه و میگه، پولشو که خودم می خواستم بدم تو واسه چی نظر بدی!!! +خوب تو هم زدی تو ذوقش دیگه، اون بنده خدا واسه خوشحال کردن تو رفته واست میز ناهار خوری خریده بعد تو به جای اینکه ازش تشکر کنی بهش توپیدی، میخواستی ناراحتم نشه -خوشحالی من بخوره تو سرش، اصلا این میخواست حرص منو در بیاره +پاشو، پاشو که میدونم واسه در آوردن لج اون بنده خدا ناهار درست نکردی، پاشو بریم از بیرون غذا بگیر که گناه داره -برو بابا، غذا بگیر چیه؟ من تازه امروز ناهار میخوام بیام خونه شما +شرمنده، از پذیرش هر گونه مهمانی معذوریم -خونه داداشمه، به تو چه بعد هم بلند شد و در حالی که کیفش رو برمیداشت بلند گفت: -راستی ناهار چی دارین؟ +قیمه -اااااااااه، تو چرا اینقدر قیمه درست میکنی! اصلا نخواستم بیام، میرم خونه مامان اینا، ایش. فاطمه خندید و گفت: +امروز که ماشین دست منه، هیچ جایی جز جلو در خونتون پیادت نمیکنم -عجب دوره زمونه ای شده ها، آقا ما بخوایم با شوهر خودمون قهر کنیم به کسی ربطی داره؟ فاطمه داشت میخندید که یکهو مثل مجسمه خشکش زد، کسی از جلو در رد شده بود که حتی تصورش رو هم نمیکرد، سها که پشت به در ایستاده بود، برگشت اما کسی رو ندید، با تعجب گفت: - چی شد؟ چرا سکته زدی یکهو؟ فاطمه خودش رو جمع و جور کرد و سعی کرد نشون بده که همه چیز عادیه و گفت: +هیچی، بیا بریم. بعد هم به سمت در رفت و با احتیاط نگاهی انداخت،خیلی دور بودند، فورا دست سها رو گرفت وکشید و به سمت در خروجی حرکت کردند، سها گفت: -چته تو، منو میرسونی خونه مامان اینا یا نه بالاخره ؟ +میرسونمت، فقط زود بیا که دیرم شده. -تا همین الان داشتی اینجا هرهر و کرکر میکردیا ... نکن بابا دارم میام دیگه. فاطمه و سها به سرعت از در خارج شدند. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
💗رمان سجاده صبر💗قسمت پنجاه یکم شیدا و برادرش که چندین سال بود در زمینه صنایع دستی کار میکردند به کارگاه نقش جهان اومده بودند که با بستن قرار دادی بتونند همکاری کارگاه خودشون رو با این کارگاه بیشتر کنند. فاطمه هم با دیدن شیدا شوکه شده بود. اما شیدا متوجه فاطمه نشد و با برادرش گرم صحبت بود. +سلام - سلام شاهین جان، سلام خانم، خیلی خوش اومدید، بفرمایید تو +سلام آقا محسن گل، ستاره سهیل شدی، نیستی، کجایی؟ میدونی چند وقته ندیدمت؟ بعد هم سهیل و شاهین همدیگر رو در آغوش گرفتند، شیدا هم بعد از سلام و احوال پرسی با محسن وارد اتاق کار شد، شاهین و محسن هم که دوستان دوران دانشکده بودند بعد از شیدا خندان وارد شدند. *** -چرا اینقدر تند رانندگی میکنی عزیزم، ببین من قول میدم بعد اینکه ناهارمو خوردم برگردم خونمون، تو فقط بی اعصاب نباش، جان من عین آدم برون. فاطمه چیزی نمیگفت و فقط به جاده نگاه میکرد، با خودش میگفت: + باز این دختره لعنتی توی اون کارگاه چیکار میکرد؟ نکنه عین تولد ریحانه از سهیل شنیده باشه من اونجا کارمیکنم و اومده باشه آبرومو جلوی همکارام ببره، ای خدا، من باید چیکار کنم از دست سهیل ... سها که سکوت سنگین فاطمه رو دید ساکت شد، نمیدونست کی از جلوی در رد شده بود که اینجور فاطمه رو درگیر کرده بود، اما هرچی که بود دیگه وقت شوخی کردن نبود. وقتی به جلوی خونه مادر شوهرش رسیدند فاطمه گفت: +بفرمایید. -مرسی، اما نگفتی یکهو چی شد که اینقدر بهم ریختی ها. فاطمه لبخندی زد و گفت: +فردا یادت نره نوبت توئه ماشین بیاری -جان من فردام خودت بیار، این کامران الان آدم نیست، باید منتشو بکشم تا بهم ماشین بدم، منم حوصله ندارم +-باشه، پس میام دنبالت -باشه، اما بازم نگفتی ... فاطمه وسط حرفش پرید و گفت: +قیمم سوخت سها جان، میشه یک کم عجله کنی -اووووووو، ایشالله هر چی قیمه تو دنیاست بسوزه. بفرما، ما رفتیم، خوش اومدی +خداحافظ - خداحافظ به داداش مام سلام برسون و بگو بره از طرف من یکم این کامران رو بزنه اما فاطمه پاشو رو گاز فشار داد و چندتا بوق زد و رفت. سها به ماشینی که دور میشد نگاه کردو گفت: - دختره قاطیه... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 هرچند گنهکارم به‌ خیال کل شهر گاهی برای آمدنت نذر می‌کنم... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
سلام حالتون خوبه ؟ ببخشید یکم پارت رمان کم نیس ؟ قبلاً بیشتر بودا . امروز دو تا بیشتر نگذاشتین یدونه هم پارت هدیه بود ولی قبلاً تا ۶ پارت هم می‌رفت . دل دل میکنیم شب بشه رمان بخونیم تهشو بفهمیم ولی میخوره تو ذوقمون اینقدر کم میگذارین خب. نمیشه حد اقل دو تا دیگه بگذارین؟ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چای خانه حرم 😍 امام رضا خیلی دوست دارم 🤍 「 الهی به حق امام رضا قسمش میدیم به جوادش تا میلاد خواهرش حضرت معصومه همه مجردان کانال تا اون روز ازدواج کنند و با همسرشان راهی مشهد بشن و چای حرم بخورن .چای حرم دو نفری میچسبه 😍 الهی آمین ❤️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
‌میگن‌تنها‌جایی‌که‌‌زمین‌محتاج‌ِ باران‌نیست‌؛کربلاست! باور‌نداری؟از‌چشم‌ها‌بپرس【💔】 ‌‌ ‌‎ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•~🌪 شوق‌دیدار‌توسر‌رفت‌ز‌پیمانہ‌ما کۍ‌قدم‌مۍ‌نهۍ‌اۍ‌شاه‌بہ‌ویرانہ‌ما ما‌هنوز‌اۍ‌نفـست‌گرم،پراز‌تاب‌و‌تبیم سرو‌سامان‌بده‌بر‌این‌دل‌دیوانہ‌ما.... ! 【🩶】 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
💗آداب و رسوم و فرهنگ خانواده های طرفین اگر خیلی با هم تفاوت داشته باشد برای طرفین مشکلات بوجود می آید... 💗اگر اختلافات  در فرهنگ و رسومات  جزئی است اشکالی ندارد و شاید بتوانیم بگوییم طبیعی است... 💗 اگر در فرآیند ازدواج بخاطر این اختلافات جزئی دچار مشکلی شدید از آن بگذرید  و آن را هم پوشانی کنید و روی آن تاکید نکنید. ❣بنابراین اگر با کسی که می خواهید ازدواج کنید از نظر فرهنگی خیلی اختلاف دارید بدانید که بعدا دچار مشکل می شوید.حتی اگر دختر و پسر بتوانند  با این اختلاف فرهنگی هم کنار بیایید باز هم توصیه به چنین نمی کنیم چون خانواده ها دچار مشکل می شوند. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «چرخ دنده های کاغذی» 🎞 فیلم کوتاه .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
65d4d8ac27255ad9c66700c4_-1254055489279674969.mp3
5.6M
🎙️سمینار ازدواج موفق⁦💫 ▫️قسمت: 23 ▫️زمان: 37 دقیقه ▫️دکتر: شاهین فرهنگ قسمت قبلی | قسمت بعدی .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت بی احترامی به پدر و مادر‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام مبارک «مهدی» با ۸ نوع خط مختلف .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«نه... می‌خواد درسش رو ادامه بده 😇» این جوابیه که خیلی از دخترها یا خانواده‌شون به خانواده آقاپسری میگن که میخوان خواستگاری کنند اصلا، این «میخواد درسشو ادامه بده» شده یه اصطلاح، چه درمورد کسی که واقعا نمیخواد ازدواج کنه چه برای کسی که از ازدواج ترس داره.. و همین باعث می‌شه ازدواج یه مانع تصور بشه❗️ اما نظر اسلام، چیز دیگه‌ست.. اسلام میگه اگه این شرایط رو 👇 داری، نگران چیزی نباش و برای ازدواج، فکر یا اقدام کن: +بلوغ جسمی و عقلی و فکری +ایمان +توکل به خدا 🔆 بزرگی می‌گفت: زشته که آدم به وعده‌های این و اون اعتماد داشته باشه اما به وعده‌های خدا، واسه ازدواج، اعتماد نکنه.. اگه شرایطی که اسلام گفته، همین بلوغ و توکل و ایمان رو، داریم مهمه به خدا توکل کنیم و بهانه نیاریم که میخوایم درسمون رو ادامه بدیم..آخه خدا خودش برامون درس رو ادامه میده..😌 در نتیجه با امید به خدا و انتخاب درستِ همسر آینده میشه توی بحث درس حتی موفق تر از قبل شد! چون یه نفر هست که توی روزای سختت همراهته:) .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
مجردان انقلابی
«نه... می‌خواد درسش رو ادامه بده 😇» این جوابیه که خیلی از دخترها یا خانواده‌شون به خانواده آقاپسری
ازدواج کنم، درسمو چیکار کنم...؟ 😯 این سوالیه که توی ذهن خیلی 🎀 از دخترها مدام تکرار می‌شه... خیلی از ما هم علاقه به تحصیل داریم و می‌دونیم جامعه به زنان آگاه نیاز داره 🌿 هم توی شرایط ازدواج هستیم و نمی‌دونیم کدومش مهتره...؟ 📗 ❓ 💜 ؟ درمورد این موضوع چندتا مساله وجود داره؛ می‌شه توی دوران خواستگاری این رو مطرح کرد که دوست داریم تحصیلمون رو ادامه بدیم و موردی که شرایطش با شرایطمون همخوان‌تره، انتخاب کنیم 💫 کسی که با تحصیل کردن همسرش 💚 موافقه 🌸 ازدواج، انتخابی برای همه‌ی زندگیه، پس می‌ارزه بخاطرِ یه خواستگار خوب، از بعضی خواسته‌هامون کوتاه بیایم بعلاوه که علم‌آموزی، راههای مختلفی داره و لزوما فقط از طریق دانشگاه نیست.. خیلی‌ها رو دیدیم که 🌙 بعد از مدتی، دیدگاههاشون نسبت به تحصیل، کار و... متفاوت شده و ما لزوما همیشه دیدگاهمون نسبت به تحصیل، همین نیست... 💤 پس بهتره جوانب رو بهتر ارزیابی کنیم و اصل رو، معیارهای مهم و واقعی قرار بدیم، مثلا معیار اخلاق خیلی از خانوم‌های موفق هستند که 💍 بعد از ازدواج و حتی با چند فرزند، به ادامه‌ی تحصیل پرداختند؛ 🎀 بنابراین، لزوما ازدواج با تحصیل کردن، منافاتی نداره و مهمه با توکل به خدا، انتخابی درست و آگاهانه داشته باشیم.. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´