چجوری ریش میذارید جذاب میشید زن پیدا میکنید؟ 🤔🤔
من ریش گذاشتم کل شهر دارن بهم تسلیت میگن😂 😬
#طنز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
همسرداری
🔴 اصلِ پذیرش همسر
💠 یاد بگیریم همسر خود را با کمبودهایش دوست داشته باشیم وگرنه آدمهای کامل را همه دوست دارند!
💠 این اصل را بدانیم که ما و همسرمان همیشه، نواقصی داریم. مهم این است که با پذیرشِ همسرمان از نقاط مثبت و زیبای او لذّت ببریم. و با همکاری دو طرفه، نقص یکدیگر را جبران کرده و پوشش دهیم.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
"شریک هم باشید!"
🍃 ازدواج یعنی شریک شدن یک زندگی با هم. یعنی به دوش کشیدن دشواریهای زندگی همدیگر.
👈 یعنی گریه کردن با هم، خندیدن با هم. یعنی حمایت کردن از همدیگر در مواقع سختی. ازدواج یعنی دوست، پشتیبان و عاشق هم بودن.
✅ شما فقط دو انسان که با هم زندگی میکنند نیستید، شما یک اتحاد زیبا از دو انسانی هستید که میخواهند تا آخر عمر همدیگر را دوست داشته باشند.
🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☺️غدیر در پیشه و کسی لیاقت نداره برای امیرالمومنین کار کنه،خرج کنه،نفس بزنه
😭فاطمه زهرا پشت در برای او نفس زده
فقط حیدر امیرالمومنین است ❤️❤️❤️
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازعشقهمعاشقترم
وقتیطُباشییارمن❤️🖇
╭.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 تو خواستگاری نگاه نکنی، باختی
🎙استاد #شاهین_فرهنگ
#قبل_از_ازدواج
#کلیپ
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
12.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر حرکت تند این فیلم را ببینیم شاهد اینهمه زیبایی نیستیم اما با حرکت آهسته متوجه میشویم که زیباییهای بسیاری در این حرکات وجود دارد.
زندگی انسانها نیز اینگونه است. اگر رفتارهای اطرافیانمان مثل همسر و فرزند و نیز داشتهها و نعمتهای خودمان را با سرعت کم مشاهده کنیم یعنی با تفکر و بازنگری، مرور کنیم قطعاً زیباییهای فراوانی خواهیم دید. مثلاً با تفکر که مشاهدهی آرام است به راحتی خواهیم دید که همسرمان چه صفات خوبی دارد یا خداوند چه نعمتهای فراوانی به ما داده است که تاکنون به آن توجه نمیکردیم.
بیاییم از امروز روزی چندبار حرکت آهستهی زندگی خود را بوسیله تفکر به نعمتهای اطرافمان نگاه کنیم تا برای آینده، انرژی بگیریم.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ #قسمت۹ ✈️ #آدم_و_حوا البته کمی . وگرنه که دست گرفتن هیچ مانعی نداشت .سوار ماشین ش
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۱۰
✈️ #آدم_و_حوا
پسش زدم . ترسیدم تو ماشین کارمون از اون حد فراتر بره .
چشماي خمارش رو با دلخوري به چشمام دوخت .
پویا – نکن پرنسس . امشب نمی تونم خوددار باشم . به شدت می خوامت .
لبخند سر خوشی زدم
من – باشه براي یه وقت بهتر . ممکنه یکی ما رو ببینه . خیلی بد می شه .
تو صندلیش درست نشست . نفسش رو پوفی کرد و جدي شد .
پویا – هفته ي دیگه مهمونی سمیراست . اونجا دیگه این همه به حرفت گوش نمی کنم .
لبخند نیمه نصفه اي زدم .
خودش نمی دونست که من مشکلی با این کار ندارم . چه ایرادي داشت ؟ ما که قرار بود با هم ازدواج کنیم ! یه بو. سه قبل از ازدواج رسمی به جایی بر نمی خورد !
با فکر مهمونی سمیرا فکري از ذهنم گذشت . چه خوب می شد یه بو. سه ي عاشقانه داشته باشیم و بعد هم من جواب مثبتم رو همون لحظه بهش بدم . عالی بود .
با این فکر لبخندي رو لبم نشست . غافلگیري خوبی بود .
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-
از روز قبل که پاتختی بود و همه خونه ي ما جمع بودن تصمیم گرفتم قبل از دادن جواب مثبتم به پویا یه سفر برم .
یه سفر مجردي . در اصل آخرین سفري که هر کاري دلم می خواد توش انجام بدم و نیاز نباشه برنامه هام رو با کسی هماهنگ کنم .
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۱۱
✈️ #آدم_و_حوا
ولی قبلش باید با مامان حرف می زدم و ازش اجازه می گرفتم . می دونستم به راحتی راضی نمی شه .هر چند خونواده ي راحتی داشتیم و یه سري آزادي هایی بهمون داده می شد ، ولی در اصل یه سري از این آزادي ها همراه بود با محدودیت هاي خاص .بعد از شستن دست و صورتم براي خوردن صبحانه وارد آشپزخونه شدم .
مامان در حال مرتب کردن کابینت ها بود . به خاطر پاتختی همه ي ظرف ها و پیش دستیاش رو بیرون آورده بود . و حالا داشت به ترتیب اون ها رو دسته بندي می کرد و می ذاشت سر جاشون .
" سلام " بلندي کردم و رفتم سمت کتري و قوري روي گاز .
مامان همونجور که سرش تو کابینت بود جواب سلامم رو داد .
براي خودم چاي ریختم و گذاشتم روي میز . نشستم روي صندلی و ظرف پر از شیرینی رو میز رو کشیدم جلوم . شیرینی هاي باقی مونده ازعروسی بود .
مامان بلند شد ایستاد و نگاهی بهم انداخت
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۱۲
✈️ #آدم_و_حوا
مامان – یه وقت کمک نکنیا !
سري تکون دادم .
من – چاییم رو بخورم میام کمک .
مامان آهی کشید و دوباره نشست و سرگرم کارش شد .
نگاهش کردم .
من – چرا آه می کشی ؟ نگو دلت براي پسرت تنگ شده .
مامان برگشت به سمتم و من برق اشک و لبخند همراه با لرزش لبهاش رو دیدم .
لبخندي زدم و بلند شدم رفتم طرفش . بغلش کردم .
من – اخی ! بغض نکن مامانی .
سرش رو روي سینه م گذاشت .
مامان – مادر نیستی که بفهمی چه حالیم . هم خوشحالم که رفتن سر زندگیشون . هم اینکه دلم براش تنگ
می شه .
شروع کردم به مالیدن شونه هاش .
من – نگران نباش . مادر نیستم ولی قول می دم زود مادر بشم .
با این حرفم سرش رو بلند کرد و متعجب نگاهم کرد .
مامان – یعنی چی ؟
وقت مناسبی بود . هم براي گفتن تصمیمی که گرفتم و هم برنامه ي مسافرتم . از طرفی فکر مامان رو می
تونستم از مهرداد و دلتنگی دور کنم .
لبخند دندون نمایی زدم و با شوق گفتم:
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´