10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بجز زیبایے از چشمان
مسٺٺ من نمے بینم
ڪَلے از باغ رخسار ٺو
هرڪَز من نمے چینم.....
بہ ؏شـقٺ مبٺلا ڪَشٺم
ببین چشمان غمڪَینم
بیا در خانہ قلبم ٺو
اے دلدار شیرینیم..ـ..🥲
#قشنگیاینشعر👌♥️
#علشقانه_مذهبی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
29.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
سوال: میخوام برای ازدواج دختر خانمی رو به مادرم معرفی کنم ولی ایشون میگن اول مواردی که من میگم رو پیگیری کنیم. چه باید کرد؟
پاسخ استاد شهاب مرادی در کلاس مجردها
استاد شهاب مرادی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاثیر شما بر دیگران...🌳
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#مدیریت_رابطه
عواملی که رابطه عاطفی شما را پایدار نگه میدارد
1️⃣ بخشش
شاید بشود گفت بزرگترین رمز موفقیت یک رابطه عاطفی گذشت است. ببخشیم تا بخشیده شویم.
2️⃣ شانه به شانه هم تلاش کنید
رابطه عاطفی یک خیابان دوطرفه است؛ عشق بورزید و در خوشی و ناخوشی همدم یکدیگر باشید.
3️⃣ اوقات زیادی را با هم سپری کنید
اولویت اول هر کسی بعد از آغاز رابطه عاطفی و ازدواج باید شریک عاطفیاش باشد.
4️⃣ علایق خود را هم دنبال کنید
خودتان را فراموش نکنید؛ قرار نیست بعد از شروع یک رابطه عاطفی، علایقمان را نادیده بگیریم.
5️⃣ مشوق همدیگر باشید
مطمئنا شما نمیخواهید کسی دست و بالتان را ببندد و از انجام بعضی از امور و رسیدن به رؤیاها منعتان کند. نه شما این را میخواهید و نه همسرتان. پس حتما همدیگر را در رسیدن به اهدافتان تشویق کنید.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#برای_مجرد_ها
🫀 فقط با کسی ازدواج کنید که دلتان میگوید
🧠اما قبل از اینکه کسی را به خانه دل خود راه دهید از پنجره عقل تمام منظرهها را نظاره کنید تا بهترینها را پس از تجزیه و تحلیل برگزینید و در نهایت به زیباترینها دل ببندید.
✅اگر دلدادگی پشتوانه معرفتی و عقلانی داشته باشد پایدار میماند ولی چنانچه دل به سمت کسی رفت ، بدون اینکه پشتوانه فکری و معرفتی در کار باشد حرف خود را میزند و این احساس است و احساس زودگذر است.
قابل توجه بعضیاااااا😉
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
پیامدهای دوستی با جنس مخالف❌😱
کاهش شانس ازدواج موفق: 😱😢
دختران 👱♀و پسرانی👱 که سابقه دوستی👫 با جنس مخالف دارند, معمولا شانس کمتری برای ازدواج موفق خواهند داشت😔🚫
.این ضایعه برای دختران بیشتر 😱؛ چرا که بیشتر پسرانی هم که با دختران متعدد رابطه داشته اند, به هنگام ازدواج به سراغ دخترانی😇 می روند که هرگز به روی مردی آغوش نگشوده اند.😑🖐
❤️❤️🍃❤️❤️🍃❤️❤️
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ #قسمت۳۴ ✈️ #آدم_و_حوا دلم براش سوخت . با اون پایی که مطمئن بودم باید درد داشته ب
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۵
✈️ #آدم_و_حوا
دوباره با حرص گفتم .
من – هی داداش . اولاً که داشتم می خوردم زمین . دوماً نمی خواد هی چشمات رو سیصد و شصت درجه بچرخونی . می گن یه نظر حلاله .
سکوت تنها جوابم بود . یا حرفی نداشت در جوابم بزنه یا نمی خواست چیزي بگه .
بعد از چند ثانیه اي رو کرد بهم .
- اگر حالتون بهتره برگردیم به کارمون برسیم .
ابرویی انداختم بالا . به کارمون برسیم ؟
پشت چشمی نازك کزدم .
من – یادم نمیاد قرار همکاري گذاشته باشیم !
خیلی خونسرد جواب داد .
- منم نگفتم می خوایم همکاري کنیم . هر کدوم به کارمون می رسیم .
من – فکر نمی کنم اونجا کاري داشته باشم . ترجیح می دم برم بیرون .
اخمی کرد .
- به جاي اینکه اینجا با من یکی به دو کنین بیاین کمک کنین ببینیم کی زنده ست . من که نمی تونم به اون خانوما دست بزنم !
اُه اُه.. همینم مونده بود برم دست یه مشت مرده رو بگیرم تو دستم ببینم واقعاً مردن یا نه . تازه بازم داشت حرف از محرم و نا محرم می زد .
تصور اینکه باز برم و اون صحنه هاي مشمئز کننده رو ببینم و اون بوي زندده رو استنشاق کنم ؛ حالم رو بد کرد .رو بهش توپیدم .
من – توقع که نداري بیام به اون مرده ها دست بزنم ببینم واقعاً مردن یا دارن نقش بازي می کنن تا ما بترسیم! خودت برو دست بزن . اگرم اون دنیا خدا گفت چرا دست زدي من رو بهش نشون بده بگو تقصیر این بود . خودم شهادت می دم بی تقصیر بودي .
- خانوم محترم . به جاي این حرفا بیاین کمک این بنده خدا
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۶
✈️ #آدم_و_حوا
با پر رویی گفتم:
من – مارال هستم . مارال صداقت پیشه .
همونجور که جاي دیگه اي رو نگاه می کرد نفس عمیقی کشید و بعد با لحن آرومی گفت .
- می شه بیاین کمک خانوم صداقت پیشه ؟
از لحن آرومش خوشم اومد . دلم نیومد دست تنها بذارمش . تعداد اون آدما زیاد بود و شاید به تنهایی نمی تونست همه رو چک کنه .
در حالی که سعی می کردم با اون پاشنه هاي بلند تعادلم رو، روی سطح کج زمین هواپیما حفظ کنم به طرفش رفتم و با لحن نرمی گفتم .
من – اگر حالم بد شد ادامه نمی دما !
سري تکون داد و جلوتر از من راه افتاد .
هنوز کمی بد راه می رفت . معلوم بود زخم پاش اذیتش می کنه . با دلسوزي گفتم:
من – پاتون هنوز درد می کنه ؟
سرش رو به طرفم چرخوند ولی هنوز جاي دیگه اي رو نگاه می کرد .
- خوب می شه . فعلاً اینا واجب ترن .
و با دست به آدمایی که هر کدوم یه طرف افتاده بودن اشاره کرد . از اول هواپیما شروع کردیم .
وارد کابین خلبان شد . منتظرش یه گوشه ایستادم . وضع نا بسامانی بود . همه چی تو هم قاطی شده بود .
کمی بعد اومد بیرون و با تأسف سري تکون داد .
- کسی زنده نیست .
دستی به صورتش کشید و با دست اشاره کرد بریم سراغ مسافرا و بقیه ي کادر پرواز .
اولین زنی که دیدم رفتم به طرفش . با دیدن صورت پر از خونش حالم کمی بد شد . ولی سعی کردم کمی خوددار باشم . با شالم که کمی گوشه ش پاره شده بود جلوي بینیم رو پوشوندم تا بوي خون آزارم نده .
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۷
✈️ #آدم_و_حوا
دست بردم سمت گردن زن و روي رگش قرار دادم . هیچی حس نمی کردم . نا امید دستم رو به طرف قفسه ي سینه ش بردم .نمیزد . با دلسوزي نگاهش کردم . جوون بود . شاید حقش نبود به این زودي بره .حتماً کسایی چشم انتظارش بودن .
سري به حالت تأسف تکون دادم و با ناراحتی در حالی که هنوز نگاهم بهش بود مرد جوون رو مخاطب قرار دادم .
من – زنده نیست . بیچاره !
صداش رو از پشت سرم شنیدم .
- بهتره تو سکوت کار انجام بدیم که اگر صدایی اومد بشنویم . فقط هر کدوم که زنده بودن بگین که ببریمش یه گوشه .
با تعجب گفتم .
من – صدا ؟ چه صدایی ؟
- توقع که ندارین تو این کوه چیزي وجود نداشته باشه .حتماً حیوون وحشی داره دیگه .
با ترس برگشتم به سمتش .
من – وحشی . یعنی گرگ و خرس .
سري تکون داد و در همون حال دیدم یه کلت تو دستاشه . خیره به کلت گفتم:
من – این چیه ؟
با دست به مردي که جلو پاش رو زمین بود اشاره کرد:
- مأمور امنیت پرواز بود . خدا رحمتش کنه . این کلتش به دردمون می خوره .
من – مگه قراره چقدر اینجا بمونیم . خوب میان دنبالمون دیگه !
- معلوم نیست چی می شه . اگر بدونن کجا سقوط کردیم ممکنه زود بهمون برسن . اگر نه که باید این منطقه رو کامل بگردن که اونم وقت می بره .
خدا . این دیگه چه مصیبتی بود ؟
این وسط بر و بیابون سقوط کردنمون دیگه چی بود .مستآصل گفتم:
من – اگه ندونن چی ؟
نگاهی به پنجره ي شکسته ي هواپیما کرد.
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´