✅ همتایی_تحصیلی
مطلوب این است که تحصیلات آقا پسر، یک مقطع بالاتر از خانم باشد فاصله بیشتر مطلوب نیست.
💫 در صورت وجود شرایط مطلوب در زمینه های دیگر، هم سطح بودن آنان نیز قابل قبول است.
💫 درصورتی که تحصیلات خانم از آقا بالاتر باشد، ممکن است مشکلاتی را در زندگی مشترک به وجود آورد چراکه با ویژگی غرور و اثبات اقتدار مرد منافات دارد. حتی اگر زن با تواضع و فروتنی، برای تحصیلات بالاتر خود جایگاهی قائل نباشد باز هم ممکن است مرد از تذکرات او در زندگی زناشویی، برداشت درستی نداشته باشد و تصور کند که دچار خود بزرگ بینی شده و جایگاه معلمی یافته است.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
33.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کمرنگ شدن درک متقابل در زندگیهای امروزی باعث جداییها شده است/دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نام_اثر_وقتی_نصف_شب_گشنه_میشی❤️😂
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••『🧡🌾』••
🎥آماده سازی حرم مطهر امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام در آستانه فرا رسیدن عید سعید غدیرخم- نجف اشرف😍
🧡•••|↫ #قشنگيجآت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ تصویری
📌 نحوه برخورد با دخالت اقوام و فامیل در زندگی خصوصی ما
👤 شهاب مرادی
📝 مسائل بعد از ازدواج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
746_44812831142800.mp3
13.63M
#فن_لیان
قسمت چهاردهم : گمالگرایی ! غول زشتی که اعتماد به نفس رو میخوره
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
753_44812832252299.mp3
13.63M
قسمت پانزدهم : چطور سلام و احوال پرسی استانداردی داشته باشیم ؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#ازدواج فرار از مشکلات نیست
با هر کسی ازدواج نکن . . .😇
.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ #قسمت۳۷ ✈️ #آدم_و_حوا دست بردم سمت گردن زن و روي رگش قرار دادم . هیچی حس نمی کردم
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۸
✈️ #آدم_و_حوا
- اگر بدونن هم ممکنه نتونن امشب کاري بکنن . هوا داره تاریک می شه و تو تاریکی پیدا کردنمون سخته . کلت رو کمی بالا آورد .
- بوي خون ممکنه حیوونواي وحشی رو به طرفمون بکشه . باید حواسمون به همه چی باشه . زودتر کارمون تموم بشه بهتره .
من – نمی شه از گوشیم زنگ بزنیم و بگیم کجایم ؟
سري تکون داد .
- اولاً بعید می دونم اینجا آنتن بده . دوماً گوشی من که کاملاً از بین رفته . مال شما رو نمی دونم . سوماً معلوم نیست دقیقاً کجاییم . من فقط می دونم از شیراز رد شده بودیم . این چیزي بود که یکی از مهماندارا قبل از سقوط داشت می گفت .
سري تکون دادم و سکوت کردم . دلم می خواست داد بزنم . چه شانسی ! نه می دونستیم کجاییم و نه می شد به جایی خبر بدیم . از طرفی ممکن بود با هر چیزي رو به رو بشیم .حییوناي خطرناك و وحشی . اصلاً دلم نمی خواست غذاي حیووناي گرسنه بشم . مرگ دردناکی بود . حتی دردناك تر از مرگ با سقوط هواپیما .بی اختیار از اینکه که نمی دونستم قراره چی بشه بغض کردم . به کارم سرعت دادم .اون بین دنبال کیفم هم بودم . بالاخره هم گیرش آوردم . اما درب و داغون . غیر از کیف پولم چیزي توش سالم نمونده بود . گوشی بدبختم کاملاً داغون بود .بعد از یکی دو ساعتی کارمون تموم شد . ولی از بین اون همه آدم فقط دو نفر زنده بودن . دو تا مرد . که یکیشون سن بالایی داشت و ضربانش خیلی ضعیف بود . و اون یکی که کمی جوان تر بود . هر دو بیهوش بودن و خون زیادي ازشون رفته بود .هر دو رو نزدیک قسمتی که به بیرون راه داشت گذاشتیم و من هم کنارشون نشستم تا اگه یکیشون چشماش رو باز کرد بفهمم .اون مرد جوون هم رفت به سمت جایی که می شد گفت قسمت قرار دادن مواد غذایی بود .بعد از دقایقی اومد . با چهارتا بطري آب و چندتا بسته . نزدیکم که رسید دستش رو براي نشون دادن وسایل داخلش جلوم گرفت و گفت:
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۹
✈️ #آدم_و_حوا
- همینا سالم مونده بود . چیز بیشتري باقی نمونده . باید تا زمانی که پیدامون کنن با اینا سر کنیم .
با درموندگی پرسیدم .
من – کافی نیست ؟
سري تکون داد .
- غذاي زیادي نیست . آب هم که اگر فقط براي خوردن بود بازم کم بود چه برسه به اینکه..
و سکوت کرد .
یه کم فکر کردم ببینم منظورش چیه که با فشاري که توي مثانه م اومد منظورش رو خوب فهمیدم . یعنی دستشویی رفتنمون هم باید جیره بندي می شد .
براي بار هزارم توي دلم گفتم " واي خدا ! چه مصیبتی.
با کمک مرد جوون بیرون رفتیم . چیزي تا تاریک شدن کامل هوا نمونده بود . فقط یه کورسوي از نور خورشید باقی مونده بود .از روي اون سنگا که رد شدیم چند قدم اون طرف تر زمین کمی هموار بود .تموم مدت گوشه ي لباسش رو گرفته بودم که نیوفتم . اون بدبخت هم سعی کرد باهام کنار بیاد . گرچه که آخرش گفت:
- من نمی دونم شما خانوما چرا انقدر به پاشنه بلند علاقه دارین . بقیه ي کفشا کفش نیست ؟
بدون اینکه جوابش رو بدم پشت چشمی نازك کردم و روي یکی از سنگا نشستم . اونم به سمت هواپیما راه افتاد .
دستی به مانتوم کشیدم که به لطف سقوط چند جاش پاره شده بود . شلوارم هم که دست کمی ازش نداشت .
دوباره فشار مثانه م یادم انداخت نیاز مبرمی به دستشویی دارم .
رو به مرد جوون گفتم .
من – آقاي ...
چرخید به سمتم .
- درستکار هستم .
واي.... چنان با لحن خاصی گفت انگار از روزي که دنیا به وجود اومده این جناب همه ي کاراش درست بود و به این خاطر این اسم رو براي نام فامیلش انتخاب کردن
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´