مجردان انقلابی
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ #قسمت۳۴ ✈️ #آدم_و_حوا دلم براش سوخت . با اون پایی که مطمئن بودم باید درد داشته ب
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۵
✈️ #آدم_و_حوا
دوباره با حرص گفتم .
من – هی داداش . اولاً که داشتم می خوردم زمین . دوماً نمی خواد هی چشمات رو سیصد و شصت درجه بچرخونی . می گن یه نظر حلاله .
سکوت تنها جوابم بود . یا حرفی نداشت در جوابم بزنه یا نمی خواست چیزي بگه .
بعد از چند ثانیه اي رو کرد بهم .
- اگر حالتون بهتره برگردیم به کارمون برسیم .
ابرویی انداختم بالا . به کارمون برسیم ؟
پشت چشمی نازك کزدم .
من – یادم نمیاد قرار همکاري گذاشته باشیم !
خیلی خونسرد جواب داد .
- منم نگفتم می خوایم همکاري کنیم . هر کدوم به کارمون می رسیم .
من – فکر نمی کنم اونجا کاري داشته باشم . ترجیح می دم برم بیرون .
اخمی کرد .
- به جاي اینکه اینجا با من یکی به دو کنین بیاین کمک کنین ببینیم کی زنده ست . من که نمی تونم به اون خانوما دست بزنم !
اُه اُه.. همینم مونده بود برم دست یه مشت مرده رو بگیرم تو دستم ببینم واقعاً مردن یا نه . تازه بازم داشت حرف از محرم و نا محرم می زد .
تصور اینکه باز برم و اون صحنه هاي مشمئز کننده رو ببینم و اون بوي زندده رو استنشاق کنم ؛ حالم رو بد کرد .رو بهش توپیدم .
من – توقع که نداري بیام به اون مرده ها دست بزنم ببینم واقعاً مردن یا دارن نقش بازي می کنن تا ما بترسیم! خودت برو دست بزن . اگرم اون دنیا خدا گفت چرا دست زدي من رو بهش نشون بده بگو تقصیر این بود . خودم شهادت می دم بی تقصیر بودي .
- خانوم محترم . به جاي این حرفا بیاین کمک این بنده خدا
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۶
✈️ #آدم_و_حوا
با پر رویی گفتم:
من – مارال هستم . مارال صداقت پیشه .
همونجور که جاي دیگه اي رو نگاه می کرد نفس عمیقی کشید و بعد با لحن آرومی گفت .
- می شه بیاین کمک خانوم صداقت پیشه ؟
از لحن آرومش خوشم اومد . دلم نیومد دست تنها بذارمش . تعداد اون آدما زیاد بود و شاید به تنهایی نمی تونست همه رو چک کنه .
در حالی که سعی می کردم با اون پاشنه هاي بلند تعادلم رو، روی سطح کج زمین هواپیما حفظ کنم به طرفش رفتم و با لحن نرمی گفتم .
من – اگر حالم بد شد ادامه نمی دما !
سري تکون داد و جلوتر از من راه افتاد .
هنوز کمی بد راه می رفت . معلوم بود زخم پاش اذیتش می کنه . با دلسوزي گفتم:
من – پاتون هنوز درد می کنه ؟
سرش رو به طرفم چرخوند ولی هنوز جاي دیگه اي رو نگاه می کرد .
- خوب می شه . فعلاً اینا واجب ترن .
و با دست به آدمایی که هر کدوم یه طرف افتاده بودن اشاره کرد . از اول هواپیما شروع کردیم .
وارد کابین خلبان شد . منتظرش یه گوشه ایستادم . وضع نا بسامانی بود . همه چی تو هم قاطی شده بود .
کمی بعد اومد بیرون و با تأسف سري تکون داد .
- کسی زنده نیست .
دستی به صورتش کشید و با دست اشاره کرد بریم سراغ مسافرا و بقیه ي کادر پرواز .
اولین زنی که دیدم رفتم به طرفش . با دیدن صورت پر از خونش حالم کمی بد شد . ولی سعی کردم کمی خوددار باشم . با شالم که کمی گوشه ش پاره شده بود جلوي بینیم رو پوشوندم تا بوي خون آزارم نده .
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۷
✈️ #آدم_و_حوا
دست بردم سمت گردن زن و روي رگش قرار دادم . هیچی حس نمی کردم . نا امید دستم رو به طرف قفسه ي سینه ش بردم .نمیزد . با دلسوزي نگاهش کردم . جوون بود . شاید حقش نبود به این زودي بره .حتماً کسایی چشم انتظارش بودن .
سري به حالت تأسف تکون دادم و با ناراحتی در حالی که هنوز نگاهم بهش بود مرد جوون رو مخاطب قرار دادم .
من – زنده نیست . بیچاره !
صداش رو از پشت سرم شنیدم .
- بهتره تو سکوت کار انجام بدیم که اگر صدایی اومد بشنویم . فقط هر کدوم که زنده بودن بگین که ببریمش یه گوشه .
با تعجب گفتم .
من – صدا ؟ چه صدایی ؟
- توقع که ندارین تو این کوه چیزي وجود نداشته باشه .حتماً حیوون وحشی داره دیگه .
با ترس برگشتم به سمتش .
من – وحشی . یعنی گرگ و خرس .
سري تکون داد و در همون حال دیدم یه کلت تو دستاشه . خیره به کلت گفتم:
من – این چیه ؟
با دست به مردي که جلو پاش رو زمین بود اشاره کرد:
- مأمور امنیت پرواز بود . خدا رحمتش کنه . این کلتش به دردمون می خوره .
من – مگه قراره چقدر اینجا بمونیم . خوب میان دنبالمون دیگه !
- معلوم نیست چی می شه . اگر بدونن کجا سقوط کردیم ممکنه زود بهمون برسن . اگر نه که باید این منطقه رو کامل بگردن که اونم وقت می بره .
خدا . این دیگه چه مصیبتی بود ؟
این وسط بر و بیابون سقوط کردنمون دیگه چی بود .مستآصل گفتم:
من – اگه ندونن چی ؟
نگاهی به پنجره ي شکسته ي هواپیما کرد.
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طعام_در_غدیر
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
750_44649661557328.mp3
16.11M
#فن_بیان
قسمت سیزدهم : بهترین تمرین افزایش اعتماد به نفس که خیلی ها دوست ندارند شما بدانید
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
.
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
فڪرشوبڪن...
روبہگنبدشنشستۍ؛
بہشنگاهمیڪنۍ!
دستخودتنیست
یہوبغضمیڪنۍ...
میبارۍ!
هقهقمیڪنۍ:)!
یھواینوسطمیخندۍ؛
حرفمیزنۍ
بازگریتمیگیره...
اشڪاتمیشنیادگاریت
بہسنگفرشا؎حرم...
قشنگہ نہ!؟
همچینصحنہاۍنصیبمون'انشاءالله'【🙏🏻
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_الغریب
#امام_زمانم♥️
اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق
جہــاڹ انتظار
قدومٺ را ميڪشد
چشمماڹ را
بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ
#آقاجآݩ_یہ_نیم_نگاهےبہ_مابینداز
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجرپان_باید_بدانند
❇️ تفاهم های قبل از ازدواج
1⃣ تفاهم در دینداری زن و شوهر
🔹پایبندی به آیین اسلام یکی از عوامل خوشبختی خانواده است دختری و پسری که دیندار باشند از انجام بسیاری از اعمال نادرست که خیانت به همسر محسوب میشود خودداری میکنند و پایبندی به دین آنان را از انجام اعمال حرام و خلاف باز میدارد
🔹دین عاملی درونی است و افراد دین دار را از ارتکاب اعمال خلاف انسانی باز می دارد در حالی که قانون یک عامل بیرونی است و طبعاً تاثیرات عامل بیرونی در حد ایمان نیست
🔹 اشخاص دیندار غالباً اخلاق خوبی دارند و به خاطر رضایت خداوند خوشرو و خوش اخلاقی باشند و به خاطر خود را روز به روز محبت و عشق و علاقه را در زندگی شان بیشتر می کنند
ادامه دارد.....
کتاب
#سینجینهایخواستگاری
نویسنده: مسلم داودی نژاد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
16.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرستین واسه زن ذلیل ها😂😂😂
#صرفاجهتخنده🤣
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••『⏳📱』••
ماه شهر سامرایی
ٺو آیینه خدایی
عشق حضرٺ جواد
نوهی امام رضایی
میلاد با سعادٺ امام هادی علیہالسلام مبارڪ باد🌸❤️
#میلادامامهادی🎉🎊
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✅ همتایی_تحصیلی
مطلوب این است که تحصیلات آقا پسر، یک مقطع بالاتر از خانم باشد فاصله بیشتر مطلوب نیست.
💫 در صورت وجود شرایط مطلوب در زمینه های دیگر، هم سطح بودن آنان نیز قابل قبول است.
💫 درصورتی که تحصیلات خانم از آقا بالاتر باشد، ممکن است مشکلاتی را در زندگی مشترک به وجود آورد چراکه با ویژگی غرور و اثبات اقتدار مرد منافات دارد. حتی اگر زن با تواضع و فروتنی، برای تحصیلات بالاتر خود جایگاهی قائل نباشد باز هم ممکن است مرد از تذکرات او در زندگی زناشویی، برداشت درستی نداشته باشد و تصور کند که دچار خود بزرگ بینی شده و جایگاه معلمی یافته است.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
33.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کمرنگ شدن درک متقابل در زندگیهای امروزی باعث جداییها شده است/دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نام_اثر_وقتی_نصف_شب_گشنه_میشی❤️😂
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••『🧡🌾』••
🎥آماده سازی حرم مطهر امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام در آستانه فرا رسیدن عید سعید غدیرخم- نجف اشرف😍
🧡•••|↫ #قشنگيجآت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ تصویری
📌 نحوه برخورد با دخالت اقوام و فامیل در زندگی خصوصی ما
👤 شهاب مرادی
📝 مسائل بعد از ازدواج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
746_44812831142800.mp3
13.63M
#فن_لیان
قسمت چهاردهم : گمالگرایی ! غول زشتی که اعتماد به نفس رو میخوره
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
753_44812832252299.mp3
13.63M
قسمت پانزدهم : چطور سلام و احوال پرسی استانداردی داشته باشیم ؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#ازدواج فرار از مشکلات نیست
با هر کسی ازدواج نکن . . .😇
.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ #قسمت۳۷ ✈️ #آدم_و_حوا دست بردم سمت گردن زن و روي رگش قرار دادم . هیچی حس نمی کردم
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۸
✈️ #آدم_و_حوا
- اگر بدونن هم ممکنه نتونن امشب کاري بکنن . هوا داره تاریک می شه و تو تاریکی پیدا کردنمون سخته . کلت رو کمی بالا آورد .
- بوي خون ممکنه حیوونواي وحشی رو به طرفمون بکشه . باید حواسمون به همه چی باشه . زودتر کارمون تموم بشه بهتره .
من – نمی شه از گوشیم زنگ بزنیم و بگیم کجایم ؟
سري تکون داد .
- اولاً بعید می دونم اینجا آنتن بده . دوماً گوشی من که کاملاً از بین رفته . مال شما رو نمی دونم . سوماً معلوم نیست دقیقاً کجاییم . من فقط می دونم از شیراز رد شده بودیم . این چیزي بود که یکی از مهماندارا قبل از سقوط داشت می گفت .
سري تکون دادم و سکوت کردم . دلم می خواست داد بزنم . چه شانسی ! نه می دونستیم کجاییم و نه می شد به جایی خبر بدیم . از طرفی ممکن بود با هر چیزي رو به رو بشیم .حییوناي خطرناك و وحشی . اصلاً دلم نمی خواست غذاي حیووناي گرسنه بشم . مرگ دردناکی بود . حتی دردناك تر از مرگ با سقوط هواپیما .بی اختیار از اینکه که نمی دونستم قراره چی بشه بغض کردم . به کارم سرعت دادم .اون بین دنبال کیفم هم بودم . بالاخره هم گیرش آوردم . اما درب و داغون . غیر از کیف پولم چیزي توش سالم نمونده بود . گوشی بدبختم کاملاً داغون بود .بعد از یکی دو ساعتی کارمون تموم شد . ولی از بین اون همه آدم فقط دو نفر زنده بودن . دو تا مرد . که یکیشون سن بالایی داشت و ضربانش خیلی ضعیف بود . و اون یکی که کمی جوان تر بود . هر دو بیهوش بودن و خون زیادي ازشون رفته بود .هر دو رو نزدیک قسمتی که به بیرون راه داشت گذاشتیم و من هم کنارشون نشستم تا اگه یکیشون چشماش رو باز کرد بفهمم .اون مرد جوون هم رفت به سمت جایی که می شد گفت قسمت قرار دادن مواد غذایی بود .بعد از دقایقی اومد . با چهارتا بطري آب و چندتا بسته . نزدیکم که رسید دستش رو براي نشون دادن وسایل داخلش جلوم گرفت و گفت:
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۹
✈️ #آدم_و_حوا
- همینا سالم مونده بود . چیز بیشتري باقی نمونده . باید تا زمانی که پیدامون کنن با اینا سر کنیم .
با درموندگی پرسیدم .
من – کافی نیست ؟
سري تکون داد .
- غذاي زیادي نیست . آب هم که اگر فقط براي خوردن بود بازم کم بود چه برسه به اینکه..
و سکوت کرد .
یه کم فکر کردم ببینم منظورش چیه که با فشاري که توي مثانه م اومد منظورش رو خوب فهمیدم . یعنی دستشویی رفتنمون هم باید جیره بندي می شد .
براي بار هزارم توي دلم گفتم " واي خدا ! چه مصیبتی.
با کمک مرد جوون بیرون رفتیم . چیزي تا تاریک شدن کامل هوا نمونده بود . فقط یه کورسوي از نور خورشید باقی مونده بود .از روي اون سنگا که رد شدیم چند قدم اون طرف تر زمین کمی هموار بود .تموم مدت گوشه ي لباسش رو گرفته بودم که نیوفتم . اون بدبخت هم سعی کرد باهام کنار بیاد . گرچه که آخرش گفت:
- من نمی دونم شما خانوما چرا انقدر به پاشنه بلند علاقه دارین . بقیه ي کفشا کفش نیست ؟
بدون اینکه جوابش رو بدم پشت چشمی نازك کردم و روي یکی از سنگا نشستم . اونم به سمت هواپیما راه افتاد .
دستی به مانتوم کشیدم که به لطف سقوط چند جاش پاره شده بود . شلوارم هم که دست کمی ازش نداشت .
دوباره فشار مثانه م یادم انداخت نیاز مبرمی به دستشویی دارم .
رو به مرد جوون گفتم .
من – آقاي ...
چرخید به سمتم .
- درستکار هستم .
واي.... چنان با لحن خاصی گفت انگار از روزي که دنیا به وجود اومده این جناب همه ي کاراش درست بود و به این خاطر این اسم رو براي نام فامیلش انتخاب کردن
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۴۰
✈️ #آدم_و_حوا
زیر لب " از خود راضی بهش گفتم.
من – آقاي درستکار اینجا کجا می شه ...
و حرفم رو خوردم . روم نشد بگم نیاز به دستشویی دارم . همونجور که سرش پایین بود اخمی کرد . انگار داشت سعی می کرد بفهمه منظورم چیه .تو دلم گفتم " خوب بفهم منظورم چیه دیگه . وگرنه ناچار می شم تو روت بگم . اونوقت تو بیشتر از من خجالت می کشی برادر " ...متفکر برگشت و نگاهی به سمت هواپیما انداخت .همونجور بلند گفت .
درستکار – فکر کنم بشه رفت پشت هواپیما . بهتره زیاد دور نشین که اگر مشکلی پیش اومدن بتونم کمکتون کنم .
بلند شدم و درمونده نگاهی به کفشام کردم . چه جوري دوباره این راه سنگلاخی رو طی می کردم ؟
صداش باعث شد نگاهش کنم .
درستکار – بهتره از این طرف برین سمت هواپیما . این قسمت راهش بهتره .
نگاه کردم به سمتی که اشاره می کرد . منظورش این بود که برم سمت مخالف جایی که ازش بیرون اومده بودیم .راست می گفت راهش بهتر بود و دید هم نداشت .
بلند شدم برم اون طرف . که اومد به سمتم و یکی از بطري هاي آب رو گرفت طرفم .
بطري رو گرفتم و زیر لب تشکري کردم .
سعی کردم خیلی آب هدر ندم . معلوم نبود چه بلایی سرمون بیاد . تا کی اونجا بمونیم . بدون آب هم که نمیشد کاري کرد .وقتی برگشتم دیدم منتظرم نشسته . با دیدنم بلند شد .
درستکار – اگر کار دیگه اي ندارین این کلت رو بگیرین و همین جا بمونین تا من بیبنم می تونم یه آتیشی درست کنم یا نه .
متعجب گفتم:
من – با چی آتیش درست کنین
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عفو و گذشت امام هادی علیه السلام✨️
در کلام استاد فاطمی نیا
#پیشنهاد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
48.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ🖐️
#نجم_الثاقب🌟
#امیرالمومنین_حیدر🎉
مژده مژده🎉
دوستان و همراهان...!
پس از بازنشر ادیت های فوق العاده زیبای دو کار جانم علی و بابا علی از گروه زیبای نجم الثاقب بریم برای نماهنگ جدید این گروه🥳
این شما؛ این نماهنگ تازه نجم الثاقبی ها ویژه عیدغدیر؛ استوری های کار جدید در این هفته پوشش داده خواهند شد😎🫶
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´