eitaa logo
♡مُعجزهـ عشْـق♡
370 دنبال‌کننده
181 عکس
11 ویدیو
11 فایل
♡﷽♡ اینجا👇 📖داستان بخوانید داستانهای زیبا🍭 داستانهای ارزشمند✉ کانال دیگر ما مدیر کانال : @admin0313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
● توصیه امام خامنه ای به بسیجیان: ○ امام خامنه ای (مد ظله العالی) : تُندرو کسی است که پایبند انقلاب است. میانه رو کسی است که در مقابل خواسته های دشمنان تسلیم است. امروز از همه تندرو تر بنظر آنها بنده حقیر هستم! انقلابی را میگویند تندرو! غیرانقلابی را میگویند میانه رو ! تُند رفتن در صراط مستقیم که چیز بدی نیست.سابِقُوا إِلی‌ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ، جلـــوتر بـــرید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂 ♡﷽♡ 📌با شنیدن سوال من، ناخودآگاه و با صدای بلند خندید ... - کارآگاه ... تنها عرب ها که مسلمان نیستن ... انسان های زیادی در گوشه و کنار این دنیا ... با نژادها ... شکل ها ... و زبان های مختلف ... مسلمان هستند ... از جا بلند شد و رفت سمت آشپزخانه ... - چای یا قهوه؟ ... - هیچ کدوم ... جرات نمی کردم توی اون خونه چیزی بخورم ... اما می ترسیدم برخورد اشتباهی ازم سر بزنه ... و اون بهم مشکوک بشه که همه چیز رو در موردش فهمیدم ... یه مواد فروش مسلمان ... شاید بهتر بود بگم یه تروریست ... حتما تروریست و خرابکار بودن به مفهوم گذاشتن یک بمب یا حملات انتحاری نیست ... می تونست اشکال مختلفی داشته باشه ... وقتی بعد از شنیدن یک فایل صوتی ساده به اون حال و روز افتاده بودم ... اگر چیزی به خوردم می داد ... ممکن بود چه بلایی به سرم بیاد؟ ... کی بهتر از اون می تونست پشت تمام این ماجراها باشه ... و به یه قاتل حرفه ای دسترسی داشته باشه؟ ... شاید اصلا مدیر دبیرستان هم برای اون کار می کرد ... همین طور که پشت پیشخوان آشپزخانه ایستاده بود ... خیلی آروم، اسلحه ام رو سر کمرم چک کردم ... آماده بودم که هر لحظه باهاش درگیر بشم ... در همین حین، دخترش از پشت سر به ما نزدیک شد ... و خودش رو از صندلی کنار پیشخوان بالا کشید ... - من تشنه ام ... با محبت بهش نگاه کرد و براش آب ریخت ... - چند لحظه صبر کن یکم گرم تر بشه ... خیلی سرده ... لیوان رو برداشت و دوید سمت مادربزرگش ... زیر چشمی مراقب همه جا بودم ... علی الخصوص دختر ساندرز ... دلم نمی خواست جلوی یه بچه با پدرش درگیر بشم و روش اسلحه بکشم ... - می تونم بپرسم چه چیزی باعث شد ... این فکر براتون ایجاد بشه که قتل کریس ... با مسلمان بودنش در ارتباطه؟ ... با شنیدن این جمله شوک جدیدی بهم وارد شد ... به حدی درگیر شرایط بودم که اصلا حواسم نبود ... بودن اون فایل ها توی گوشی کریس ... می تونست به مفهوم تغییر مذهب یک نوجوان 16 ساله باشه ... تا اون لحظه داشتم به این فکر می کردم شاید کریس متوجه هویت اونها شده بوده ... و همین دلیل مرگش باشه ... اما این سوال، من رو به خودم آورد ... و دروازه جدیدی رو مقابلم باز کرد ... حملات تروریستی ... شاید کریس حاضر به انجام چنین اقداماتی نشده و برای همین اون رو کشتن ... یا شاید دیگه براشون یه مهره سوخته بوده ... مسلمان ... مواد فروش ... افغانستان .. القاعده ... یعنی من وسط برنامه های یه گروه تروریستی قرار گرفته بودم؟ ... 🖋شـ‌هید سید طٰہ ایمـانـے ادامـه دارد... 🎋 @mojezeyeshgh 🎋 💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂
💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂 ♡﷽♡ 📌مهم نبود به چه قیمتی ... نمی تونستم اجازه بدم جوان ها و مردم کشورم رو نابود کنن ... اون از پشت پیشخوان، دست من رو نمی دید ... دستی که دیگه تقریبا روی اسلحه ام بود ... و تیری که هرگز خطا نمی رفت ... با چهره ای گرفته ... هنوز منتظر جواب بود ... چرا باید مرگ کریس به خاطر مسلمان بودنش باعث ناراحتی اون بشه؟ ... اونها که به راحتی خودشون رو می کشن ... - هنوز چیزی مشخص نیست ... ما موظفیم تمام جوانب زندگی مقتول و اطرافیانش رو بررسی کنیم ... اولین نظریه ای که دیروز برام ایجاد شد ... این بود که شاید به خاطر اینکه مقتول از گروه گنگی که قبلا عضوش بوده جدا شده ... همین باعث ایجاد درگیری بین شون شده و علت مرگ کریس باشه ... نظریه ای که بعد از اون به نظرم رسید ... این بود که شاید داشته تحت پوشش کار می کرده و تظاهر به تغییر ... سرپوشی روی کارهایی بوده که می کرده ... چهره اش جدی شد ... اون جملات رو از قصد به کار بردم تا واکنشش رو بیینم ... همزمان مراقب بودم یهو یکی از پشت سرم پیداش نشه ... یه قدم اومد جلوتر ... حالا دیگه کاملا نزدیک پیشخوان آشپزخانه ایستاده بود ... و دسته اسلحه، کاملا بین انگشت هام قرار گرفت ... - سرپوش؟ ... روی چی؟ ... چه چیزی باعث شده چنین فکری بکنید؟ ... - شواهد و مدارکی پیدا کردیم که هنوز نیاز به بررسی داره ... یه جمله تحریک آمیز دیگه ... و سوالی که هر خلافکاری توی اون لحظه از خودش می پرسه ... یعنی چقدر از ماجرا رو فهمیدن؟ ... ممکنه منم لو رفته باشم؟ ... اون وقته که ممکنه هر کار احمقانه ای ازش سر بزنه ... خیلی آروم ... با انگشت اشاره ... اسلحه رو از روی ضامن برداشتم ... چهره اش به شدت گرفته شده بود ... - فکر نمی کنم کریس دوباره پیش اونها برگشته بوده باشه ... یه سالی بود که ترک کرده بود ... البته قبل هم نمی شد بهش گفت معتاده ... ولی نوجوان ها رو که می شناسید ... تقریبا نمیشه نوجوانی رو پیدا کرد که دست به کارهای ناهنجار نزنه ... اما کریس حتی کارت های شناسایی جعلیش رو سوزونده بود ... نشست روی صندلی ... دست هاش روی پیشخوان ... بدون حرکت ... - چرا چنین کاری رو کرد؟ ... - می دونید که نوجوان ها اکثرا برای تهیه مشروب، اون کارت های جعلی رو می خرن ... در اسلام مصرف نوشیدنی های الکی یه فعل حرامه ... ما اجازه مصرف چنین موادی رو نداریم ... کریس دیگه بهشون نیاز نداشت ... خودش گفت نگهداشتن شون وسوسه است ... برای همین اونها رو سوزوند ... مطمئنید مدارکی که علیه کریس پیدا کردید حقیقت دارن؟... شاید مال یه سال و نیم پیش باشن ... وقتی هنوز مسلمان نشده بود ... صادقانه بگم ... کریسی رو که من می شناختم محال بود به اون زندگی قبل برگرده ... برای چند ثانیه حس کردم ناراحته ... واقعا خوب نقش بازی می کرد ... تروریست لعنتی ... 🖋شـ‌هید سید طٰہ ایمـانـے ادامـه دارد... 🎋 @mojezeyeshgh 🎋 💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂
💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂 ♡﷽♡ توی اون شرایط سخت ... داشتم غیر مستقیم بازجوییش می کردم ... و دنبال سرنخ بودم ... فشار شدیدی رو روی بند بند وجودم حس می کردم ... فشاری که بعضی از لحظات به سختی می تونستم کنترلش کنم ... و فقط از یه چیز می ترسیدم ... تنها سرنخی که می تونست من رو به اون گروه تروریستی وصل کنه رو با دست خودم بکشم ... و اینکه اصلا دلم نمی خواست ... اون روی جلوی چشم دخترش با تیر بزنم ... ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود ... دیگه برای شمارش تعداد ضربه ها ... فقط کافی بود کسی کنارم بایسته ... از یه قدمی هم می تونست ضربات قلبم رو بشنوه ... در این بین ... دخترش با فاصله از من ... چیزی رو روی زمین انداخت ... با وحشت تمام برگشتم پشت سرم ... و لحظه ای از زندگیم اتفاق افتاد که هرگز فراموش نمی کنم ... اسلحه توی غلاف گیر کرد ... درست لحظه ای که با وحشت تمام می خواستم اون رو بیرون بکشم ... گیر کرد ... به کجا؟ ... نمی دونم ... کسی متوجه من نشد ... آقای ساندرز دوید سمتش و اون رو بلند کرد ... با لیوان آب خورده بود زمین ... دستش با تکه های شکسته لیوان، زخمی شده بود ... زخم کوچیکی بود ... اما دنیل در بین گریه های اون، با دقت به زخم نگاه کرد ... می ترسید شیشه توی دست بچه رفته باشه ... اون نگران دخترش بود ... و من با تمام وجود می لرزیدم ... دست و پام هر دو می لرزید ... من هرگز سمت یه بچه شلیک نکرده بودم ... یه دختر بچه کوچیک ... حالم به حدی خراب شده بود که حد نداشت ... به زحمت چند قدم تا مبل برداشتم و نشستم ... سرم رو بین دست هام گرفته بودم ... و صورتم بین انگشت هام مخفی شده بود ... انگشت هایی که در کمتر از یک لحظه، نزدیک بود مغز اون بچه رو هدف بگیره ... هیچ کسی متوجه من نبود ... و من نمی دونستم باید از چه چیزی متشکر باشم ... سرم رو که بالا آوردم ... همسرش اومده بود ... با یه لباس بلند ... و روسری بلندی که عربی بسته بود ... نورا گریه می کرد ... و مادرش محکم اون رو در آغوش گرفته بود ... که ناگهان ... روسری؟ ... مادر ساندرز، روسری نداشت ... مادر ساندرز مسلمان نبود... چطور ممکنه؟ ... توی تمام فیلم های مستند از افغانستان ... من، زن های مسلمان رو دیده بودم ... اونها حق خروج از منزل رو نداشتد ... بدون همراهی یک مرد، حق حاضر شدن در برابر مردهای غریبه رو نداشتن ... و از همه مهمتر ... اگر چنین کارهایی رو انجام می دادن ... معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظار اونهاست ... وقتی با خودشون چنین رفتاری داشتند اون وقت ... مادر دنیل ساندرز مسلمان نبود اما هنوز زنده بود ... چطور چنین چیزی ممکن بود؟ ... شاید اون نفر بعدی بود که باید کشته می شد ... 🖋شـ‌هید سید طٰہ ایمـانـے ادامـه دارد... 🎋 @mojezeyeshgh 🎋 💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂
مےگفت: شهادت"هدف"نیست هدف‌اینه‌که‌عَلَمِ‌اسلام‌و اسمِ‌امام‌زمان‌(عج)راببریدبالا حالااگه‌وسطِ‌این‌راه‌شهیدبشید "فداےسرِاسلام"♥️✨
🍃🌸 |وفــــــــا| را ز رفیقی آموختم که در همه حال پابه پایم هست. در بین تهمت ها و سرزنش ها و بین نگاه ها چه روزهایی که گِلی میشود از طعنه ها اما باز همراهم هست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حدیث📜 #یا_مهدی❤
♡مُعجزهـ عشْـق♡
#چجوری_چادری_شدیم🤔 #بانوی_گمنام
ادامشو همین الان درکانال ریحانه ها بخونید😍 @reyhanehaa
👈همسر تصميم گرفتــ که شود ؛ و شُد یکــی از والای بهشتــی ... 👈پسر تصميمــی برای شدن نداشتــ ... غرق شد و شُد درس برای آیندگان... 👌 اولی همسر يک بود و دومی پسر يک ...!!! 📌 براے شدن هيچ قابل قبول نيستـــــ .... ✅اين هستــی که تصميم می‌گيری تا عوض بشی 💢 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آدم هم زمانی عوض میشه که پا روی هوای نفسش بذاره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ🌸ـلام یک سـلام پر از احسـاس عالـی یک سـلام پر از انـرژی بہ دوستـان گل صبحتـون بخیـر و شـادی امـروزتـون منـور بہ نـور الهـی دلتـون روشـن بہ حضـور خـدا و لحظه، لحظه‌هایتان پر از شـادی و آرامـش🌷
. دلگیر نباش❤️ دلت که گیر باشد رها نمیشوی! • • یادت باسواد 🎋خــــــــدا، بندگان خود را با آنچه بدان دلـــــ💓 بسته اند می آزمایـــــد...
چالش 🍂🍃 #صلوات😍 لطفا هرکی به اندازه درصد شارژ اش #صلوات_برای_ظهور_وسلامتی_امام_زمان بفرستین💫💫 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 😊❤
💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂 ♡﷽♡ 📌بلند شدم و رفتم سمت در ... حالم اصلا خوب نبود ... تحمل اون همه فشار عصبی داشت داغونم می کرد ... دنیل ساندرز که متوجه شد با سرعت به سمت من اومد... - متاسفم کارآگاه ... وسط صحبت یهو چنین اتفاقی افتاد ... عذرمی خوام که مجبور شدم برای چند دقیقه ترک تون کنم ... نمی تونستم بمونم ... حالم هر لحظه داشت بدتر می شد ... دوباره ناخودآگاه نگاهم برگشت روی همسر و مادرش ... و بچه ای که هنوز داشت توی بغلش مادر ... خودش لوس می کرد ... و اون با آرامش اشک های دخترش رو پاک می کرد ... فشار شدیدی از درون داشت وجودم رو از هم می پاشید ... فشاری که به زحمت کنترلش می کردم ... - ببخشید آقای ساندرز ... این سوال شاید به پرونده ربطی نداشته باشه ... اما می خواستم بدونم شما چند ساله مسلمان شدید؟ ... - حدودا 7 سال ... - و مادرتون؟ ... نگاهش با محبت چرخید روی مادرش ... - مادرم کاتولیک معتقدیه ... هر چند تغییر مذهب من رو پذیرفته اما علاقه و باور اون به مسیح ... بیشتر از علاقه و باورش به پسر خودشه ... پس از اتمام جمله اش، چند لحظه بهش خیره شدم ... - این موضوع ناراحتتون نمی کنه؟ ... هر چند چشم هاش درد داشت ... اما خندید ... لبخندی که تمام چهره اش رو پر کرد ... - عیسی مسیح، پیامبری بود که وجود خودش معجزه مستقیم خدا بود ... خوشحالم فرزند زنی هستم که پیامبر خدا رو بیشتر از پسر خودش دوست داره ... بدون اینکه حتی لحظه ای بیشتر بایستم از اونجا خارج شدم ... اگر القاعده بود توی این 7 سال حتما بلایی سر مادرش می آورد ... اون هم زنی که مریض بود و مرگش می تونست خیلی طبیعی جلوه کنه ... هنوز چند قدم بیشتر از اون خونه دور نشده بود ... کنار در ماشین ... دیگه نتونستم اون فشار رو کنترل کنم ... تمام محتویات معده ام برگشت توی دهنم ... تمام شب ... هر بار چشمم رو می بستم ... کابووس رهام نمی کرد ... کابووسی که توش ... یه دختر بچه رو جلوی چشم پدرش با تیر می زدم ... اون شب ... از شدت فشار ... سه مرتبه حالم بهم خورد ... دیگه چیزی توی معده ام باقی نمونده بود ... اما باز هم آروم نمی گرفت ... 🖋شـ‌هید سید طٰہ ایمـانـے ادامـه دارد... 🎋 @mojezeyeshgh 🎋 💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂
💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂 ♡﷽♡ 📌اولین صبحی بود که بعد از مدت ها، زودتر از همه توی اداره بودم ... اوبران که از در وارد شد ... من، دو بار کل پرونده قتل رو از اول بررسی کرده بودم ... - باورم نمیشه ... دارم خواب می بینم تو این ساعت اینجایی؟ ... نگاهش پر از تعجب بود و با لبخند خاصی بهم نگاه می کرد... - هر چقدر این پرونده رو بالا و پایین می کنم هیچی پیدا نمی کنم ... دیگه دارم دیوونه میشم ... - ساندرز چی؟ ... چند لحظه در سکوت بهش خیره شدم ... و دوباره نگاهم برگشت روی تخته ... اسم ساندرز رو از قسمت مظنونین پاک کردم ... - دیشب باهاش حرف زدم ... فکر نمی کنم بین اون و قتل ارتباطی باشه ... خصوصا که در زمان قتل توی بیمارستان بوده ... - تو که می گفتی ممکنه قاتل اجیر کرده باشه ... چی شد نظرت عوض شد؟ ... نمی دونستم چی باید بگم ... اگه حرفی می زدم ممکن بود برای خانواده ساندرز دردسر درست کنم ... ممکن بود بی دلیل به داشتن ارتباط با گروه های تروریستی محکوم بشن ... و پرونده از دستم خارج بشه ... از طرفی تنها دلیل من برای اینکه کریس تادئو واقعا از زندگی گذشته اش جدا شده بود ... جز حرف های دنیل ساندرز چیز دیگه ای نبود ... اینکه اون بچه ... محکم تر از این بوده که بعد از اسلام آوردن ... به زندگی گذشته اش برگرده ... - به نظرم آقای بولتر ... کمی توی قضاوتش دچار مشکل شده ... بهتره روی جان پرویاس تمرکز کنیم ... - ولی ثروت دنیل ساندرز بیشتر از یه معلم ریاضی دبیرستانه ... با پرویاس هم رابطه خوبی داره ... می تونی زیر مجموعه اون باشه ... در غیر این صورت، این همه پول رو از کجا آورده؟ ... خم شدم و از روی میز پرونده رو برداشتم ... - امروز صبح اولین کاری که کردم ... بررسی اطلاعات مالی ... گردش حساب ... برداشت ها و واریزهای حساب خانوادگی ساندرز بود ... همسر دنیل ساندرز مشاور حقوقی یه شرکت تجاریه ... میشه گفت در آمدش به راحتی ده برابر شوهرشه ... توی اطلاعات مالی شون هیچ نقطه مبهمی نیست ... یه حساب مشترک دارن ... یه حساب جداگانه که بهش دست نمی زنن ... یه سری سهام هم به نام بئاتریس میسون ساندرزه ... که بیشترشون متعلق به قبل از ازدواجش با دنیل هست ... و بقیه فایل رو دادم دستش ... با تعجب اونها رو ورق می زد... - باورم نمیشه ... چطور یه زنی با این همه ثروت حاضر شده با اون ازدواج کنه؟ ... اوبران با تعجب به اون فایل نگاه می کرد ... و من به خوبی می دونستم اوج تعجب جای دیگه است ... و چیزهایی که مطرح شدن شون فقط باعث خارج شدن مراحل پیگیری پرونده از مسیر درستش می شد ... 🖋شـ‌هید سید طٰہ ایمـانـے ادامـه دارد... 🎋 @mojezeyeshgh 🎋 💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂
هدایت شده از شین.الف
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ✌️✌️✌️دوستان علاقه مند به خادمی(ادمین) کانال 📌📌فقط پست گذاری به آیدی زیر مراجعه بفرمایند... @admin_reyhaneha
AUD-20190801-WA0000.mp3
3.03M
صحبت های شیرین در مورد ذکر شیرین صلوات 🍑