برون آید نفس افتان و خیزان از دلِ تنگم
چو مجنونی که با زنجیر از زندان برون آید...
_طالب_آملی
@mojib8
+موقعیت؟
_نشستم چتای دو سال قبلو میخونم!
+در چه مورد؟
_حسم وقتی برای اولین بار رفتم کربلا...
+حالم چطوره؟
_خراااااب ((((:
هدایت شده از fatemeh🌾
مثلا نجف عین خونه پدری بود برام
انگاری ک رفتی خونه بابات
بابایی ک هم ازش حساب میبری
هم مهربونه
هم باهاش رودربایستی داری
اونجا همش میگفتم
ما از بچگی مادرامون یادمون دادن هر وقت زمین میخوریم بگیم یاعلی و بلند شیم
الانم زمین خورده ایم
بلندمون کن...
هدایت شده از fatemeh🌾
اونجا ک میرفتم حس امنیت داشتم
خیلی خیلی حاج قاسم یادم میومد
همینطور بی جهت...
یهویی دیدم دارم روضه اش رو گوش میکنم
و خیره به ضریح مولام..
هدایت شده از fatemeh🌾
یا وقتی رفتیم کربلا و بار اول نگاهم به گنبد حضرت عباس افتاد
برخلاف خیلیا ک میگن گریه کردیم
من لال شده بودم
شوکه کامل
زبونم ب هیچی اولش نچرخید
انگار که ابهتش ادمو محو کنه
وقتی ب خودم اومدم دیدم ذکر اللهم عجل لولیک الفرجو میگم...
دستمم ک ب ضریحش خورد
یا کاشف الکرب...
آب روی آتیش بود
دیدی از همه جا نا امید میشی
انگار فقط ی نور امید هست
اون نور امید حضرت عباس بود
صحنه های عاشورا برام تداعی میشد
و مدام مداحی اب ب خیمه نرسید فدای سرت
زمزمه ام شده بود....
هدایت شده از fatemeh🌾
حضرت عباس واقعا مثل یه عموی واقعی بود حسش برام
ازونا ک هرچیزی بشه ام میتونی روش حساب کنی
ازونا که هرچی بگی نه نمیگه...
ازونا ک با غریبه اخم میکنه
و با خودی نهایت مهربونی رو داره...
هدایت شده از fatemeh🌾
نمیدونم میتونم منظورمو بفهمونم یا نه...
ولی توصیفش نمیشه کرد
خیلی حس فوق العاده ای داشت...