☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت پنجاه و چهارم : معجزه اذان (۱)
✔️ راوی : حسین الله کرم
🔸در ارتفاعات انار بوديم. هوا كاملاً روشن شده بود. امدادگر زخم گردن ابراهيم را بست. مشغول تقسيم نيروها و جواب دادن به بیسیم بودم. یک دفعه يكي از بچهها دويد و باعجله آمد پيش من و گفت: حاجی، حاجی يه سری عراقی دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به اين طرف مییان!
🔸با تعجب گفتم:كجا هستند!؟ بعد با هم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتيم. حدود بيست نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفيد به دست گرفته و به سمت ما میآمدند. فوری گفتم: بچهها مسلح بايستيد، شايد اين حُقه باشه!
🔸لحظاتی بعد هجده عراقی كه یکی از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسليم كردند. من هم از اينكه در اين محور از عراقیها اسير گرفتيم خوشحال شدم. با خودم فكر كردم که حتماً حمله خوب بچهها و اجرای آتش، باعث ترس عراقیها و اسارت آنها شده. بعد درجهدار عراقی را آوردم داخل سنگر.
🔸 یکی از بچهها كه عربی بلد بود را صدا كردم. مثل بازجوها پرسيدم: اسمت چيه، درجه و مسئوليت خودت را هم بگو! خودش را معرفی كرد و گفت: درجهام سرگرد و فرمانده نيروهایی هستم كه روی تپه و اطراف آن مستقر بودند. ما از لشكر احتياط بصره هستيم كه به اين منطقه اعزام شديم.
🔸پرسيدم: چقدر نيرو روی تپه هستند. گفت: الان هیچی!! چشمانم گرد شد. باتعجب گفتم: هيچی!؟ جواب داد: ما آمديم و خودمان را اسير كرديم. بقيه نيروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خاليه! دوباره با تعجب نگاهش كردم و گفتم: چرا !؟ گفت: چون نمیخواستند تسليم شوند. تعجب من بيشتر شد و گفتم: يعنی چی؟! فرمانده عراقی به جای اينكه جواب من را بدهد پرسيد: این المؤذن؟!
🔸اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: مؤذن!؟ اشک در چشمانش حلقه زد. با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت كرد و مترجم سريع ترجمه میکرد: به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستيد. به ما گفته بودند برای اسلام به ايران حمله میکنیم و با ایرانیها میجنگیم. باور كنيد همه ما شيعه هستيم.
🔸ما وقتی میدیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند و اهل نماز نيستند خیلی در جنگيدن با شما ترديد كرديم. صبح امروز وقتي صدای اذان رزمنده شما را شنيدم كه با صدای رسا و بلند اذان میگفت، تمام بدنم لرزيد. وقتي نام اميرالمؤمنين را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت میجنگی. نكند مثل ماجرای كربلا ... ديگر گريه امان صحبت كردن به او نمیداد. دقایقی بعد ادامه داد: برای همين تصميم گرفتم تسليم شوم و بار گناهم را سنگینتر نكنم. لذا دستور دادم كسي شلیک نكند. هوا هم كه روشن شد نيروهايم را جمع كردم و گفتم: من میخواهم تسليم ایرانیها شوم. هركس میخواهد با من بيايد. اين افرادی هم كه با من آمدهاند دوستان هم عقيده من هستند. بقيه نیروهایم رفتند عقب. البته آن سربازی كه به سمت مؤذن شلیک كرد را هم آوردم. اگر دستور بدهيد او را میکشم. حالا خواهش میکنم بگو مؤذن زنده است يا نه؟! مثل آدمهای گيج و منگ به حرفهای فرمانده عراقی گوش میکردم. هيچ حرفی نمیتوانستم بزنم، بعد از مدتی سكوت گفتم: آره، زنده است. با هم از سنگر خارج شديم. رفتيم پيش ابراهيم كه داخل یکی از سنگرها خوابيده بود.
🔸تمام هجده اسير عراقی آمدند و دست ابراهيم را بوسيدند و رفتند. نفر آخر به پای ابراهيم افتاده بود و گريه میکرد. میگفت: من را ببخش، من شلیک كردم. بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. ديگر حواسم به عمليات و نيروها نبود. میخواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم که فرمانده عراقی من را صدا كرد و گفت: آن طرف را نگاه كن. یک گردان كماندویی و چند تانک قصد پيشروی از آنجا دارند. بعد ادامه داد: سریعتر برويد و تپه را بگيريد. من هم سريع چند نفراز بچههای اندرزگو را فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاكسازی منطقه انار كامل شد. گردان كماندویی هم حمله كرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتيم بيشتر نيروهای آن از بين رفت و حمله آ نها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عمليات محمد رسول الله در مريوان، فشار ارتش عراق بر گیلانغرب کم شد.
🔸به هر حال عمليات مطلع الفجر به بسياری از اهداف خود دست يافت. بسياری از مناطق كشور عزيزمان آزاد شد. هر چند كه سردارانی نظير غلامعلی پيچك، جمال تاجیک و حسن بالاش و... در اين عمليات به ديدار يار شتافتند. ابراهيم چند روز بعد، پس از بهبودی كامل دوباره به گروه ملحق شد. همان روز اعلام شد: در عمليات مطلع الفجر كه با رمز مقدس يا مهدي ادركنی انجام شد. بيش از چهارده گردان نيروی مخصوص ارتش عراق از بين رفت. نزدیک به دو هزار كشته و مجروح و دويست اسير از جمله تلفات عراق بود. همچنين دو فروند هواپيمای دشمن با اجرای آتش خوب بچهها سقوط كرد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاک شهداء صلوات
#امام_زمان
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آثار عجیب و ترسناک غیبت
👤استاد قرائتی
#امام_زمان
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
069-aleemran-fa-ansarian.mp3
5.34M
#صوت_ترجمه #صفحه_69 سوره مبارکه #آل_عمران
#سوره_3
#جزء_4
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
www.quran-365.ir
@quran_365
🌼 امام سجاد علیهالسلام:
🤲خدایا… مرا از زندگى به آنچه كه نصيبم فرمودى خشنود بدار، اى مهربانترین مهربانان🤲
🍃اللَّهُمَّ… رَضِّنِي مِنَ الْعَيْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ🍃
📚 فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
070-aleemran-fa-ansarian.mp3
7.31M
#صوت_ترجمه #صفحه_70 سوره مبارکه #آل_عمران
#سوره_3
#جزء_4
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
www.quran-365.ir
@quran_365
🌼 امام علی علیهالسلام :
🍃خدا را خالصانه ياد كنيد، تا بهترين زندگى را داشته باشيد و با آن راه نجات را بپوييد🍃
🍂اذْكُرُوا اَللَّهَ ذِكْراً خَالِصاً؛ تَحْيَوْا بِهِ أَفْضَلَ اَلْحَيَاةِ وَ تَسْلُكُوا بِهِ طُرُقَ اَلنَّجَاةِ🍂
📗 تحف العقول ص ۲۰۲
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت پنجاه و پنجم : معجزه اذان (۲)
✔️ راوی : حسین الله کرم
🔸از ماجرای مطلع الفجر پنج سال گذشت. در زمستان سال ۱۳۶۵ درگير عمليات كربلای پنج در شلمچه بوديم. قسمتی از كار هماهنگی لشکرها و اطلاعات عمليات با ما بود. برای هماهنگی و توجيه بچههای لشگر بدر به مقر آ نها رفتم. قرار بود كه گردانهای اين لشکر كه همگی از بچههای عرب زبان و عراقیهای مخالف صدام بودند برای مرحله بعدی عمليات اعزام شوند. پس از صحبت با فرماندهان لشکر و فرماندهان گردانها، هماهنگیهای لازم را انجام دادم و آماده حركت شدم.
🔸از دور يكی از بچههای لشکر بدر را ديدم که به من خيره شده و جلو میآمد! آماده حركت بودم كه آن بسيجی جلوتر آمد و سلام كرد. جواب سلام را دادم و بیمقدمه با لهجه عربی به من گفت: شما در گیلانغرب نبوديد؟! با تعجب گفتم: بله. من فكر كردم از بچههای منطقه غرب است. بعد گفت: مطلع الفجر يادتان هست؟ ارتفاعات انار، تپه آخر! كمی فكر كردم و گفتم: خب!؟ گفت: هجده عراقی كه اسير شدند يادتان هست؟! با تعجب گفتم: بله، شما؟! باخوشحالی جواب داد: من یکی از آ نها هستم!! تعجب من بيشتر شد. پرسيدم: اينجا چه میکنی؟! گفت: همه ما هجده نفر در اين گردان هستيم، ما با ضمانت آیت الله حكيم آزاد شديم. ايشان ما را كامل میشناخت، قرار شد بیاییم جبهه و با بعثیها بجنگيم! خيلی براي من عجيب بود. گفتم: بارک الله، فرمانده شما كجاست؟! گفت: او هم در همين گردان مسئوليت دارد. الان داريم حركت میکنیم به سمت خط مقدم. گفتم: اسم گردان و نام خودتان را روی اين كاغذ بنويس، من الان عجله دارم. بعد از عمليات مییام اينجا و مفصل همه شما را میبینم.
🔸همینطور كه اسامی بچهها را مینوشت سؤال كرد: اسم مؤذن شما چی بود؟! جواب دادم: ابراهيم، ابراهيم هادی. گفت: همه ما اين مدت به دنبال مشخصاتش بوديم. از فرماندهان خودمان خواستيم حتماً او را پيدا كنند. خيلی دوست داريم يكبار ديگر آن مرد خدا را ببينيم. ساكت شدم. بغض گلويم را گرفته بود. سرش را بلند كرد و نگاهم كرد. گفتم: انشاءالله توی بهشت همديگر را میبینید! خيلی حالش گرفته شد. اسامی را نوشت و به همراه اسم گردان به من داد. من هم سريع خداحافظی كردم و حركت كردم. اين برخورد غيرمنتظره خيلی برايم جالب بود.
🔸در اسفندماه ۱۳۶۵ عمليات به پايان رسيد. بسياری از نيروها به مرخصی رفتند. یک روز داخل وسايلم كاغذی را كه اسير عراقی يا همان بسيجی لشکر بدر نوشته بود پيدا كردم. رفتم سراغ بچههای بدر. از یکی از مسئولين لشکر سراغ گردانی را گرفتم كه روی كاغذ نوشته بود. آن مسئول جواب داد: اين گردان منحل شده. گفتم: میخواهم بچههایش را ببينم. فرمانده ادامه داد: گردانی كه حرفش را میزنی به همراه فرمانده لشکر، جلوی یکی از پاتکهای سنگين عراق در شلمچه مقاومت كردند. تلفات سنگينی را هم از عراقیها گرفتند ولی عقبنشینی نكردند. بعد چند لحظه سكوت كرد و ادامه داد: كسی از آن گردان زنده برنگشت! گفتم: اين هجده نفر جزء اسرای عراقی بودند. اسامی آ نها اينجاست، من آمده بودم كه آ نها را ببينم. جلو آمد. اسامی را از من گرفت و به شخص ديگری داد. چند دقيقه بعد آن شخص برگشت و گفت: همه اين افراد جزء شهدا هستند!
🔸ديگر هيچ حرفي نداشتم. همینطور نشسته بودم و فكر میکردم. با خودم گفتم: ابراهيم با یک اذان چه كرد! یک تپه آزاد شد، یک عمليات پيروز شد، هجده نفر هم مثل حرّ از قعر جهنم به بهشت رفتند. بعد به ياد حرفم به آن رزمنده عراقی افتادم: انشاءالله درب هشت همدیگر را میبینید. بیاختیار اشک از چشمانم جاری شد. بعد خداحافظی كردم و آمدم بيرون. من شک نداشتم ابراهيم میدانست كجا بايد اذان بگويد، تا دل دشمن را به لرزه درآورد. و آنهایی را كه هنوز ايمان در قلبشان باقی مانده هدايت كند!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاک شهداء صلوات 🌹
#امام_زمان
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کلیپ تصویری: خدا میبخشد
🔸حجت الاسلام محمدرضا رنجبر
#امام_زمان
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸