مجتمعنا
💢اینبار اجماع هم مؤونه دارد!💢 🔹امروز چند افکارسنجی منتشر شده است. آمار یکی از دستگاه های امنیتی ن
این تحلیل علی محمدی عزیز را نباید مانند دیگر تحلیل های افکارسنجی تلقی کرد. او در اینجا دارد سعی می کند به ما بگوید چگونه می توان به فراسوی عقلانیتِ ابزاری مبتنی بر نظرسنجی هم اندیشید.
متاسفانه جماعت حزب اللهی این روزها، نگاهی به نظرسنجی ها دارند که نه تنها معنای قدسی و الهی سیاست را به حاشیه می برد، بلکه حتی معنای وبری سیاست یعنی سیاست مبتنی بر اخلاق مسئولیت را هم نادیده می گیرد.
در لحظات حساس تصمیم گیری دربارۀ انتخابات، باید به اصلِ مسئلۀ دولت در ایران نیز بیندیشیم. ما در عینِ اینکه در حال تلاش برای انتخاب اصلح برای رسیدن به قدرت در دولت هستیم، مسئولیتِ شکل گیری دولت متناسب با جمهوری اسلامی را هم بر دوش داریم.
سال 1400 دربارۀ ضرری که نظرسنجی ها به انتخابات در جمهوری اسلامی می زدند، گفته و نوشته بودم. انتخابات 8 تیر 1403 و اوضاع جبهۀ انقلاب، به خوبی نشان می دهد که تن دادن به نظرسنجی و عدم توجه به حدودِ آن، تا چه اندازه می تواند بسیاری از آرمانهای سیاسی انقلاب اسلامی را کور و کَر کند.
به زعم بنده مهمترین راهکار جبهۀ انقلاب، در این شرایط اگر بی توجهی به نظرسنجی ها یا حداقل فهم آنها به اندازۀ حدودشان (و عدم خروج از حدودِ آنها) باشد، توفیقات کسب شده به مراتب بیشتر خواهد بود.
🔸مدیریت تنش🔸
چرا به پزشکیان رأی میدهم؟
۱
نه رأیدادن فینفسه و درهمهحال فضیلت است، نه رأیندادن. مهم آن است که امکان کنشگری و ایجاد تغییر (ولو جزیی اما مؤثر) در وضعیت کشور به سود جامعه و مردم فراهم باشد. تنها همین است که میتواند انتخابات را از یک مناسک تشریفاتی و صوری خارج کرده و به آن معنا ببخشد. بهعنوان مثال دو انتخابات اخیر مجلسین شورا و خبرگان فاقد حداقلهای لازم معناداری و امکان تغییر بودند (و من هم مانند بیش از نیمی از مردم در آنها شرکت نکردم). اما بهنظر میرسد شرکت در انتخابات ریاستجمهوری پیش رو میتواند معنادار و موجه باشد.
۲
این نکته هم نیاز به گفتن ندارد که درهرحال انتخابات جزیی از ساختار سیاسی نظام حاکم است و شرکت در آن، بازی در میدان محدود و محصوری از ممکنات و مقدورات است، نه ایدهآلها و مطلوبها. وگرنه، نفس همینکه چند نفر پشت درهای بسته در یک فرایند غیرشفاف افرادی را بهعنوان کاندیدا تعیین کنند بدون هیچ پاسخ و توضیحی به افکار عمومی (و حتی بدون آنکه نیازی به پاسخگویی احساس کنند) بهتنهایی گویای ساختار معیوب، ناکارآمد و غیرعقلانی سیاسی موجود هست. این واقعیتی است که شرکت یا عدم شرکت در انتخابات تغییری در آن ایجاد نمیکند. همچنانکه درهرحال چه با حضور و چه بدون حضور، انتخابات برگزار میشود و منتخبان ولو با رأی اندک در مناصب قدرت مستقر میشوند و برای زندگی همهی جامعه تصمیم میگیرند. نکتهی دیگر آنکه با همهی محدودیتها باز هم و هنوز هم صندوق رأی مسیر کوتاهتر، کمهزینهتر و آسانتری است از خیابان، برای تغییر.
۳
اما چه چیزی انتخابات پیش رو با این ترکیب نامزدها (که به نظرم هیچکدامشان کفایت لازم برای ریاستجمهوری ندارند) را ممکن است معنادار کند؟ به نظر من چیزی که میشود اسمش را گذاشت: مدیریت تنش.
۴
ساختار حکمرانی ج.ا. متشکل از دو پارهی انتخابی (دولت، مجلس، شوراهای شهر) و غیرانتخابی (رهبری، قوهی قضاییه، سپاه، سازمانهای حاکمیتی و...) است. نفس این دوپارگی، مستعد تولید تنش بوده است. تجربهی ادوار گذشته، مشخصاً از خرداد ۷۶ به بعد، نشان میدهد در مقاطعی که این دو پاره همآوایی و اشتراک حداکثری داشتهاند، تنش از سطوح بالای هرم قدرت به جامعه کشانده شده و نخستین قربانی یکدستشدن حاکمیت، جامعهی مدنی، حقوق شهروندی و آزادیهای اجتماعی بوده است. شرایط یکدستی،با حذف موانع ساختاری، اعتماد به نفس حاکمیت را برای پیگیری پروژههای فرهنگی اجتماعی ارادهگرایانهاش بالا میبرد. ارادهی خالصسازی اجزا و سطوح مختلف حاکمیت و کنترلگری و مداخله در جامعه با هدف استانداردسازی و یکسانسازی مردم در شرایط یکدستی و همآوایی حاکمیت است که تولید و تقویت میشود. موقعیتی که در آن تنوع گرایشهای فرهنگی اجتماعی و سیاسی جامعه انکار شده و تکثر با شعار «الگوی تراز» سرکوب میشود. افزایش نابرابری در دسترسی به منابع، توزیع ناعادلانهی فرصتها بین اقشار مولد، تولید رانتهای گوناگون و ایجاد طبقهی نوکیسه از وفاداران به قیمت حذف و سرکوب دیگر رقبایشان از دیگر پیامدهای ادوار همآوایی است. از نظر مناسبات دینی هم ادوار همآوایی و یکدستی، مقاطع افزایش مداخله و کنترل حاکمیت در نهاد دین، تقویت و فربهسازی گفتار دینی، رشد و توسعهی بیرویهی سازمان دین و تورم و فربهی مناسک بوده است. (مانند دولتهای احمدینژاد و رییسی که دو مقطع مهم در دولتیشدن فزایندهی سازمان دین بهشمار میروند.)
بحران حجاب در دورهی رییسی و بحران بنزین در دو سال پایانی دولت روحانی که هردو محصول همآوایی و اتحاد کامل پارههای انتخابی و غیرانتخابی نظام در پیگیری یک سیاست بودند، نمونههای روشنی از وضعیت مذکور است که هردو سرکوب خونین جامعه را در پی داشتند.
۵
اما در شرایطی که دو پارهی انتخابی و غیرانتخابی همآوا نبوده و هرکدام ساز مخالفی را کوک کرده باشند، تنش در هرم قدرت باقی میماند. در کشاکش و زورآزمایی دو بخش ساختار حاکمیت، فرصتی برای جامعه ساخته میشود که نیروهای خود را بازسازی و توانبخشی کند. تقویت جامعهی مدنی، افزایش آزادیهای فردی اجتماعی، گشودگی نسبی در فضای سیاسی کشور، قدرتگرفتن طبقهی متوسط شهری (بهعنوان پیشران تولید فرهنگی) و بهتبع آن رونق تولیدات فرهنگی و رقابت جریانهای مختلف، از ثمرات این وضعیت است. دولتهای خاتمی و روحانی مصادیق این وضعیت بودند.
به عبارت دیگر تجربهی چهار دولت خاتمی، احمدینژاد، روحانی و رییسی نشان میدهد تنش در ساختار قدرت به سود جامعه و همآوایی و یکدستی در آن به زیان جامعه است.
۶
با این اوصاف است که علیرغم تردیدها و ابهامات بسیار، در انتخابات به دکتر مسعود پزشکیان رأی میدهم. با هدف جلوگیری از همآوایی و یکدستی حاکمیت مشابه دورهی رییسی که به زیان جامعه و نیروهای اجتماعی است.
✍ محسنحسام مظاهری
وقتی قافیه به تنگ می آید.
نقدی بر استدلال های آقای محسن حسام مظاهری
1. یکی از بحران هایی که بعضی از اصحاب علوم اجتماعی بدان گرفتار می شوند، نادیدن ریشه های اصلیِ بحران های جهان معاصر است. شاید در میان اصحاب علوم اجتماعی، یکی از مهمترین این چالش ها، درکی از علوم اجتماعی باشد که آن را منفک و گسسته از بحران های سده های قبل، می بیند. مواجهۀ زودهنگام با علوم اجتماعی و عدم تعمق در آن و پناه بردن به تحقیقات عمل گرایانه، عمدتاً باعث می شود تا اصحاب علوم اجتماعی درنیابند که تکوین علوم اجتماعی و مخصوصاً جامعه شناسی در قرن نوزدهم، در پاسخ به چه بحرانی شکل گرفت و نسبت این بحران با بحران های گذشتۀ جهانِ مدرن چه بوده است؟ این دوستان، اغلب توجه ندارند که پاسخی که جامعه شناسی به بحران زمانۀ خود داد، در استمرار بحران های گذشته ای بود که حداقل از دورۀ رنسانس و در انفکاک از جهان قرون وسطا رقم خورده بود. این غفلت در نهایت باعث تلقیِ غلطی از جامعه شناسی در غرب و جامعه شناسی در ایران شد و گرفتاری در چارچوب تنگ و تنُکی را به همراه آورد که همۀ چیز، از ماجرای بنزین تا هیئات عزاداری را در دوگانۀ تنگِ جامعه-دولتِ مدرن تحلیل می کند و هرگونه گشودگی را نفی می کند و عجیب تر آنکه واقعیات تاریخی را نیز نادیده می گیرد و به سود خود بازخوانی می کند.
2. یکی دیگر از نتایج این چارچوبِ تنگ و تنُک، همین تحلیلی است که مشاهده می کنید. نادیده گرفتنِ تنوعات و تکثرات دولت های پس از انقلاب اسلامی و رفتار ضد و نقیض آنها که محصولِ درک متفاوت از جایگاه دولت در مسیر حرکتِ جامعۀ ایرانی پس از انقلاب اسلامی برای دست یابی به یک تعریف جدید از دولت، در میانۀ پای داشتن در سنتِ اسلامی-ایرانی گذشته و تعیین نسبت با دولت در معنای معاصر آن، از نتایج این تحلیل ها است، در این یادداشت، همه چیز به وضوح عیان و از پیش بسته شده است. اساساً همه چیز از پیش معلوم است. ما یک جامعه داریم و یک دولت/حکومت که در تقابل با هم هستند. هیچ تفاوتی هم نمی کند که کدام دولت باشد. این تقابل، هم اساساً از پیش مفروض است. در این دیدگاه، بن بستی نهفته است که اساساً اجازۀ تعیین نسبت جدید به دولت و جامعۀ ایرانی در مواجهه با جهانِ معاصر و ناشناختنی های آن را نمی دهد. دیدگاهی که اساساً انسداد دارد. همه چیز از پیش به سودِ جامعه و نفی حکومت/دولت معلوم است. حکومت/دولت، فارغ از همۀ امکان هایی که برای تعیین نسبت های جدید می تواند ایفا کند، مقصر است و جامعه، اساساً هیچ نقشی ندارد. البته نتیجه چنین دیدگاهی، جامعه ای بی مسئولیت است. جامعه ای همشه بر حق و البته دچار انسداد نسبت به امکان هایی جدیدی که می تواند در حکومت/دولت رقم بزند. جامعه ای که آنچنان گرفتار تبختر است که وقتی سطح نمایندگان را پایین می داند، نه انگیزه ای برای اصلاح وضع موجود دارد و نه می تواند از موضع تبخترش پایین بیاید. لذا به راحتی رای نمی دهد و تنها زمانی رای می دهد که به منفعت گرایانه ترین شکل ممکن، بتواند از سیاست و دولت، برای خودش مایۀ آرامش و آسایشی یا بهره و منفعتی تهیه کند. «در کشاکش و زورآزمایی دو بخش ساختار حاکمیت، فرصتی (بخوانید منفعتی) برای جامعه ساخته میشود که نیروهای خود را بازسازی و توانبخشی کند. تقویت جامعهی مدنی، افزایش آزادیهای فردی اجتماعی، گشودگی نسبی در فضای سیاسی کشور، قدرتگرفتن طبقهی متوسط شهری (بهعنوان پیشران تولید فرهنگی) و بهتبع آن رونق تولیدات فرهنگی و رقابت جریانهای مختلف، از ثمرات (بخوانید از منافع) این وضعیت (اختلاف افکنی و بی مسئولیتی نسبت به سیاست) است».
3. با این حال این انسداد، فقط نظری و تحلیلی نیست؛ نتایج عملی و عینیِ آن، در جایی است که از ایجاد تنش در حکومت، به سودِ جامعه استقبال می کند. البته چنین راه حلی طبیعی است. دیدگاهی که هیچ گونه گشودگی به تعیین نسبت جدیدی با دولت در پیشِ رو ندارد و قوت و توان حل تنش را در حرکتی رو به پیشرفت ندارد، ناگزیر از مدیریت تنش یا به تعبیر دقیق تر، به جای دیگر انداختنِ تنش است. در این دیدگاه، ما هیچ راه اصلاحی برای دولت و نسبتش با جامعه نداریم؛ پس ناگزیر بایستی تنش را به جایی دیگر بیندازیم. همه چیز از پیش معلوم و بسته شده است.
4. با این حال انسداد این دیدگاه و بستن بابِ هرگونه تعیین نسبتی جدیدی برای نسل های آینده برای دولت و نسبتش با جامعه، باعث تنگی قافیه این شعر شده است. تنگنایی که باعث می شود نویسندۀ عزیز و محترم، به راحتی از تنش های عظیم کوی دانشگاه 78 و بسیاری از بحران های دیگر دورۀ اصلاحات که همگی در دورۀ یکدست نبودنِ حکومت و حاکمیت رخ داده اند، بگذرد و حتی بحران بنزین 98 را هم محصول «همآوایی و اتحاد کامل پارههای انتخابی و غیرانتخابی نظام در پیگیری یک سیاست» معرفی کند.
5. هیچ اشکالی ندارد که برای رای دادن به یک نامزد، انبوهی از دلایل را کنار هم بیاوریم؛ اما این دلایل، دستکم نیازمند یک تحلیل منسجم اند، نه شعری در تنگنای قافیه.
یادداشت دکتر حسین مهربانی فر
دوگانه پزشکی_مهندسی و علوم انسانی در عرصه حکمرانی و مدیریت کلان اجرایی کشور بار دیگر و البته بیش از هر زمان دیگر در مواجهه نامزدهای ریاست جمهوری با مسائل متبلور شده است.
تجربه بیش از ۳ دهه حاکمیت پزشکان و مهندسان بر ساختارهای اجرایی کشور با غلبه رویکردهای پوزیتیویستی(اثباتگرایانه) و تکنوکراتیک(فنسالارانه) در اجزای مختلف سیستم حکمرانی حکایت از شکلگیری چالشهای جدی در حوزه فرهنگ دارد. رویکردهایی که با تقلیل امر اجتماعی و فرهنگی به عینیت و کمیتی قابل مطالعه(مانند مواجهه خود با پدیدههای طبیعی) از آن انسانیتزدایی و آن را از معنا تهی میکند. به همین دلیل قادر نیست فهم دقیق و عمیقی از مسئله فرهنگی و اجتماعی به دست دهد و متعقاباً سیاست فرهنگی و اجتماعی آن بیش از آن که ناظر به حل مسئله باشد، یک مُسَکن و مخدر مقطعی است که جنبه ویترینی و نمایشی گزارش محور کمیّتپذیر در آن غالب است.
جدال بین رویکردهای پاتولوژیک که مسائل اجتماعی را در حد آسیب یا بیماری فرومیکاهند و منفعلانه به دنبال تسکین آن هستند با واقعگرایی اجتماعی انتقادی که در نقد وضعیت موجود متوقف نشده و آگاهانه فرصتها را پی میجوید، جدالی دیرین در حکمرانی سالهای پس از انقلاب اسلامی است.
این بار روزنه امیدی ایجاد شده که رویکرد فرصتمحور با پشتوانه علوم انسانی در حکمرانی نقش آفرینی کند و تکنیک و ابزار را به خدمت انسان و بوم فرهنگی درآورد و نه بالعکس. هر چند که گشودن چنین مسیری در میانه شبکه سرمایهداری و غربگرا که با عقلانیت ابزاری خو گرفته، بسیار دشوار است.
به نام خداوند جان و خرد
انتخابات روز جمعه ۱۵ تیرماه را با هیچ انتخاباتی قیاس نباید کرد. این انتخابات میتواند چیزی ورای رأی دادن به این یا آن نامزد یا به فلان رسم و شیوه سیاسی باشد؛ بلکه انتخاب میان بودن و نبودن ایران است.
اکنون رأی میدهیم که آیا ایران بماند و بکوشد بعضی دردهای مهلکی را که دچارش شده است درمان کند یا به راه وخیمتر شدن آن دردها و گرفتاریها و افتادن در ورطههای خطرناک جنگ و ویرانی برود.البته به دکتر پزشکیان از این جهت باید رأی داد که او شایستگیهای بسیار دارد و به آنچه میگوید عمل میکند.
در دوران وزارتش نیز به کارهای مهمی چون توسعه دورههای تخصصی و فوق تخصصی پزشکی و پیشرفت حوزه رادیو داروها و توسعه بیوتکنولوژی (زیست فناوری) اهتمام مؤثر داشته است و اگر به ریاست جمهوری انتخاب شود می کوشد با همکاری اهل صلاح و تدبیر و مشورت با صاحبنظران و کارشناسان تا جایی که میتواند مشکلات را رفع کند و دردهای کشور را کاهش دهد. اما وجه مهمتر قضیه این است که رأی دادن به او رأی دادن به بقای ایران است. او گرفتار سوداها و اوهام بیهودهای که ایران را به سوی ورطههای خطر و تباهی میبرد، نیست. رأی ندادن در این دور انتخابات را دیگر نمیتوان مقاومت منفی خواند زیرا نتیجه زودهنگام آن میتواند افتادن کشور به راه ستیزهها و کشمکشهای خطرناک و غفلت از گرفتاریها و مشکلات و دوام پریشانی و فساد باشد.
مردم ایران مسلماً کم و بیش به این نکات توجه دارند و کاری نمیکنند که خدای ناکرده فردا در تاریخ بنویسند ایرانیان در سال ۱۴۰۳ چنان به دشمنی با خود و کشور خود برخاستند که گویی رسم و راه دوستی را از یاد برده و گم کردهاند. ولی چنین اتفاقی نخواهد افتاد زیرا ایرانیان در تنگناها به کشور خود پشت نمیکنند. ایران میماند و باید بماند تا زخمهایی را که در جان و تن خویش دارد التیام بخشد.
رضا داوری اردکانی
۱۲ تیر ۱۴۰۳
داوری فیلسوف، داوری شهروند
1) کسانی که با آراء دکتر داوری اردکانی در آثارش، کمابیش آشنایی دارند می دانند که او علیرغم آنکه مسئله اش، سیاست است، اما شیوۀ تفکر او، تجویز نیست، بلکه دعوت به تفکر است. اگر این مبنا را بپذیریم، ناگزیر امروز دکتر داوری نباید چنین موضعی را می گرفت و سخن از تمام شدن ایران و بقاء و عدم بقای ایران به دلیل یک انتخاب سیاسی سخن می گفت. او حتی اگر مخالف رای دادن به دکتر جلیلی و موافق با رای دادن به دکتر پزشکیان بود، بازهم بایستی به همان شیوۀ همیشگی ما را دعوت به تفکر می کرد تا از خلال این تفکر، ما به بهترین انتخاب برسیم، نه آنکه صریحاً چنین موضع گیری کند.
2) آنهایی که در سال 84، رقاب شدید میان مرحوم اقای هاشمی رفسنجانی و دکتر احمدی نژاد را در انتخابات ریاست جمهوری به یاد داشته باشند و در آن دوره، به مرحوم رفسنجانی رای نداده باشند، کمابیش با وضعیتی مشابه امروز روبرو بودند، وقتی که آیت الله جوادی آملی، هم در آن مقطع و هم در مقاطع بعدی، حمایت تام و تمامی از مرحوم هاشمی رفسنجانی انجام دادند. «مردان الهی با انفاق، خود را تثبیت می کنند، نمی لرزند، نمی لغزند، گِله نمی کنند، آشفته نمی شوند، جامعه را آشفته نمی کنند؛ و اگر جامعه ای بخواهد بلرزد و بلغزد و متشتّت شود و آشفته شود، آنها نمی گذارند. آیت الله هاشمی رفسنجانی (رضوان الله تعالی علیه) اینچنین بود. دیدید، او از تخت به تخته کشانده شده و هیچ تکان نخورد!» و یا «برخی از افراد، کسانی اند که علم مناسبی را اندوختند؛ ولی آن درایت و مدیریت و سیاست و تدبیر سیاسی و عقلانی را تجربه نکردند. برخی به عکس، امور تدبیر و سیاست را تجربه کرده اند، ولی علم لازم را فراهم نکرده اند. برخی ها هر دو را جمع کرده اند، امّا به صورت جمع مکسّر. کسی که در حدّ خود مقدار لازم علم فراهم کرده باشد، جهاد را خوب تجربه کرده باشد، شهامت و شجاعت را تجربه کرده باشد، سیاست را تجربه کرده باشد، مدیریت و مدبریت را تجربه کرده باشد، کشوردانی و کشورداری و کشورآرایی را با این مجموعه تجربه کرده باشد و جمع این فضائل جمع مکسّر نباشد، جمع سالم باشد؛ آیت الله_هاشمی رفسنجانی (رضوان الله تعالی علیه) است». این عبارات تنها بخشی از عبارات حکیم متعالیۀ معاصر، آیت الله جوادی آملی دربارۀ مرحوم هاشمی رفسنجانی است که بعد از عدم اقبال های متعددِ مردم در انتخابات های بعد از 1384 مطرح شده اند. در فضای سیاسی، مرحوم هاشمی رفسنجانی، نماد تفکر لیبرال و توسعۀ سرمایه داری شناخته می شود و آیت الله جوادی آملی، حکیم متعالیه معاصر محسوب می شوند.
3) با توجه به این دو مواجهه تقریباً یکسان، چند موضع می توان گرفت؛ موضع اول آن است که موضع گیری سیاسی این دو استاد را به مبانیِ آنها برگردانیم و نتیجه بگیریم که پس اساساً دیدگاه های فلسفیِ دکتر داوری، درنهایت منجر به چنین موضع سیاسی در انتخابات 1403 شده و بنابراین عدم قبول مواضع سیاسی امروز اصلاح طلبان و اعتدالیون پیرامون دکتر پزشکیان، به نفیِ دیدگاه های فلسفیِ دکتر داوری اردکانی اقدام کنیم؛ همانطور که بعضی در سال 84 به بعد، با نفیِ سیاست های مرحوم هاشمی، به نفی دیدگاه های فلسفیِ ایت الله جوادی آملی رسیدند. موضع دوم آن است که با اساتید مذکور همراه شویم و پا بر روی تشخیص سیاسی خودمان بنهیم و علیرغم آنکه با تحقیق، به دکتر جلیلی رسیده ایم، به دلیل رایِ دکتری داوری، از دکتر پزشکیان حمایت کنیم؛ چنانکه بعضی با استناد به دیدگاه آیت الله جوادی آملی، علیرغم آنکه با تحقیق به دکتر احمدی نژاد رسیده بودند، اما تغییر رای دادند.
اما موضع سومی هم هست و آن اینکه اساساً سیاست در ایرانِ پس از انقلاب اسلامی، هنوز به مرحلۀ تامل سیاسی جامع نرسیده است. دولت، در جمهوری اسلامی، پدیده پیچیده است که نه می توان آن را با نظریات فلسفۀ سیاسی مدرن از ماکیاولی تا هابز و هگل و دیگران توضیح داد و نه توضیح آن با تکیه بر حکمت متعالیه یا حتی فلسفۀ سیاسی فارابی یا حتی فقه سیاسی موجودِ ما ممکن است. ما در وضعیتِ خاص دولت در جمهوری اسلامی، با پدیدۀ جدیدی روبرو هستیم که هنوز توان صورت بندیِ فلسفی آن را نداریم؛ از این منظر، شاید نتوان میان بنیان های اندیشۀ اساتید فلسفۀ معاصر و کنونی مان با مواضع سیاسیِ آنها، آنهم دربارۀ انتخاب رئیس دولت، سنخیتی و ضرورتی برقرار کرد. اگرچه اساتید فلسفه می کوشند دربارۀ فلسفۀ سیاسی ایده هایی مطرح کنند، اما صورت بندیِ تا توضیحِ نظریۀ دولت، فاصلۀ زیادی دارد. از این منظر، مواضعِ آنها دربارۀ یک نامزد یا نامزدی دیگر، در مقام فیلسوف نیست، بلکه در مقام یک شهروند فرهیخته است.
https://eitaa.com/mojtamaona/421
هدایت شده از مجتمعنا
انتخابات 1403 و فرایند بزرگ جهانیِ جبهۀ انقلاب اسلامی
جامعۀ ایرانی در کشاکش دو نظم جهانی (ابزارهای جهانیِ غربی و آرمانهای اسلامی-شیعی-ایرانی)
1 از 5
1. در بیانیۀ گام دوم انقلاب اسلامی، تعبیر کوتاه اما بسیار مهمی دربارۀ وضعیتِ انقلاب اسلامی آمده است: «درودی از اعماق دل بر این ملّت؛ بر نسلی که آغاز کرد و ادامه داد و بر نسلی که اینک وارد فرایند بزرگ و جهانیِ چهل سال دوّم میشود». این وضعشناسی از آنجا که در چنین بیانیهای و توسط مقام معظم رهبری ارائه شده است، بیانگر آن است که ارکان نظام جمهوری اسلامی درگیر چنین فرایندی خواهند بود.
2. فرایندهای جهانی، در دورۀ معاصر، به معنای خاصی از زمان گره خوردهاند که مفید معنای معاصرتاند. فارغ از مباحث فلسفۀ تاریخی، از حیث تحولات انضمامی، سرمایهداریِ اروپایی پس از تکوین و تکامل در سدۀ نوزدهم، در قرن بیستم و مخصوصاً پس از جنگ دوم جهانی، از قلمرو یک نظام اروپایی خارج و تبدیل به یک فرایند جهانی گردید. برنامههای عمرانی یا توسعۀ سرمایهداری با جهانیکردنِ سرمایهداریِ بلوک غرب، توانست کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی را منزوی سازد و با فروپاشیِ آن، تبدیل به امر جهانی گردد. با فروپاشیِ اتحاد جماهیر شوروی، این جهانیشدن بلامنازع شد. ثمرۀ این رخداد بزرگ آن است که ما امروزه هر اتفاقی که در اروپا یا آمریکا میافتد، به شکل جهانی تجربه میکنیم. یافتههای علمی و آزمایشگاهی یا حتی نمادهای فرهنگی، تکنولوژی، رخدادهای سیاسی یا حتی سرگرمیهای مربوط به اوقات فراغت یا حتی باورهای دینی، همه و همه، اگر قرار است در سطح جهان شناخته شوند، ناگزیر از سوارشدن بر مرکبِ سرمایهداریِ جهانیِ غربیاند. از این منظر، فرایندهای بزرگ و جهانی، ناگزیر نسبتی با سرمایهداری غربی پیدا میکنند. غذای چینی، لباس یا فیلمهای کرهای، خالکوبیِ فلان بازیگر فوتبال، آموزهای در فقه یا کلامِ اسلامی یا حتی لباس عربیِ قطریها، اگر قرار است جهانی شود و در سطح جهان دیده شود، باید بر این مرکب سوار شود. قطریها مجبورند لباس عربی را در جام جهانی، بر تنِ لیونل مسی کنند تا در جهان دیده و شناخته شود یا حتی ما مجبوریم که شیوۀ تحصیل سنتیِ خودمان در حوزههای علمیه را تبدیل به قواعد دانشگاهیِ جهانی کنیم تا شناخته شویم.
3. با اینحال دقیقا در زمانی که دو فرایندِ بزرگ جهانی در بلوک غرب و شرق، در حال منازعه با یکدیگر بودند، یک فرایند بزرگ جهانیِ دیگر از خلال رقمزدنِ یک انقلاب جهانی در ایران سربرآورد: فرایند بزرگ جهانیِ اسلامی. این فرایند بزرگ جهانی، هم از حیث جغرافیای فرهنگی مبتنی بر تمدنِ ایرانی بود که اساساً تمدنی جهانی شناخته میشده و هم مبتنی بر آموزههای اسلامی و مخصوصاً شیعی بود که عناصرِ ذاتیِ آن، جهانیاند. یک مسلمان، همواره بر این باور است که دینِ او، دین خاتمِ همۀ پیامبران تاریخ است و ظرفیتِ مسلمانشدنِ همۀ ابناء بشر در آن وجود دارد؛ همۀ ما شیعیان، از دوران طفولیت میآموزیم که پایانِ تاریخ بشری، از خلال موعودی رقم خواهد خورد که امام دوازدهم شیعیان است که هر لحظه، امکان حضور او، وجود دارد. از این جهت، انسانی که در ایران زندگی میکند، حداقل از یکی از این سه جهت، واجد هویتی جهانی است. جهانی میاندیشد و جهانیبودن، با پوست و خون و جانِ او عجین شده است. این انسان، نمیتواند جهانی نیندیشد و جهانی نباشد. این جهانیبودن برای او، امری عارضی نیست، بلکه ذاتیِ هویت اوست.
https://eitaa.com/mojtamaona/422
هدایت شده از مجتمعنا
انتخابات 1403 و فرایند بزرگ جهانیِ جبهۀ انقلاب اسلامی
جامعۀ ایرانی در کشاکش دو نظم جهانی
2 از 5
4. علیرغم ذاتیبودنِ عناصر هویت جهانی در انسانِ ایرانی، با اینحال شرایطی که او در حداقل یک قرن اخیر تجربه میکند، بهگونهای رقم خورده که ابزارهایِ جهانیبودنِ او، ابزارهای غیرِ ایرانی، غیر اسلامی و غیر شیعی است. اقتصاد و معیشت او، روابط پولی و مالیِ او، فرهنگِ زبانی و واژههای مورد استفادۀ او، شیوۀ زیستِ شهری یا حتی روستاییِ او، فرم و محتوایِ علمی و درسیِ او، شبکههای اجتماعیِ مجازی و دیگر ابزارهای رابطۀ اجتماعیِ او، سرگرمیِ و اوقات فراغتِ او، سبک و مدلِ پوششِ او، حتی سبک نکاح و ازدواج او، شیوۀ غذاخوردنِ او، سفر رفتنِ او، موسیقیِ او، فیلم و سینمایِ او، ابزارآلات تکنولوژیک کشاورزی و ساختمانسازیِ او، اتوماسیونِ اداری و سازوکارهای سازمانیِ او، زمانِ تعطیلی یا کارِ او، یا حتی سبک مناسکِ او، همه و همه، مادامی که جهانیاند، غربیاند و مادامی که ایرانی یا اسلامیاند، دیگر جهانی نیستند. ما وقتی از اقتصاد اسلامی-ایرانی، جامعۀ اسلامی-ایرانی، خانوادۀ اسلامی-ایرانی، بانک اسلامی-ایرانی، سفرِ اسلامی-ایرانی، موسیقیِ اسلامی-ایرانی، ازدواج اسلامی-ایرانی، شیوۀ غذا خوردن اسلامی، فیلم و موسیقی و هنر اسلامی-ایرانی، پوششِ اسلامی-ایرانی یا دیگر قلمروهای سبک زندگیِ اسلامی-ایرانی سخن میگوییم، در عمل منجر به یک سبکِ محدود به عدۀ خاصی از افراد در یک جغرافیای فیزیکی یا فرهنگی میشویم. در توضیح یا تکوین یا ترویج این نسخههای اسلامی-ایرانی، به فرضِ مطلوبیت، معمولاً به جهانیشدنِ آنها نمیاندیشیم. آنها همیشه مقید به یک عدۀ از انسانهای خاص، در یک قلمروِ فیزیکی یا فرهنگی خاصاند.
5. در این وضعیت، انسانِ ایرانی، مخصوصاً در شرایط پس از انقلاب اسلامی و ادعایِ جهانیِ آن، گرفتار یک وضعیتِ دوگانه در اعمال و هویت خویش است. او از یکسو، هر صبح و شب، با باورهای و اعتقادات جهانی اسلامی-ایرانی-شیعی درگیر است و از سوی دیگر، ابزارهای جهانیبودنیِ را تجربه میکند که نه اسلامیاند، نه ایرانیاند و نه شیعیاند. باورهای اسلامی-ایرانی-شیعیِ او، مقید به جغرافیای فیزیکی یا فرهنگیِ محدودی شدهاند و ابزارهای غربی را در دسترس دارد که با آنها میتواند جهانیبودن را تجربه کند. مادامی که مقید به اعتقادات و باورهای اسلامی-ایرانی-شیعی است، جهانی میاندیشد اما در «قفس» تنگ عملی و انضمامی گرفتار است و مادامی که با ابزارهایِ جهانیِ غربی، زندگی میکند، از باورهای اسلامی-ایرانیاش فاصله میگیرد. نه میتواند آنرا رها کند و نه میتواند از این چشم بپوشد.
6. بگذارید واضحتر پیش برویم. زن ایرانی، قرنها حجاب و عفاف را امری فطری میدانست و چون امر فطری، جهانی است، از رعایت حجاب و عفاف، چندان احساس دشواری نمیکرد، بلکه برای آن، انواع پوششهای متنوع زنانه و مردانه عفیفانه و مطابق شریعت اسلامی را طراحی میکرد؛ اما اکنون، اگرچه آن باور فطری در وجودش نهادینه است، اما ابزارِ پوشش و تلقیاش از پوشاندنِ بدن، غربی و البته جهانی و تابع سبکهای پوششِ جهانی است. انسانِ ایرانیِ معاصر، هر جایی که مینگرد، از واقعیتِ خیابان تا فضای مجازی، با زنی روبرو است که برخلافِ باور او، میپوشد و از سبکهای پوششِ جهانی تبعیت میکند. او می خواهد در زیست جهانی، سهمی داشته باشد، اما جهانی که حجاب عفیفانه و فطری را نمی فهمد. انسانِ ایرانی، مادامی که در سعدی و حافظ و فردوسی سیر میکند، با تنوعی از فرهنگهای بشری روبرو است، اما امروز در ارتباطگیری با جهان، مجبور به محدودیتِ استفاده از پیامرسانهای داخلی است؛ بهراستی چرا انسانِ ایرانی، سهولت استفاده از پیامرسانهای داخلی را رها میکند و حاضر میشود در اینستاگرام و تلگرام و دیگر پلتفرمهای فیلترشدۀ جهانی پرسه بزند؟ آیا جز این است که انسانِ ایرانی، میخواهد در شبکهها و پلتفرمهای جهانی؛ حضور داشته باشد؟ بهراستیِ آیا واقعاً دردِ نخبۀ مهاجر ایرانی، فقط اشتغال در داخل کشور است یا او، در ورای این مهاجرت و پذیرفتنِ خطرات و دشواریهایش، بهدنبال ایفای نقش در فرایندِ جهانیِ علم است و چون، منشاء علمِ جهانی، غرب و اروپا و آمریکا است، به آنجا مهاجرت میکند؟ ما حتی امروزه، مهاجرینی داریم که فلسفۀ اسلامی را هم در دانشگاههای غربی میخوانند، چون جهانی است. تا یکی دو دهۀ پیش، نرخ طلا تابع تحولات فرهنگی یا اقتصادیِ داخل کشور بود، اما امروز، آنهم جهانی است. گویی همۀ ابزارهای زندگیِ ما، روزبهروز، بیشتر تابع زمان و مکانِ جهانیبودن میشوند و البته به دلیل سکولار بودنِ جهانِ معاصر، سکولارتر میشوند.
https://eitaa.com/mojtamaona/423