عرررتش اسقاطیل هلاکت یک فرمانده یکان نیروهای ویژه تروریستش در درکیری با حزبالله رو تایید کرد
این تروریست اسقاطیلی در کمین دیشب حزبالله هنگامی که قصد ورود به لبنان داشتن به هلاکت رسیده
به نظرمیرسه این کمین زخمی و یا کشته های بیشتری داره، برخی اخبار غیررسمی دیگه هم درحال انتشاره که صبر میکنیم تا رسما اعلام کنن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ زیبا رو ببینید و کیف کنید😍😍
من که از ذوق بیست بار دیدمش😉❤️
جانم علی علی🤩🤩🤩
زندگینامه شهید علیرضا توسلی
«علیرضا توسلی» یکی از شجاعترین فرماندهان میدانی نبرد سوریه بود، وی که در سالهای گذشته با سازماندهی رزمندگان افغان از سراسر جهان به خیل مدافعان حرم آل الله پیوسته بود، به عنوان فرمانده «تیپ فاطمیون»، تیپ مخصوص رزمندگان افغان حاضر در نبرد سوریه، به عنوان یکی از قابل اعتمادترین فرماندهان میدانی نبرد سوریه و مورد وثوق سردار سلیمانی شناخته میشد. سردار رشید اسلام شهید علیرضا توسلی، معروف به ابوحامد، فرمانده تیپ فاطمیون روز شنبه ۹ اسفند ٩٣، در جریان آزادسازی تپه تل قرین در حومه درعا، به دست تروریستهای جبهه النصره به شهادت رسید. وی در دوران هشت سال دفاع مقدس نیز در جبهه دفاع از انقلاب اسلامی حضور داشت. پیکر شهید توسلی همراه با شش شهید افغان مدافع حرم به ایران منتقل و همزمان با سالروز شهادت صدیقه کبری سلامالله علیها از مقابل مهدیه مشهد به سمت حرم مطهر رضوی تشییع شد. خاطرات و گزارشات سردار «علی رضا توسلی» فرمانده شجاع و حماسه آفرین «تیپ فاطمیون» در دفاع از حرم بانوی مقاومت «حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) فرمانده محبوب و انسان بسیار زیرک و کم حرفی بود که با اعمالش همه را شگفت زده می کرد . حارس یکی از رزمندگان نبرد سوریه، درباره شهید ابوحامد فرمانده تیپ فاطمیون اینطور نوشته : پارسال در موکب حرم حضرت زینب(س) داشتم با آقای خزاعی مکتب صحبت می کردم. ناگهان حرفش را قطع کرد و داد زد: سلام دلاور سلام فرمانده دیدم دوید رفت و مردی را بغل کرد که دستش به گردنش آویزان بود و شبیه برادران افغان بود. بعد آوردش داخل موکب و برایش چای آورد. مرد هم با تواضع خاصی چای رو خورد و مثل آدمهای خجالتی خداحافظی کرد و رفت زیارت. گفتم این شخص را معرفی کنید. گفت آقای توسلی فرمانده دلاور فاطمیون. میگفت در بزرگیش همین بس که در یک عملیات که چند گردان با هم عملیات کرده و همه گردانها بجز گردان فاطمیون شکست خورده بودند، از حاج قاسم سلیمانی سوال شد که نبرد را ادامه بدهیم یا عقبنشینی کنیم. حاج قاسم پاسخ جالب توجهی داده و پرسیده بود: آقای توسلی در عملیات هست؟ پاسخ شنیده بود: بله به عنوان فرمانده گردان فاطمیون عمل میکند. حاج قاسم پاسخ داده بود: پس ادامه بدهید که انشاالله پیروزید. فردای آن روز کنار ضریح خضرت رقیه(س) دیدمش. رفتم کنارش و به دست شکسته ش بوسه زدم و بعد از احوالپرسی آرام کنارش نشستم. داشت با بغل دستیش حرف میزد. میگفت اینجا به ما و همشهریهای ما سیم کارت نمیدهند. میتوانی برای ما سیم کارت تهیه کنی!؟ خیلی دلم سوخت. گفتم او جانش را کف دستش گرفته و حتی از یک سیمکارت هم محروم است. نمی دانستم که همین مظلومیتهاست که انسان را بخدا نزدیکتر می کند. شهادتت مبارک ابوحامد. نحوه شهادت فرمانده تیپ فاطمیون شهید علی رضا توسلی طبق برنامه هباریه رو تا ۱۰ شب یکسره کردیم، تل قرین جلو مون بود بین ما و کفرناسج مرکز ثقل تکفیریها. فاصله ش با ما همش ۲.۵ کیلومتر بود. راه هبارهیه – تل قرین غیر عملیاتی بود خطر مین و دید دشمن، نمی شد زرهی بره. می دونستیم اگر بمونیم تکفیریها از رو تل کاملا مسلط به ما و بقیه هستند اما اگر می گرفتیمش ورق بر می گشت ما مسلط بودیم و اونا زیر دست، روبرو می شدیم با ارباب اصلیشون اون طرف مرز، امکانش بود برسیم به تل. بیشتر از این، منتظر مون نبودن، میشد رسید و گرفتش. ابو حامد با مخابره به حضرات پشت خط گفت امکانش هست تل قرین رو بگیریم، از اون طرف با مکث گفتن اگه امکانش هست، بسم الله. ساعت ۱۲:۰۰ شب ۳ گروه شدیم و رسیدیم پای تل، گروه اول به مسئولیت ابو حامد باید از وسط تل بالا می رفت، گروه دوم جناح چپ تل رو بعهده داشت با مسئولیت فاتح و گروه سوم جناج راست تل بود با مسئولیت یکی دیگه از دوستان. بالا رفتیم درگیری شدید شد، نور انفجار، بوی باورت و دود… فهمیدیم که واقعا منتظرمون نبودن یک ساعت از نیمه شب گذشته رسیدیم رو تل، تل رو گرفتیم. اعلام کردیم تل قرین پاکسازی شده داریم تثبیتش می کنیم. بچه های حزب الله محور شمالی بودن اماده بودن برای تلول فاطمه، حمریت و سلطانه، تعجب کردن که تل قرین رو گرفتیم خودشون رو جمع و عزمشون رو جزم کردن و زدن به تلول فاطمه، حمریت و سلطانه تا صبح یکسره شون کردند. صبح خروس خون می شد، ارباب های تکفیری ها رو روی تل های دیگه دید. می دونستیم این شروع بازیه واقعیتش هم همین بود. بچه های شنود خبر اوردن که مخالفین گروه گروه و دسته دسته، نعره زنان درحال امدن به اینطرف هستن، وسط ما بودیم. صدای مخابره اومد از پشت خط، شنیدم که به ابو حامد گفت شاهکار کردی شاهکار، شاخ اسرائیل رو شکستی. تکفیر ها شروع کردن گروه اول ، دوم ، سوم … پشت سر هم حسابوشون از دسته مون در رفته بود. توپخانه ارتش از دیر عدس نمی تونست دقیق پوشش بده، تنها بودیم در مقابلشون.
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
قبل از صدارت امیركبیر، اوضاع شهر تهران به شدّت در هم ریخته بود. اراذل و اوباش گذرها و محلّهها، از كاسبها باج میگرفتند و هرگاه مختصر بادهای مینوشیدند، عربده میكشیدند و نفس كش میطلبیدند. زنان و دختران، پس از غروب آفتاب از ترس حمله آنها، جرأت بیرون آمدن از خانه را نداشتند. گاهی اوقات، مردان مست در چهار سوقها، قمه خود را از غلاف بیرون میكشیدند و عبور و مرور را قطع میكردند. با روی كار آمدن امیر كبیر، اوضاع دگرگون شد و استعمال نوشابههای الكلی ممنوع گردید. هر كس شراب میخورد و مزاحم مردم میشد، مجازاتهای سختی داشت. امیركبیر در اجرای این قانون از هیچ كس واهمه نداشت و قانون را بدون استثناء در مورد همگان اجرا میكرد. داستان زیر نیز یكی از حوادث واقعی زمان اوست:
آن روز، مردمی كه از تكیه«منوچهر خانی» تهران میگذشتند، با منظرهای رو برو شدند كه سخت آنان را به وحشت انداخت. یكی از غلامان سفارت روسیه تزاری، در حالی كه به شدّت مست بود، قمهای را در دست گرفته، عربده میكشید و دشنامهای زشت میداد. مردم كه جرأت نزدیك شدن به او را نداشتند، از فاصله دور، با شگفتی وی را تماشا میكردند. دو مرد سالخورده، در آن میان با همدیگر حرف میزدند. یكی از آنها به دیگری گفت: مثل این كه باز هم این منظرهها تكرار میشود؟! خیلی عجیب است، از زمان روی كار آمدن امیركبیر و منع استعمال مسكرات، كسی جرأت آن را نداشت كه به این كارها دست بزند. امیر نظام، نه تنها قمه كشی و قداره بندی را قدغن كرده است، بلكه از ایستادن مردم بیكاره و هرزه، در سر گذرها جلوگیری میكند. من نمیدانم این مرد چگونه جرأت كرده به چنین كاری دست بزند! مرد جوانی كه به حرفهای آنها گوش میداد، خود را داخل صحبت آنها كرد و گفت: مگر این مرد قداره كش را نمیشناسید؟ او یكی از غلامان سفارت روسیه است و به پشتیبانی آنهاست كه به این اعمال زشت دست زده است. مرد سالخورده گفت: پس در این صورت، باز هم زن و بچههای ما جرأت ندارند از خانه خارج شوند. گوش كنید، چه كلمات زشتی را بر زبان میراند و چگونه كاسبهای محلّه را تهدید میكند!
در این موقع، قصّاب جوانی كه در آستانه در مغازه خود ایستاده بود، از شنیدن آن فحشهای ناموسی، چنان خشمگین شد كه چند قدمی. جلو گذارد و خطاب به مرد مست گفت: خجالت بكش! این قدر به نوامیس مردم توهین نكن!
مرد مست كه منتظر چنان عكسالعملی بود، عربدهای كشید و گفت: تو اگر ناموس داری و نمیترسی، جلوتر بیا تا حقّت را كف دستت بگذارم. من میخواهم ثابت كنم كه هیچ كس شهامت آن را ندارد جلوی من بایستد! این سخن بر خشم قصاب جوان افزود. باز هم جلوتر رفت تا قمه را از دست مرد بگیرد. چند تن از اهالی محلّ فریاد زدند: احمد آقا! جلو نرو تو وسیله دفاع نداری! قصاب غیور، روی به آنها كرد و گفت: مگر نمیشنوید كه چگونه به ناموس شما فحش میدهد؟ مگر غیرت و جوانمردی از میان شما رخت بربسته كه ایستادهاید و به وی اعتراض نمیكنید؟! و سپس با یك حركت مچ دست مرد مست را گرفت و سعی كرد كه قمه را از دستش بگیرد. امّا غلام مست، زورمندتر از آن بود كه قصّاب بتواند قمه را از وی بگیرد. مبارزه بین جوان ناموس پرست و مرد مست به زورآزمایی شگفتی مبدل شد. هر كدام از آنها سعی داشت كه بر دیگری چیره شود. تلاش مرد مست بر آن بود كه با قمه خود، ضربهای شدید بر قصّاب فرود آورد. مردمی كه در اطراف ایستاده بودند، از این مبارزه به هیجان آمده بودند و هر چند دقیقه یك بار، برای پیروزی جوان قصّاب صلوات میفرستادند. در كشاكش بین مرگ و زندگی، سرانجام نوك قمه مرد مست در كتف قصّاب فرو رفت و خون جاری شد. قصّاب بر فشار دست خویش افزود. چهره او از شدّت درد و فشاری كه بر دست رقیب خود وارد میآورد، سرخ شده بود. سرانجام، مرد مست قمه را رها كرد. احمد آقای قصّاب، با یك حركت پا، بدن قداره كش هرزه را بر خاك افكند، امّا خود نیز غرق در خون شده بود. مردم برای نجات جوان با حمیّت، به سویش هجوم بردند. مبارزه دلیرانه او با مردی كه به نوامیس مردم فحش داده بود و با عربدههای مستانه، فضا را آلوده كرده بود، همگان را سرشار از هیجان ساخته بود. همه با دیده تحسین بر او مینگریستند و بر غیرت و شجاعت او آفرین میگفتند. این قصه را همان روز به امیركبیر گزارش دادند. امیركبیر، صبح روز بعد فرمان داد كه غلام سفارت روسیه تزاری را دستگیر كنند. خبر دستگیری غلام یكی از سفارت خانهها، مثل توپ در تهران صدا كرد، زیرا پیش از آن هیچ كس حق نداشت یكی از كارگزاران سفارت خانهها را دستگیر كند و آنان را به محاكمه بكشد. امّا موضوع به همین جا ختم نشد. امیركبیر، شخصاً برای مجازات غلام از خانه خود خارج شد و به میدان«ارك» آمد و روی سكویّی كه سابقاً، «توپ مروارید» را روی آن گذاشته بودند، نشست. چهره مردانه و مصمم امیر نشان میداد كه بیش از هر زمان دیگر خشمگین است. دقایقی گذشت.