هدایت شده از - mahi
هیچوقت اون شبایی که بخاطر کارات گریه کردم و عین خیالت نبود یادم نمیره .
تو رفتن رو چجوری معنی میکنی؟! اینکه یکی دم دمای صبح بعد
از خوردن صبحانه و ی فنجان چای چمدونش رو ببنده و بره؟ نه ، اینطور نیست ، من خیلی وقته ندارمت انکار نکن ، میدونی چرا؟! چون حواسم بهت هست و حواست بهم نیست ، صدای احساست رو میشنوم اما تو چشمت رو بستی رو احساس و علاقم ، با حرفام خنده رو لبات میارم اما تو با حرفات به زخمای کهنسالم تازگی میبخشی ، حواست به تموم چیزای دورت هست جز من آره ؛ تو خیلی وقته از پیشم رفتی و حضورت رو حس نمیکنم ..
- مخاطبِ خاص
- ¹⁰ یـوما حتی عـیدِ میلاد حبيبتي :)
- ⁹ یـوما حتی عیدِ میلاد حبيبتي :)
من خستم ، اونقدری خستم
ک میتونم همین الان وسیله هامو
بریزم تو کوله ام سیمکارتمو بشکونم ،
تمومِ پولمو بدم برای بلیت به دورترین
شهر ممکن و برم یه زندگی جدید شروع کنم
و اونقدر درگیر روزمره جدید بشم
ک حتی خود الانمو یادم نیاد :)
منم آن شاعر درمانده خودکار به دست
که نداند به چه تشبیه کند دردش را ..
هدایت شده از - سلولِ69 -
کاش یکی بود براش توضیح میدادم چقدر خستهم و میفهمید.