eitaa logo
- مخاطبِ‌ خاص‌
1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
4 فایل
من؟ دلم توی حرم جامونده. « دلتنگی اسم دومم شده و کربلا، نشونه‌ی اصلیمه » دلبر ما از نظر دور است ، از دل دور نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش میشد دست خودم‌ و بگیرم ببرم حرمِ امام رضا بگم این بچه گم شده شما نگهش‌می‌دارید؟(:
فراقت خیلی سخته آقای امام رضا . . مارو با هرچیزی امتحان میکنی به فراقت مبتلا نکن ؛ وصالت درمونه ادب حکم میکرد الان گوشه صحن انقلابتون نشسته باشم و زیارتنامه بخونم گوشه صحن ی جای خلوت گرفتن زانوها در بغل گریه و حرف و حرف و حرف . . ولی سلام ما رو از کنجِ اتاقمون پذیرا باش :))
و فردا فریاد سرمی‌دهیم امروز روزِ آزادیست جای شهدا خالیست . .
هدایت شده از نوای دل 🌱
- زندگی لیلی ست مجنونانه باید زیستن'! 🌱
هدایت شده از نوای دل 🌱
- ولی خب به قول شاملو : - ما را دردِ نفهمیدن می‌کُشد نه زخم‌ها‌ :)
قـهر بودیم در حال نماز خوندن بود نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون ور نشسته بودم کتاب شعرش و برداشت و با یه  لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ولی من باز باهاش قهر بودم ! کتاب و گذاشت کنار،بهم نگاه کرد و گفت: غزل تـمام ، نـمازش تمام ، دنـیا مات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد باز هم بهش نـگاه نکردم اینبار پرسید:عاشقمی؟ سکوت کردم . گفت: عاشقم  گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز... بی تـفاوت بـودنت هـر لحـظه آبم میکند دوباره با لبخند پرسید:عاشقمی مگه نه؟ گفتم:نـه گفت: لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری زدم زیر خنده :) و رو بروش نشستم دیگه نتوستم بهش نگم  وجودش چـــــقدر آرامش بخشه‌ بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم: خدا رو شکر که هستی ؛ [برگی از زندگی شهید عباس بابایی]
هدایت شده از blue scream ~
به افتخار گذشته، به امید آینده 🇮🇷.
- میشه خسته نشی؟! یادم میاد وقتی بچه بودم ؛ یه شب که پدرم از سرِ کار خسته و بی‌حال رسید خونه وقتی من رو دید بغلم کرد و گذاشت رو دوشش از یک متر رسیدم به دو متر‌ و احساس بزرگی کردم! سقف آرزوهام سقف خونه‌مون بود . . آرزو کردم دستم رو بتونم بزنم به سقف برای همین دستم رو دراز کردم تا دستم بهش برسه ؛ نرسید. پدرم خسته شده بود ؛ ولی بهم نمی‌گفت! خستگی رو از کوتاه شدن قدم فهمیدم؛ از اینکه دیگه نمیتونست کاملا صاف بایسته تا من دستم رو به سقف برسونم‌. برای همین سرم رو آوردم پایین و بهش گفتم : میشه خسته نشی؟! خندید. پدرم قوی‌ترین وخستگی‌ناپذیرترین مرد دنیا بود ، چون زانوهام رو گرفت و بلندم کرد. خیلی راحت دستم به سقف رسید . . خیلی راحت به آرزوم رسیدم. بعد از اون این سوال شد تیکه‌کلامم از همه می‌پرسیدم. ولی همه لبخند نمیزدن، همه ادامه نمیدادن . . هر‌چی گذشت معنی خستگی رو بهتر فهمیدم‌. بهتر فهمیدم فقط جسم آدم نیست که خسته میشه، فقط دست و پا و بدن نیست که کوفته میشه ؛ آدما روحشون هم خسته میشه، دلشون هم کوفته میشه و این همون چیزیه که آدما رو از پا میندازه ! از پا انداختم، یه روز خسته شدم از صبوری کردن، از جنگیدن، از ادامه دادن، از زندگی کردن . . هزار نفر خستگیم رو دیدن، هزار نفر بهم گفتن : میشه خسته نشی ؟! ولی لبخند نزدم ولی ادامه ندادم‌ تا اینکه تو اومدی. خستگیم رو دیدی خستگیم رو فهمیدی، با خستگیم خسته شدی . . سرم رو‌ گذاشته بودم رو پات که پایین رو نگاه کردی و گفتی میشه خسته نشی ؟ لبخند زدم روحم سبک شد . . اون‌قدر که پرواز کرد و دستش خورد به سقف . .تو اون یک نفری که به خاطرت خسته نمیشم ! فقط یه سوال دارم ازت: میشه‌ازدوست‌‌داشتنم‌خسته‌نشی؟ :)✨