با آنکه بیدلیل رها میکنی مرا
آنقدر عاشقم که نمیپرسمت چرا
در پیچ و تاب عشق، به معنای هجر نیست
رودی ز رود دیگر اگر میشود جدا
خون میخوریم در غم و حرفی نمیزنیم
ما عاشق توایم همین است ماجرا
خوش باد روح آنکه به ما کنایه گفت
گاهی بهقدر صبر بلا میدهد خدا
حق با تو بود هر چه بکوشد نمیرسد
شیر نفسبریده به آهوی تیزپا
ای عشق! ای حقیقت باور نکردنی!
افسانهای بساز خود از داستان ما
میدونی دیگه غش غش نمیخندم ؟
یعنی بدونِ تو بلد نیستم دیگه
میدونی هنوز منتظرم بیای بگی خواب بوده ؟
میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟
میدونی این گوشه دنیا نشستم دارم دق میکنم از نبودنت ؟
میدونی چقدر دلم تنگه و چقدر نیستی ؟
میدونی؟ :)))))))
آخرین پنجشنبه سالِ و نیستی عروسک . .
الان باید همه باهم درکنارِ تو خونه مامانجون باشیم .
لابهلای ِفرفری های موهاش گم میشدم
پیچُ تاب فرهایِ موت آنقدر زیبا و دلانگیزِ که هرگاه دستم رو لابه لای ِموهات
میبردم، تمام ِ غم ها و دغدغه هام رو
فراموشمیکردم
قربانِ تک تک فرِموهایت
موهـایت در باد ، عجب رخ نمـایی
میکند : )
جایِ خالیت درد میکنه
اونقدر که نمیشه توصیفش کرد . .
کجایی؟
دِ نیستی دیگه نیستی . .