پنجم مرداد 1338 در تبریز بدنیا اومدم 👶در دوران دبیرستان بخاطر امضا نکردن برگه عضویت حزب رستاخیز توسط ساواک احضار شدم 🙂. دیپلم خود را در رشته ریاضی گرفتم📄 از سال 56 فعالیتهای مبارزاتی خود را آغاز نمودم👊✊که پس از مدتی توسط ساواک دستگیر شدم😐
در آموزش نظامی بسیار جدی و سخت گیر بودم😠😡 و به نیروهای تحت آموزشم می گفتم : من در عمر خود 15 روز آموزش دیده ام😏 و فردی به نام سعید گلاب بخش معروف به محسن چریک 😎 به من آموزش داده😑 و گام از گام که برداشته ام ، تیری زیر پایم کاشته است 😑
اکنون می خواهم با 15 روز آموزش ، شما را به جنگ ضد انقلاب در کردستان ، پاوه و گنبد آماده کنم ✊و اگر در اثر ضعف آموزشی یک قطره از خون شما بریزد ، من مسئولم و فردای قیامت باید جوابگو باشم 😞. سختگیریم در آموزش به حدی بود که در میان نیروها به « علی رگبار » معروف بودم😁😂
قصد داشتم طی 15روز آموزش ، نیرویی تربیت کنم که نه تنها جسارت روبرو شدن با خطرهای بزرگ را داشته باشد👌بلکه بتواند در میدان رزم با لشکر مجهز و دوره دیده دشمن حرف اول را بزند💪
بعد از آن مأموریت یافتم 😕به اتفاق چند تن از دوستان 🏃👬راهی افغانستان شویم🛫🇦🇫 😉 تا علیه نیروهای متجاوز شوروی ، مردم مسلمان آن کشور را یاری کنم 😟من برای ورود به افغانستان که مرزهایش تحت کنترل شدید ارتش سرخ بود ، از شناسنامه افغانی استفاده کردم😂😉😎
در پاکستان ،برای تأسیس مرکز آموزش فرماندهی برای مجاهدین افغانی 😑، حفاظت از نماینده امام در افغانستان 😕، و حمل وجه نقد برای مجاهدین ، برنامه دقیقی تهیه کردم 😎
به ابتکار خودم ، در چندین نقطه افغانستان ، راهپیمایی هایی علیه آمریکا ترتیب داده شد .✊
در افغانستان حدود 300 نفر از مجاهدین افغانی که اغلب سطح علمی بالایی داشتند زیر نظرم آموزش دیدند 💪و پس از 4 ماه من و دوستام به ایران بازگشتیم 🛬چرا که جنگ ایران و عراق آغاز شده بود.😌
شهید مرتضـی یاغچیـان و یارانش ، 3 شبـانه روز در شهر بستان با سلاح سبک در مقابل نیروهای زرهی عراق مقاومت کردند👊
قرار شد شهر را تخلیه کنند تا هواپیماهای خودی شهر را بمباران کنند 🛩💥چنین اتفاقی رخ نداد و بستان بدست نیروهای بعثی افتاد 😭😦رزمندگان پس از درگیری با تانکهای بعثی پیاده بسوی سوسنگرد عقب نشینـی کردند ☹️😱و عازم دهلاویـه شدند تا در آنجا ، خط پدافندی ایجاد کنند که دشمن نتواند از پل سابله عبور کند .😠
با ورود من و دوستان ، نیروهای رزمنده جانـی دوباره گرفتند .😀☺️😋
🆔 @mokhlesein
سال۱۳۶۰ازدواج کردم💍😘حاصل این ازدواج دختر گلم حنانه بود
اما این تحول در زندگی هم نتوانست منو از حضور در جبهه دور سازد ☺️
جالبه تو این عکس #من و #عاقد و #شاهدهایازدواج همگی #شهید شدیم😍
در تیر 61، مأموریت یافتم که در اجرای مرحله ای دیگر از این عملیات در شلمچه وارد عمل شوم😉 من و داداش کوچیکم مهدی در بهمن ماه ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کردیم و مهدی در میـدان مین به شهـادت رسید .☹️😥
خوشحالم که شهید شد 😊 ولی از اینکه داداش کوچیکم زود تر از من لیاقت پیدا کرد ناراحتم☹️
قصد داشتم پیکرش رو برگردونـم 😭، همانطـوری که اجساد بسیاری از شهدا را برگردانده بودم😕 ولی نشد که نشد 😭جنازه داداشم در منطقه عملیاتی باقی ماند .☹️
ولی در سال ۱۳۷۳ ، پیکرمطهرش کشف و به زادگاهمون انتقال یافت 🛫
پس از شهـادت داداشم به شهید اصغر قصـاب عبداللهـی می گفتم : این چه سری است که برادران کوچکتر ، برادران بزرگ خود را اصلاً در شهـادت مراعـات نمی کنند😂 ، سبقت می گیرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد می رسند . ؟؟😁
در عملیات خیبر نیز شرکت کردم. پس از آن مسئولیت طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) به من واگذار شد😁
🆔 @mokhlesein
صبحدم روز بهمن 63بعد از مرخصی عازم جبهه شدم😉 و قبل از حرکت همسرم را به حضرت فاطمه (س) قسم دادم و حلالیت طلبیدم و گفتم :مرا حلال کنید . ☹️
🆔 @mokhlesein
سلام 😉 خوبید؟
نسیبه عبدالعلی زاده هستم همسر شهید تجلایی ☺️
شما همسرمو دعوت کردید اونم منو دعوت کرد جمع شما 😌
علی بهم می گفت دعا کنید جنازم برنگرده 🙏😭
گفتم : چرا ؟😦
گفت : برادران ، بسیار به من لطف دارند و می دانم که وقتی به مزار شهیدان می آیند ، اول به سراغ من خواهند آمد 😊اما قهرمانان واقعی جنگ ، شهیدان بسیجی اند . 😍
دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم .😁 تازه اگر جنازه ام به دستتان برسد یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس .
بعنوان یک بسیجی گمنام همراه سایر بسیجیان راهی خط مقدم شدم 😎
بچه ها تصور می کردندمن بخاطر مسائل امنیتی با شکل و شمایل یک بسیجی ساده برای ارزیابی کیفیت نیروها یا بخاطر یک سری مسائل محرمانه در خط مقدم حضور یافته ام. 😂😁
سوار بر پشت کمپرسی🚚 با گروهان ۳ گردان امام حسین (ع) ، با فرماندهی گروهان شهید خلیلی نوبری ، عازم هورالعظیم شدم
🆔 @mokhlesein
لشکر عاشورا قرار بود اتوبان بصره - العماره را تصرف کنه. تعدادمون رفته رفته کمتر می شد و بچه ها به طرف آسمون پر میکشیدن😇
🆔 @mokhlesein
یه لحظه از خاکریز بلند شدم تا اطراف را نگاه کنم که ناگهان تیری به قلبم اصابت کرد . 😍خیلی آرام و آهسته دراز کشیدم😑بی آنکه دردی را بروز بدم که کسی بفهمه😥 پیش از حرکت به همه گفته بودم : « با قمقمه های خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است» آرام چشمانم را بستم و بطرف خدا راهی شدم 😍😍
امیدوارم با بزرگواری خودتان این بنده ذلیل خدا را عفو کنید. 😭در همه حال پرهیزگار باشید و خدا را ناظر و حاضر بر اعمال خود بدانید.
یاور ستمدیدگان و مستمندان جامعه و یاور تمامی مستضعفان باشید،😌 مبادا یتیمان و فرزندان شهدا را فراموش کنید. 😕سلسله مراتب و اطاعت از مسئولین را با توجه به اصل ولایت رعایت کنید. ☺️ برادران مسئول! که به طور مستمر در جهت پیشبرد اهداف انقلاب، شبانهروزی فعالیت میکنید، به عدالت در کارهایتان و تصمیمگیریهایتان به عنوان یک مرز ایمان داشته باشید. عدالت را فدای مصلحت نکنید،😊
من و آقا مهدی باکری و بقیه بچه ها تو 25 اسفند 63 عملیات بدر بدون اینکه خاکی رو با جنازمون اشغال کنیم همگی شهید و مفقود الاثر هستیم 😍
🆔 @mokhlesein