#داستان_یک_زن
در سال 1359 پس از حمله عراق به روستای روازین گیلانغرب، مردم به دره های اطراف فرار میکنند. دختری که در آن زمان فقط 18 سال داشت شب هنگام همراه برادر و پدرش جهت تهیه غذا به روستا باز میگردد.
اما در طول راه، برادرش زمان درگیری با عوامل عراقی کشته میشود و در پی برخورد با دو سرباز عراقی بدون داشتن سلاح گرم و با تبر پدرش، با آنها درگیر شده یکی را کشته و دیگری را با تمام تجهیزات جنگی اصیل میکند و به مقر فرماندهی ارتش ایران تحویل میدهد.
نام این شیرزن فرنگیس حیدرپور است👌
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
⭕️ 20 سال تجربه کاری یا 20 سال تکرار یک تجربه؟!!
در سال 2007 تماس غیرمنتظرهای از استفان کاوی دریافت کردم. او درخواست کرد که با من ملاقات کند. در ملاقاتی که با او داشتم، استفان کاوی گفت که به یکی از سخنرانیهای من گوش داده است و از من خواست که در مؤسسه او دورههای آموزشی برای مدیران برگزار کنم.
من که از این درخواست او شگفت زده شده بودم، به او گفتم: "هر چند باعث افتخار من است که در مؤسسه شما تدریس کنم، اما احساس میکنم که برای این کار، بسیار جوان و بی تجربه هستم"
سپس، استفان کاوی اصل گرانبهایی را به من آموخت که برای همیشه دیدگاه من را نسبت به ماهیت آموزش و تجربه، تغییر داد. او گفت: "در خصوص اهمیت تجربه اغراق صورت گرفته است. برخی از افراد میگویند که 20 سال تجربه دارند، اما در حقیقت آنها فقط یک سال تجربه دارند که بیست سال آن را تکرار کردهاند."
✏️ریچی نورتون - نویسنده کتاب «قدرت شروع چیزی احمقانه»
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستان_کوتاه
دوچرخه سواری با خدا
من در ابتدا خداوند را یک ناظر ؛ مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاها ئی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ؛ شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم .
وقتی قدرت فهم من بیشتر شد؛ به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند.
نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم؛ از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد؛ زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد؛ وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را می دانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر می رفتم.
اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت؛ او بلد بود...
از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته می گفت : « تو فقط پا بزن ».
من نگران و مظطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ » او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !
وقتی می گفتم : « میترسم » . او به عقب بر میگشت و دستانم را می گرفت و من آرام می شدم .
او مرا نزد مردمی میبرد و آنها نیاز مرا بصورت هدیه میدادند و این سفر ما، یعنی من وخدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم .
خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است؛ بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم « دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است » و با این وجود بار ما در سفر سبک تر است .
من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم؛ فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند؛ اما او اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد و خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک پرواز کند.
ومن دارم یاد می گیرم که ساکت باشم و در عجیب ترین جاها فقط پا بزنم و من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم؛ او فقط لبخند میزند و می گوید : پابزن
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستانک
شک
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود. اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
از آسمان حرم تا بهشت راهی نیست
برای ما به جز از این آستان راهی نیست
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📘#ضرب_المثل
شریک دزد و رفیق قافله !!
کاروانی از تجار، پس از خرید مال التجاره عازم شهر و دیار خود شد. در میان کاروانیان مردی بود که از راهزنان، بسیار میترسید و در طول راه اندیشه اینکه راهزنان به کاروان حمله کنند و مال التجارهاش را ببرند، همواره او را آزار میداد تا اینکه فکری به ذهنش رسید و از آن پس، هراس از راهزنان از دلش رخت بربست. چند روز بعد کاروان به گردنه خطرناکی رسید؛ گردنهای که همه تجار از آن وحشت داشتند؛ زیرا میدانستند آنجا کمینگاه راهزنان است. شب هنگام هر کدام از تجار اموال ارزشمند خود را در جایی پنهان کردند. تاجر ترسو، با زیرکی نزد تکتک بازرگانان رفت و از مخفیگاه اموال آنها باخبر شد و حتی دوستانه آنها را راهنمایی کرد که اموال خود را کجا بگذارند. سپس نیمههای شب، آهسته از قافله جدا شد و به سمت کمینگاه راهزنان رفت و سراغ سردسته راهزنان را گرفت. آنگاه ناجوانمردانه مخفیگاه اموال تاجران را فاش کرد، به این شرط که راهزنان، اموال او را غارت نکنند و او را در غارت خود نیز شریک کنند. نزدیک صبح، راهزنان، بیرحمانه به قافله تجار حمله کردند و هر چه را یافتند، بردند؛ به جز اموال تاجر ترسو را. ساعتی بعد تاجر ترسو نزد حرامیان رفت و سهم خود را گرفت و با مهارت آن را مخفی کرد تا از چشم همسفرانش پنهان بماند. در طول راه بازرگانان مال باخته بیتابی میکردند، ولی تاجر ترسو با آرامش به راه خود ادامه میداد که این آرامش برای بازرگانان سؤالبرانگیز شد تا اینکه سرانجام کاروان به شهر رسید. چند روز بعد که بازرگان ترسو و خائن اجناس خود را برای فروش آماده کرد، تجار با دیدن اجناس خود فهمیدند، فریب خوردهاند و رفیق و همراه آنان، خود شریک دزدان بوده. به این ترتیب، چنین خیانتی، در قالب کلماتی، ضربالمثل خاص و عام شد.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
ما آمده ایم در این دنیا که زندگی کنیم
خیلی از ما 30 یا 40 سال از عمرمان را نابود می کنیم به این بهانه که میخواهیم آینده بهتری داشته باشیم.
آینده کی یا کجاست ؟ کی به آرامش می رسم ؟ مگر در آینده من میتوانم در یک روز به جایِ یک ناهار دو تا ناهار بخورم؟ یا به جایِ یک لباس، سه تا لباس رویِ هم بپوشم؟
تا کی و کجا حال را، برایِ آینده بهتر خراب کنم؟!
به اندازه برای آینده نگران باشیم و تلاش کنیم.
زندگی مقصد نیست
زندگی یک راه است
زندگی یک جاده است
که باید تا آخرِ عمر در این جاده پیش برویم تا زمانیکه حذف شویم.
ما به این دنیا نیامده ایم که
تمامِ عمرمان را برایِ آینده
درس بخوانیم و کار یا پس انداز کنیم.
ما به این دنیا نیامده ایم که مانند ماشین فقط به دنبال آینده باشیم.
از زندگی باید لذت برد.....
"اکنون" هدیه ای در دستان ماست. آن را قدر بدانیم و
این اندیشه را به فرزندانمان انتقال دهیم.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
وقتی تاریخ دوباره تکرار میشه
ناصرالدین شاه رفته بوده نیاوران ، دوربین رو کاشته و جلوش نشسته.ژست کتاب خوندن گرفته و از خودش عکس تاریخی به ثبت رسونده
بعد هم زیر عکس لوکیشن زده نوشته که خودش عکس رو توی نیاوران امروزی گرفته!!
یعنی کارهایی که الان برای اینفلوئنسرها و بلاگرها انجام میدن، برای ناصرالدین شاه تفریح بوده و همه رو قدیمی کرده!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
ما آمده ایم در این دنیا که زندگی کنیم
خیلی از ما 30 یا 40 سال از عمرمان را نابود می کنیم به این بهانه که میخواهیم آینده بهتری داشته باشیم.
آینده کی یا کجاست ؟ کی به آرامش می رسم ؟ مگر در آینده من میتوانم در یک روز به جایِ یک ناهار دو تا ناهار بخورم؟ یا به جایِ یک لباس، سه تا لباس رویِ هم بپوشم؟
تا کی و کجا حال را، برایِ آینده بهتر خراب کنم؟!
به اندازه برای آینده نگران باشیم و تلاش کنیم.
زندگی مقصد نیست
زندگی یک راه است
زندگی یک جاده است
که باید تا آخرِ عمر در این جاده پیش برویم تا زمانیکه حذف شویم.
ما به این دنیا نیامده ایم که
تمامِ عمرمان را برایِ آینده
درس بخوانیم و کار یا پس انداز کنیم.
ما به این دنیا نیامده ایم که مانند ماشین فقط به دنبال آینده باشیم.
از زندگی باید لذت برد.....
"اکنون" هدیه ای در دستان ماست. آن را قدر بدانیم و
این اندیشه را به فرزندانمان انتقال دهیم.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
ما آمده ایم در این دنیا که زندگی کنیم
خیلی از ما 30 یا 40 سال از عمرمان را نابود می کنیم به این بهانه که میخواهیم آینده بهتری داشته باشیم.
آینده کی یا کجاست ؟ کی به آرامش می رسم ؟ مگر در آینده من میتوانم در یک روز به جایِ یک ناهار دو تا ناهار بخورم؟ یا به جایِ یک لباس، سه تا لباس رویِ هم بپوشم؟
تا کی و کجا حال را، برایِ آینده بهتر خراب کنم؟!
به اندازه برای آینده نگران باشیم و تلاش کنیم.
زندگی مقصد نیست
زندگی یک راه است
زندگی یک جاده است
که باید تا آخرِ عمر در این جاده پیش برویم تا زمانیکه حذف شویم.
ما به این دنیا نیامده ایم که
تمامِ عمرمان را برایِ آینده
درس بخوانیم و کار یا پس انداز کنیم.
ما به این دنیا نیامده ایم که مانند ماشین فقط به دنبال آینده باشیم.
از زندگی باید لذت برد.....
"اکنون" هدیه ای در دستان ماست. آن را قدر بدانیم و
این اندیشه را به فرزندانمان انتقال دهیم.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت
دو برادر بودند و مادری.
هر شب یک برادر به خدمت #مادر مشغول شدی،
و یک برادر به #خدمت خداوند.
آنکه به خدمت خداوند بودی
در خواب دید،
آوازی برآمد که: برادر تو را بیامرزیدیم.
و تو را به او بخشیدیم.
گفت: آخر من به خدمت خدای مشغول بودم
و او به خدمت مادر،
مرا در کار او می کنید؟
گفتند: زیرا که آنچه تو می کنی، ما از آن بی نیازیم،
لیکن مادرت (از آن خدمت) بی نیاز نیست.
#تذکرةالاولیاء #عطار
این گفته مشهور #سعدی که:
عبادت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
حکمتی است همگان را تا بدانند
که تاج پادشاهی همان کمر خدمت است
که هزار رحمت و برکت در میان اوست
و این تاج رحمت به گفته #شکسپیر
بر تارک پادشاهان
از تاج گوهرنشان بسی
زیبندهتر است.
#کتاب: گزیده #منطق_الطیر
دکتر حسین #الهی_قمشهای
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضرب_المثل
غوره نشده مویز شده
ضرب المثل غوره نشده مویز شده در مورد کسی بکار میبرند که در عین کوچکی بخواهد بزرگی بفروشد و بزرگی کند.
میگویند روزی ملک الشعرای بهار شاعر معروف در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد.کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس ، انگور ، درفش ، سنگ
ملک الشعرای بهار گفت:
برخاســـت خروس صبح برخیز ای دوســت
خون دل انگور فکـــن در رگ و پوســت
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست
جوانی خام که در مجلس حاضر بود گفت : این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده اند.اگر راست میگوئید ، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.
سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه ، اره ، کفش ، غوره
بدیهیست آوردن این کلمات دور از ذهن در یک رباعی کار ساده ای نبود ، لیکن ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نور خیز گشتی احسنت
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی احسنت
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
گاهی فقط بیخیال باش...
وقتی قادر به تغییرِ بعضی چیزها نیستی؛
روزت را برایِ عذابِ داشتنها و افسوسِ نداشتنها خراب نکن!
دنیا همین است؛
همهی بادهای آن موافق،
همهی اتفاقات آن دلنشین،
و همهی روزهای آن خوب نیست!
اینجا گاهی حتی آب هم سربالا میرود...
پس تعجبی ندارد اگر آدمها جوری باشند که تو دوست نداری!
گاهگاهی در انتخابهایت تجدیدنظر کن.
فراموش نکن؛
تو مجاز به انتخابِ آدمهایی، نه تغییرِ آنها...
👤 نرگس صرافیان
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستان_موفقیت
💎پدرش کشاورز بود، دانشگاه اکسفورد قبولشد، به بازیگری علاقه داشت و عضو گروه کمدی دانشگاه شد ولی لکنت زبانش باعث میشد به او نقش ندهند.
یک روز فهمید وقتی نقش شخص دیگری را بازی میکند لکنتش برطرف میشود ولی باز به او بازی نمیدادند چون صورت سینمایی و هیکل خوبی نداشت، رفت و کاراکتر خودش را ساخت.
مستر بین؛
معروفترین کاراکتر کمدی دنیا؛
او هم اکنون 132 میلیون پوند ثروت دارد...
خواستن،توانستن است!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستانک
💎یک بار شعار جالبی را روی برچسب سپر یک ماشین در پارکینگ کلیسا دیدم و آن را پشت
خبرنامه یکشنبه ی خود یادداشت کردم.
شعار این بود، «خیر است.»
با دیدن این جمله لبخند زدم.
«خیر است.» فلسفه این کتاب است؛
تصور من این اعتقاد راسخ است که آنچه روی می دهد خیر است و زندگی روایتی است که شما هم دستی در نوشتن آن دارید.
ما در گیر ظاهر امور هستیم اما چیزی که اهمیت دارد ایمان است، ایمان به اینکه «خیر است.»
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️